دیالوگ هایی از کتاب شرق بهشت ...!

[.Rainbow.]

مردم دوست دارند تو چیزی باشی، ترجیحا همان چیزی که آن ها هستند.

 

[.Rainbow.]

چه چیزی چرخ دنده ها را در ذهن یک کودک به حرکت در می آورد؟ یک نگاه؟ دروغی برملا شده؟ یا یک دودلی؟ حقیقت این است که بت با سر و صدای زیادی فرو می افتد.

 

[.Rainbow.]

شاید هر چه کمتر داشته باشیم بیشتر نیاز به لاف زدن داشته باشیم

 

[.Rainbow.]

ترک زندگی عمیقا روتین حتی اگر از آن متنفر باشی کار دشواری است.

 

[.Rainbow.]

آدمی که می ترسد، به حیوان خطرناکی تبدیل می شود.

 

[.Rainbow.]

آدام: چرا باید کشت؟ و چرا کشتن امری ضروری است؟

سایروس: نمیدانم... خیلی چیزها را مطالعه و بررسی کرده ام و شاید بدانم چگونه اند و ماهیتشان چیست ولی به هیچ وجه نمی دانم چرا این چیزها وجود دارند و تو نباید انتظار داشته باشی که با افرادی برخورد کنی که می دانند چه می کنند. بسیاری کارها غریزی است. زنبور عسلش را می سازد و روباه به آب می زند تا ردپایش را گم کند و سگ ها را گمراه سازد. روباه نمی داند چرا اینگونه عمل می کند و کدام زنبور است که زمستان را بخاطر بیاورد و پیش بینی کند دوباره برمی گردد؟

 

[.Rainbow.]

آدم ها می توانند بجای بچه ی آدم، هیولا به دنیا آورند. بعضی ها را می توان تشخیص داد. آنها بدقیافه و وحشتناک اند، با سری بزرگ روی تنی کوچک یا تنه هایی بدون دست یا بدون پا. بعضی از آنها خیلی نادرند، سه دست دارند. عده ای دیگر دم دارند. آن ها بر حسب اتفاق به این شکل در آمده اند. همه ی مردم بر این عقیده اند که در تولد آن ها هیچکس مقصر نیست. زمانی هم بود که چنین بچه هایی تنبیهی به شمار می آمدند برای گناهان نهانیِ پدر و مادرها. اگر هیولاهای جسمانی وجود دارند آیا هیولاهای ذهنی یا روحی نمی توانند وجود داشته باشند؟ جسم و قیافه کامل و بی عیب و نقص باشد ولی اگر یک اسپرم یا ژن موروثی می تواند نقصی جسمانی ایجاد کند، چرا نمی تواند نقصی روحی هم به وجود بیاورد؟ هیولاها چیزی جز تغییرات کم و بیش بزرگ شکل های معمولی نمی توانند باشند و همانطور که بچه ای می تواند چلاق به دنیا بیاید ، می تولند بدون حسن نیت یا بی وجدان هم باشد. آدمی که دست هایش را در حادثه ای از دست می دهد باید مدتی طولانی تلاش کند تا خود را با شرایط جدید جسمانی اش وفق دهد. ولی آنکه بدون دست به دنیا می آید فقط از وضع عجیب و استثنایی اش در رنج است. چون هرگز دست نداشته کمبودش را حس نمی کند.
گاهی بچه ای می تواند تصور کند اگر بال می داشت چه می کرد ولی آنچه او در نظر مجسم می کند همانی نیست که پرنده ای در حال پرواز احساس می کند. برای هیولا هرچی طبیعی باید به نظرش غیر عادی بیاید، چون خودش را عادی می پندارد. و برای کسی که هیولا بودن در او نیست تجزیه و تحلیل احساس باید دشوار تر باشد، چون هیچ عامل قابل رویت به او اجازه نمی دهد خودش را با دیگران مقایسه کند. برای آدمی که بی وجدان به دنیا آمده ، کسی که از عذاب وجدان رنج می کشد به نظرش مسخره می آید. برای دزد، درستکاری یک نقطه ضعف است. فراموش نکنید که هیولا چیزی جز یک دگرگونی نیست و از نظر هیولا، عادی بودن معادل هیولا بودن است.

 

[.Rainbow.]

بهترین و موثرترین دروغ ها، گفتن حقیقت است.

 

[.Rainbow.]

هیچ داستانی اگر ما احساس نکنیم مربوط به خودمان است نه قدرتی دارد و نه اثری از خود باقی می گذارد.
ماجرایی اگر بخواهد بزرگ باشد و باقی بماند باید در هر یک از ما اثر بگذارد. چیز عجیب و بیگانه ما را تحت تاثیر قرار نمی دهد. ما واقعیت هایی را می خواهیم که عمیقا ملموس و خودمانی باشد.داستان نمادی از روح انسان است

 

[.Rainbow.]

از آغاز زندگی بشر دو ماجرا همیشه در ذهنمان آشوب بپا کرده است. و دست از سرمان برنداشته است. ما همواره آن را مثل زائده ای ناپیدا با خود داشته ایم. این دو ماجرا یکی گـ ـناه کبیره ست و دیگری داستان هابیل و قابیل.