دیالوگ نگاری به سبک خودتون:)

تا چه اندازه تاپیک زیر را مفید می دانید؟

  • زیاد

    رای: 52 83.9%
  • متوسط

    رای: 7 11.3%
  • کم

    رای: 3 4.8%

  • مجموع رای دهندگان
    62
وضعیت
موضوع بسته شده است.

hero98

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/23
ارسالی ها
41
امتیاز واکنش
171
امتیاز
121
محل سکونت
50درجه و 31دقیقه شرقی و29درجه و34 دقیقه شمالی
+ شوخی میکنی دیگه ...من که میدونم این سلیقه ی تو نیست .
- چرا خودم انتخابش کردم .
+ نه ...تو همچین چیزیو انتخاب نمیکنی من مطمئنم .
- ولی من خودم با دستا ی خودم خریدمش و کادوش گرفتم ...
+نه تو ...
- باشه .مهم نیست .هرچی تو بگی.
 
  • پیشنهادات
  • ا.ج

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/10
    ارسالی ها
    595
    امتیاز واکنش
    15,713
    امتیاز
    671
    محل سکونت
    لرستان
    -میدونی تنها فرقی که بین من و اون کسی که امروز صبح مرد چیه؟
    +نه.چیه؟
    -اون احتمالا مادر نداشته که صبح با شوق و ذوق پای میز صبحونه بشوندش.من دارم،مادرم 20 دقیقه منو معطل کرد و تو اون بیست دقیقه اون مرد مرد!
     
    آخرین ویرایش:

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    نیما:-فرق سرد بودن با بی تفاوتی چیه؟
    -سرد باشی با یه جرقه کوچیک گرم میشی،ولی بی تفاوت باشی دنیا رو باید به آتیش بکشن تا گرم شی
     

    N.ka

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/03/15
    ارسالی ها
    943
    امتیاز واکنش
    6,071
    امتیاز
    561
    ـ مگه میشه آخه
    + چرا نشه
    ـ همیشه فکر میکردم توفیق توبه ندارم
    + اشتباه میکردی رفیق مگه این ایه رو نشنیدی؟؟

    «یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا» زمر، 53.
    یعنی ای بندگان من که در حقّ خود اسراف کرده اید! از رحمت خدا مأیوس نشوید، زیرا او همه ی گناهان را می بخشد.
     

    آوا.الف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    2,617
    امتیاز
    468
    سن
    24
    محل سکونت
    ایران
    +:خیلی ناراحتم آوا...دیدی بعضیا چقدر به دل آدم میشینن...دیدی چقدر زود دوست پیدا میکنن...اما من خیلی حال بهم زنم...نه دوست داشتنی ام نه تو دل برو...بعد یه مدتم تموم دوستامو از دست میدم...
    من:من چی؟...این من نبودم که دوست داشتم باهات دوست باشم؟...یادت رفته اون خاکستری ها رو؟...
    +:تو نبودی من دق میکردم...اما تو الان دوری...خیلی سخته وقتی بین دوستام دیگه جایی ندارم...
    من:شاید اونها لیاقت دوستی با تورو ندارن...هرکی ندونه من میدونم که تو چقدر خوبی...
    +:روزهای اولم ما باهم دعوا داشتیم یادت نیست؟
    من:تو خیلی خوبی...خوشحالم از بودنت...برای فکر کردن به این چیزا تایم نذار...آدمو مسموم میکنه..
    +:مرسی که هستی: )
    و..............
     

    ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    مامان قدسی روی صندلی نشست و به رسول هم اشاره کرد که روی صندلی بنشیند و گفت: رسول جان میدونی مناسبت مهمونی امشب چیه؟

    -نه

    +پس برا چی شیرینی گرفتی؟

    -خوب شیرینی برای موضوع خاص کاریه همه جمع شدند میگم.

    +حالا مسائل کاری رو ولش کن اما مهمونی امشب برای بارداری ریحانه است.

    رسول با خوشحالی گفت: راست میگی مامان؟ این که خیلی خوبه!

    +آره خیلی خوبه ولی من دارم اذیت میشم.

    -چرا مادر من؟ مگه چیزی شده؟

    +رسول تو پسر بزرگ منی ریحانه کوچکترین بچه منه ولی تو هنوز بچه نداری اینه که منو اذیت میکنه.

    -آخه این چه حرفیه که میزنی؟ خوب خدا نخواست.... دوباره شروع نکن این مساله از نظر من تموم شدست.

    -ببین رسول اون از زن گرفتنت اینهم از بچه دار شدنت حالا برنامهی بعدی چیه که منو عذاب بدی خدا میدونه.

    -مامان این چه حرفیه مگه زینب عروس بدی بوده براتون؟

    -نه اما...

    قسمتی از رمانی که می نویسم.
     

    ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    همگی باهم وارد خانه شدند و بقیه را برای خوردن شام صدا زدند شام در سکوتی نسبی به همراه تعارفات و تحویل گرفتن های طاهره توسط مامان قدسی خورده شد. آقایون در حال بلند شدن از پشت میز شام بودند که مامان قدسی از رسول پرسید: رسول جان چرا سالادت رو نخوردی؟ قبل از اینکه جواب بده طاهره گفت: حتما هنوز سالاد رو فقط با آبغوره می خوره.

    مامان قدسی:وای راست میگی طاهره جون چه خوب یادته! حالا رضوانه و ریحانه یه چیزی تو چرا یادت نبود زینب بچم سالادش رو نخورد؟

    زینب: ببخشید حواسم نبود.

    رسول گفت: اشکالی نداره عزیزم مهم نیست اگه آبغوره هم داشت من نمیخوردم.

    مامان قدسی: چرا مادر تو که سالاد شیرازی دوست داشتی؟

    طاهره گفت: این یه حرکت دفاعیه خاله جان!

    مامان قدسی: یعنی چی؟ مگه کسی حمله کرده که بخواد دفاع کنه؟

    رضا که دید اگه هیچی نگه ول کن نیستند گفت: نه به خاطر دفاع، نه کسی حمله کرده، من بهش گفتم نخور وقتی اومدند رسول گفت سر معدش میسوزه منم گفتم ترشی نخوره بهتره.

    قسمتی از رمانی که مینویسم.
     

    hero98

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/23
    ارسالی ها
    41
    امتیاز واکنش
    171
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    50درجه و 31دقیقه شرقی و29درجه و34 دقیقه شمالی
    * انتخاب باخودته ،سه تا گزینه پیش روته... یا نری یا بمونی یا نگهت دارم ...
    +فک نمیکنی این خودخواهی محضه ؟
    * هست ...
    + فک نمی کنی این دوست داشتن نیست ؟
    * دقیقا همین فکرو میکنم...این دیوونگیه ..دیونگیه مجضه که بخوای 24 ساعت شبانه روز و با یکی بگذرونی....
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا