دیالوگ ، دلنوشته ، برش کتاب ، شعر | ابراهیمی | کاربر انجمن نگاه دانلود

f_ebrahimi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/24
ارسالی ها
10
امتیاز واکنش
24
امتیاز
21
_بعضی وقتا یه چیزی رو جوری تو خودت گم می کنی که اگه خود خدا هم همت کنه ، دیگه پیداش نمی کنی ... متاسفم شهاب من انسانیتم رو گم کردم .
_ببین شادی...
_شادی مُرد ، همون وقت که رهاش کردی . من الان فقط یه جسمم که دیگه روح نداره ، میفهمی ؟
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!


Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
  • پیشنهادات
  • f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    زنـ*ـا مثل ماشین می مونن ، اون ماشین زمختا نقص فنی کنن تو خودشون نگه می دارن اگر نفهمی وقتی میفته به پر پر چه مرگش ، همه درداش جمع می شه و یه باره می زنه بیرون ، تو وقتی متوجه می شی که افتاد به روغن سوزی انوقت چون به زمخت بودنش و استانه تحمل عادت کردی نادیده اش می گیری . میگی این که چیزش نی یه نشتی ساده است بزار چند روز دیگه پول دستم برسه چکش می کنم یا نه می گی بزار فلان... حوصله ندارم بعدا یه نگاهی بهش می کنم . اما وقتی به خودت میای که کارد خورده به استخون ، جام کرده و یه جسد از خودش برات گذاشته انوقت اگر داریت باشه هر وقت به جای خالیش نگاه می کنی هی بغض می کنی و عذاب وجدان می گیری ، کاش فلان کار رو کرده بودم تا دو روز بیشتر داشتم... امان از روزی که این ماشینه دار و ندارد باشه انوقته که واسه همیشه یه چیزی تو وجودت می میره و تو نمی دونی اون چیز چیه چون حیرونت می زارتت تو فهمیدنش . اونجاست که بعدا میفهمی که وقتی یه ماشین افتاد دستت هر وقت هر نقص فنی کوچیکی که پیدا کرد پی یشو بگیری که یه بار آهن سرد نشه چون اینبار شصتت از قبل خبر داره . حالا بیا کاپوت این ماشین سوسوله رو بزن بالا تا بهت بگم فلسفه اینا چیه...
    ...
    می بینی سیستمش پیچیده ست . سخت درکش می کنی اما مدائم به فرت فرت میفته همینه که واسه همین فر فر که می کنه بهش خوب میرسن اگر گفتی چرا ؟ آ... باریکلا چون پولی که باهاش رفته قیمت خون ادمه... همینه ، زنی که کف دست باشه یه راست میره گوشه ی انبار ! ولی زنی که پیچیده باشه و برای خودش ارزش قایل باشه واسش احترام قایل میشن چون مفتی بدست نیومدن پس قربون اون فر فر و ناز و اداش میرن که نیفته به روغن سوزی فوقش دل طرف رو بزنه فروخته میشه با یه انگ به اسم دست دوم که همون مطلقه ماست ولی چیزی که عوض داره گله نداره حداقل تغییر صاب میده نه سیخ میسوزه نه کباب پس هر چی باشه از اسقاطی بودن بهتره...
    ادامه دارد...
    #برشی_از_رمان_درحال_تایپ_وابند
    #افرا_ابراهیمی
    #بین_خودمان_باشد_من_هنوز_یواشکی_به_تو_فکر_میکنم___زمان_کارگردان_صبور_فیلمنامه_ی_زندگی_
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    کاش بی خودی خاطره نمی ساختیم
    با کسی که نمیدانیم می ماند و درد می شود یا می رود و زخم روزگار می شود .
    #Afra
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    رمانـ اشـك آتـش:
    _مشڪل من تو نیستے ، مشڪل من اون آدم هایے هستن ڪه به فاجعه تجـ*ـاوز انگ لـ*ـذت و عشق می چسپونن ! #دیالوگ
    #اشک_آتش_درحال_تایپ
    #سارینا_و_آوش

    #afra
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    ‍ _دیر کردی خیلی دیر... آدما وقتی دیر می کنن باید مراقب فاصله هاشون باشن گاهی این فاصله ها عاشق هم میشن اونجاست که زندگیت یه گروه محکم میخوره تو بهش میگی خــ ـیانـت ولی من بهش میگم دوست داشتن...
    #رمان_بی_راهه_
    #دیالوگ_شادی_وشهاب_
    #نویسنده_افـــــرا_⚜

    آدمی که یه بار تو دفتر زندگیش یه غلطی رو نوشت اونقدر دیکته از خودش می گیره و دور اون غلط خط می کشه که دیگه اشتباهش رو تکرار نکنه !

    #نویسنده_افـــــرا_
    #رمان_بی_راهه_
    #دیالوگ_شادی_وشهاب_
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    _نرجس: من تو رو دارم و این یعنے خوشبختے.
    _بهار: اما واسه خوشبختے عشق کافے نیست پول هم لازمه...
    #afra_
    #رمان_رویای_برفی_
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    _امیرحسین:اون یکم خطرناکه ، مراقب باشین !
    _همه که از اول خطرناک نبودن این ادما و زمانه که دست به دست هم می دن و یه هیولا رو تحویل جامعه میدن .
    #قلمرو_شیطان
    #دیالوگ_رمان
    #فصل1_پارت_2

    #afra
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    #برشی_از_رمان_انتهای_خیابان_براکیت
    #1

    مدت ها از اون ماجرا می گذره همون روزایی که قلبم بدجوری شیطونیش گرفته بود، اون روزایی که به هیچ صراطی مستقیم نبود حتی کشیده روزگار...
    کی فکرش رو می کرد بعد از ۴سال دوری از وطن ، غصه بزرگ از دست دادن تو و هدف مهم که پیدا کرده بودم باعث بشه عاشق یه پسر مغرور و کشیده با کالج های مشکی بشم!
    یادمه اول برف کریسمس بود. اره دقیقا یادمه !
    _هی خانم حواست کجاست ؟
    درست خوردم بهش! قد بلند و سـ*ـینه ستبری با صورتی سفیده و موهای و مژه های بور که آبی نیلگون چشماش رو وحشی تر میکرد . به تبعیت از اون اخم کردم و گفتم: ببین آقای به ظاهر محترم تو خوردی به من هنوزم...
    دسته به سـ*ـینه شدم و به زبون فارسی غریدم : بازم دو قورت نیمش باقیه!
    یکم با اخم نگام کرد بعد بی تفاوت از کنارم رد شد یادمه به انگلیسی خیلی آروم گفت ؛ " بیشتر حواست رو جمع کن دختر خانم ! "
    به فارسی گفتم:_یاد نگرفتی مغذرت بخواهی... بی نزاکت احمق !
    اون روز از زمین و زمان شاکی بودم خودمم می دونستم دنبال بهانم با یکی گلاویز بشم. اصلا دوست داشتم هرچی تو کشورم محدود شده بودمو اینجا داد بزنم.
    این اولین برخوردمون نبود و ماجرا به اینجا ختم نشد بعد از اون روز سر کلاس درس پیراشیمی نشسته بودم که بعد از دوسال پاس کردن دروس زبان بهم اجازه داده بودن وارد دانشگاه بشم !
    هیچ دوستی نداشتم ؛ خیلی واسم سخت بود. چشمم به در کلاس خشک شد تا استاد بیاد و بلکه من ازفضای کسلی بیرون بیام.
    خدای من اولی کسی رو که دیدم کی بود؟ آره خودش بود با موهای بور و همون دریای آبی چشماش! یه نگاه به کل کلاس انداخت و زوم شد رو من! حتما چهره شرقی من اونقدر گیرا بود که یه چند لحظه ای درگیرم شد وگرنه چطور می خواست بخاطر بیاره که من همون دختریم که تو براکیت یه بستنی۳ دلاریو به سـ*ـینه ش زدم !
    راه افتاد سمت جایگاه و یه سلام بلند داد انگار ورودش برای بقیه هم سخت بود، استاد به این جونی تو این دانشگاه چیکار می کرد؟ حتما خیلی کله بود! آره همینه!
    بعدا از احترام دانشجوا از کیفش یه ماژیک در آورد و گوشه ای از تخته به زبان فارسی نوشت.
    "یکی قشنگی مزرعه رو میبینه و یکی کثیفی پنجره
    این تویی که
    تصمیم میگیرى چی ببینی
    امیدوارم همیشه قشنگ ببینی
    حتی از پشت پنجره کثیف"
    اون روز من با درک خودم برداشت کردم ولی هیچ وقت فراموش نکردم که بابت اون چند کلمه فارسی توی کلاس چه بلوایی به پا شد.
    روزها گذشت و من به وجود استاد جذاب دانشگاه که تا اخرین دکمه پیرهنشو می بست و لباس مردونه ش رو تا آرنج تا می زد عادت کردم . حتی به بوی ادکلن سرد و شیرینش که حس خوب پزشکی رو تزریق#برشی_از_رمان_انتهای_خیابان_براکیت
    #2
    #Afra
    می کرد .
    یه روز صبح وقتی می خواستم برم دانشگاه بنز مشکیش رو دیدم، درس زیر پنجره اتاقم!
    بهش زل زدم مدتی بود بهم خیره مونده بودیم ؛ یه لبخند بهم زد و سوار ماشینش شد. نمی دونم من خیالاتی شده بودم یا واقعا خودش بود؟ هر چی که بود گاهی حوالی آپارتمان می دیدمش و حس می کردم دلیل برخورداری گرمش با من و این نزدیکی میتونه یه علامت خطر باشه دقیقا مثل گذشته !
    اون روز یکی در اتاقم محکم کوبید ؛سرما خورده بودم و یه هفته دانشگاه نرفته بودم . اما اون... اون تنها کسی بود که انگیزه رفتن به دانشگاه و اون محیط غریب رو بهم می داد.نمی دونم چطوری یه هفته با بوییدن عطر کتاب پیراشیمی شب رو به صبح می گذروندم!
    یه صدای گرم و آشنا از پشت در پیچیده .
    _می تونم بیام داخل!
    فکر کنم از بس به اون فکر کردم توهمی شدم! اما صدای رساش اجازه تعمل رو از من گرفت!
    _فروز ان؟
    با صدای گرفته که کنترولش از هیجان سخت شده بود جواب دادم :بیا داخل!
    آومد جلو ، یه دست گل روز وحشی دستش بود از همونا که کم دیده بودم . یکی از اون لبخندای گیراش رو که به زور میشد ازش دید رو زدن که فکر کنم ضربان قلب برای لحظه ای متوقف شد. کنارم رو تخت نشست ؛ خودم و جمع کردم اما با دستاش مانع شد و جواب نگاه حیرانم رو با یه لبخند کوتاه داد و گفت : یه گل همیشه به یه باغبون خوب احتیاج داره حتی اگه اون گل یه کاکتوس باشه!
    _شما اینجا چیکار می کنید؟ نشونی منو...
    پرید بین حرفم و به زبان فارسی که آ رو کشید تلفظ می کرد گفت: دخترهای شرق، زیبا هستن... مثل چشم تو فروا زان!
    ابروهام بالا رفت اما من رو غافلگیرتر از پیش کرد .
    _زمان چیزی ست،که عشق آدما رو می دزده اما من این اجازه رو نداد .
    این اولی ملاقات رسمی از رابطمون بود.از اون به بعد جاهای زیادی رو با هم رفتیم از پیاده روی تو انتهای خیابون براکیت گرفته تا سر زدن به شهرهای حومه برلین! از خودمون مطمئن بودم چون برق رضایت و شور رو می تونستم از آبی براق چشماش بخونم اما..
    من هیچ وقت از دنیا مطمئن نبودم چون صبح روز چهارشنبه یکی بهم زنگ زد و گفت اون تو سانحه ی قطار...
    بعد از اون دیگه از تلفن استفاده نکردم... بعد از اون تقویم من شیش روز در هفته داشت...
    از اون پس من برای همیشه چهارشنبه رو فراموش کردم...
     

    nAzAnIn.gh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/10
    ارسالی ها
    250
    امتیاز واکنش
    1,192
    امتیاز
    371
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    قسمتی از دیالوگ فیلم سینمایی خداحافظ رفیق:

    ...................................................................

    - ببخشید میشه ازتون بپرسم یه خانوم جوون، 3 نیمه شب تو این هوای سرد،

    کنار خیابون چیکار میکنه؟


    +منم میتونم ازتون سوال کنم یه آقای جوون،3 نیمه شب برا چی توی خیابونا پرسه میزنه؟

    - خدمت شما عارضم که این آقا اومده یکی از دوستاشو از آسایشگا ببره خونه!


    +خب این خانوم جوونم اومده کنار خیابون که شوهرشو ببینه!

    - تو دست بر نمیداری از این کارات؟


    +چرا دست بر دارم؟؟؟ مگه دیوونم؟؟؟

    - آره بخدا... دیوونه ای!


    +اگه این دیوونگیه! خدا ایشالا همه رو دیوونه کنه ... تا مث من کیف کنن!

    - کدوم کیف پروانه؟؟؟ بابا برو شوهر کن!


    +شوهر؟؟؟ ... مگه ندارم؟؟؟ به این ماهی ...

    - خودتو تو آیینه دیدی؟ داره رنگ و آبت برمیگرده هااا... پس فردا دیگه شوهر گیرت نمیادااا ...


    +یه شوهر گیرم اومده ... برا هر دو دنیام بسه

    - چرا نمیخوای قبول کنی پرووانه؟ ... تو فعلا تو این دنیایی ... باید ازدواج کنی ...

    بچه دار بشی ... بچه هاتو عروس کنی ... نوه دار بشی ...

    مثل همه کیف کنی از این چیزا ...


    +من ... همه این کیفارو با دیدن تو میبرم...اونم چه کیفی ...

    - حتی به قیمت اینکه در و همسایه و برادر خواهرات به چشم یه دیوونه بهت نگاه کنن؟

    +نگاه دیگران برام مهم نیست ... فقط نگاه منتظر تو برام مهمه ...

    که تو دروازه اون دنیا چشم انتظارم نشستی ...

    خدا نکشتت مرتضی... چه نگاهی داری تو ...

    - لااله الا الله

    - بچه ها منتظرن ... اجازه مرخصی میدی؟

    +دوستت دارم ... قد همه آسمونا ...

    - ما بیشتر ... خداحافظ
     

    f_ebrahimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    24
    امتیاز
    21
    یقینا درجه ی ذهن تار عنکبوت زده را اول زمان و بعد شدت حادثه ی هولناک تعیین می کند .

    #تاپیوگرافی

    #قلمرو_شیطان

    #افرا

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا