#من یه کاری کردم...یه کار...
&میگی چیکار کردی یا انبر بیارم؟؟؟!!
#من یه کار کردم نوید و مهناز با هم آشنا شن!
&و اینکار یعنی چی؟
#....
&بذار خودم بگم!تو حرفای اون روزِ من و عمه توران رو شنیدی!نه؟
#...
&یکمی زود شروع نکردی؟
#مامان...
&حالا پسندیدن همو؟
#فعلا که همدیگه رو دیدن،گمونم بقیش به عهده شما باشه!
&و اونوقت چطوری؟
#ماشالله اینقدر مناسب هست که بشه وسط یکی از اونا...
&پس فکر همه جاشو هم کردی!
#دست پروده ایم استادِ گرامی!
&فکر نکن از کارت گذشتم.تنبیهت باشه برا بعد.
#کار اشتباهی کردم؟
&اگه صرفا برای این بوده که همدیگه رو ببینن موردی نیست.ولی اگه قرار باشه خودت تا آخر ماجرا بری،قابل قبول نیست هانا!
#نه بخدا مامان!اما فقط میخواستم سنگ اول رو بندازم!
&الله اکبر از دست تو!
(دیالوگ های واقعی!)
+ بعد از اون همه بد وبی راه گفتن بهش الان احساس بهتری داری؟
- نمیدونم...هنوز نه..
+میخوای معرفیت کنم به داعش ؟
- چرا ؟که ترورش کنن؟
+نه . که نیروی جدید بگیرن ...
- نه اون شخصیتش یه جوریه که منم از پس ترورش برنمیام...
امیر علی: مامان میشه این کتابو برام بخونی؟
-نه، برو کنار امیر علی نمی بینی حال ندارم؟
امیر علی: فقطه فقط یه بار بخون.
-وای میگم نه یعنی نه.
امیر علی: مامان پس شعر این کتاب رو برام میخونی؟
-امیر علی امروز و بیخیال خوندن شو برو عکساشو نگاه کن.
امیر علی: چرا امروز نمیخونی؟
-ببین امیر علی امروز روز اول ماه رمضونه منم روزه ام حالم خوب نیست، بعدا ... باشه؟
...
امیر علی: من ماه رمضونو دوست ندارم مامانمو اذیت میکنه.
(مجبور شدم سه چهار بار کتاب و شعر مجله رو براش بخونم)
امیر علی: دیدی اگه برا من کتاب بخونی حالت خوب میشه!
+بالاخره مرد رویاهامو پیدا کردم!
_ا؟کی هست حالا؟
+جوکر!
_کی؟
+همون بد من تو شوالیه تاریکی،همه چیش که اوکیه فقط می مونه قیافش که اونم با یه سری عمل حل میشه!وا. خدایا شکرت!
_...:|
من و دریای 5 ساله
پ.ن:دیالوگ ها واقعی اند
پ.ن2:خواهشا برچسب سنی فیلم ها را جدی بگیرید
و دیگر هیچ
یه روز دلم خیلی گرفته بود، اومدم استاتوسم رو عوض کنم نوشتم
" خدایا خسته شدم دلم میخواد بمیرم"
دکمه اینتر رو زدم متوجه شدم یه چیزی زیرش گیر کرده با کلی مشقت با کمک سوزن تمیزش کردم و با خوشحالی محکم فشارش دادم وقتی صفحه رو نگاه کردم زیرش نوشته بود
" بنده ام من هنوز به تو امیدوارم"
از خودم شرمنده شدم همه رو پاک کردم نوشتم
"من خدا رو دارم"
#تو این 18 سال، بیشتر از همه به مادرم مدیون بودم و هنوزم هستم.
مادری که چروک نشسته روی صورتش، جای خالی تموم بـ..وسـ..ـه هایی هست که من در حقش کوتاهی کردم و از خودم دریغ!
(واقعی)