یه جورایی ته قلبم بهم اطمینان داد..اما این اطمینان برای چیزی نیست که تو ذهنه تو..همون که شرمت اومد در موردش حرف بزنی..این اطمینا ن برای این بود که دلت پیشش نیست...که دلی که من پیشت دادم...جاش امنه....من بردم...برنده ام باده..برنده ام که عاشقت شدم...که خدا..سرنوشت..بازی زمونه..شانس با تو بودن..شناختن و عاشقت شدن رو به من داده....
خسته ام ...
خسته ام وباز دلم گرفته...
درحسرت لحظه ای ارامش همچنان اشک از چشمانم میریزد ...
همه چیز برایم مثل هم است...
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته و کسی دلسوز من نیست...
دلم گرفته...
خیلی دلم گرفته...
انگار عمریست اسمان ابریست و باران نمی بارد ...
امان ازاین چشمها وای ازاین اشکها...
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد...
نمیگویم از غمهایی خویش تا کسی دلش به درد اید..
می دانم کسی در فکر من نیست میدانم...
تنها هستم و کسی یار وهمدمم نیست...
میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم تا ابد همین دستهای سرد را میگیرم
میدونی...من تو زندگیم پول زیادی داشتم.خیلی زیاددد.اما اونی که واسم مهم بود عشق بود نه پول.اما الان...الانی که به اینجا رسیدم فهمیدم یک عمر دنبال چیزی دوییدم که تو این دنیا هیچ ارزشی نداشت.من قلبمو دور انداختم چون چیزای بی ارزش جاشون تو سطل اشغاله.پس دیگه ازم نپرس چرا ادم بده ی این داستان منم.