_چرا نمیخای بفهمی هیچ وقت نمیخواستمت؟اینا همش بازی بود واسه اینکه به اون شادی احمق بفهمونم منم میتونم!
_داری...داری دروغ میگی..میدونم..میدونم به زور نشستی پای سفره عقد
_بسه احمق بسه!چرا نمیفهمی؟بذار برات واضح تر بگم؛من دوست ندارم!میفهمی؟دوست نداشتم و ندارم و نخواهم داشت
مرد در حالی که بغض داشت و نفرت عمیقی در چشمانش مشخص بود
_دختره ی اشغال..باید تقاص بدی..تقاص دل شکستمو..تقاص اون سگ دوهایی که واسه تو زدم که پول دربیارم و خرج توی نمک نشناس بکنم
_داری...داری دروغ میگی..میدونم..میدونم به زور نشستی پای سفره عقد
_بسه احمق بسه!چرا نمیفهمی؟بذار برات واضح تر بگم؛من دوست ندارم!میفهمی؟دوست نداشتم و ندارم و نخواهم داشت
مرد در حالی که بغض داشت و نفرت عمیقی در چشمانش مشخص بود
_دختره ی اشغال..باید تقاص بدی..تقاص دل شکستمو..تقاص اون سگ دوهایی که واسه تو زدم که پول دربیارم و خرج توی نمک نشناس بکنم