________________________
هیچکس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده ٬ عشق دوم٬ عشق سوم٬ اینها بیمعنی است. فقط رفت و آمد است٬ افت و خیز است. معاشرت میکنند و اسمش را میگذارند عشق. مطمئنا زندگیهایی هست که جز معاشرت نیست.
________________________
همیشه سعی کردهام با زنهایی زندگی کنم که حساسیتهایی مثل خودم داشته باشند، و نتیجهاش همانطور که انتظار میرفت، فاجعهبار بود. اما عکس آن هم ظاهراً بیفایده است. ما با آدمها به این دلیل که به ما شبیهند یا با ما فرق میکنند، ارتباط برقرار میکنیم و دستآخر درست به همان دلیل از آنها جدا میشویم. دارم به این نتیجه میرسم به زنی نیاز دارم که بیقیدی و تنبلی در مرد را تحسین کند؛ فرقی نمیکند مدیر بانک والاستریت باشد یا هنرمندی دیوارنویس.
جولیت
✍ نیک هورن بی
________________________
آه! باز هم صحبت از وظیفه است. من دیگر ازاین کلمات ذله شده ام. اینها یک مشت پیر و پاتال جلیقه پوش و خشکه مقدس های اهل منقل و تسبیح هستند و دایما بیخ گوش ما از وظیفه دم می زنند. ولی وظیفه یعنی احساس آنچه بزرگ است، یعنی عزیز داشتن آنچه زیباست، نه قبول تعبدی تمام قراردادهای اجتماعی با همه ی افتضاحات آن که جامعه، به ما تحمیل می کند.
________________________
آه شما باید با تعصبات بسیار و با خیره سری های احمقانه ی معمول اینجا که هر روز با تلاش های علمی شما اصطکاک پیدا می کنند مبارزه کنید، زیرا مردم هنوز به دعا و بقاع متبرکه و کشیش بیشتر متوسل می شوند تا به پزشک و داروساز.
مادام بواری
✍گوستاو فلوبر
________________________
بیشتر چیزهایی که همسایگانم خوب تلقی میکنند من در روح خود بد میدانم، و اگر بخواهم روزی از کاری توبه کنم احتمالاً توبه از رفتار خوبم خواهد بود. کدامین دیو مرا به تسخیر درآورد که آنگونه نیکوکاری کردم؟ پیرمرد! تو میتوانی خردمندانهترین سخنان را بگویی ـ تویی که هفتاد سال را بدون کوچکترین افتخار زیستهای ـ من ندایی مقاومتناپذیر میشنوم که به دوری از تمام آنها دعوت میکند. نسلی دلمشغولیهای نسلی دیگر را، چون یک کشتی بهگلنشسته، ترک میگوید.
والدن
✍هنری دیوید ثورو
ترجمه: سید علیرضا بهشتی شیرازی
انتشارات روزنه
چاپ اول، ۱۳۹۵
هر روز صبح در هر ایستگاه بزرگ راه آهن,هزاران نفر داخل شهر می شوند تا به سر کارهای خود بروند
و در همین حال,هزاران نفر دیگر از شهر خارج می شوند تا به سر کارشان بروند
راستی چرا این دو گروه از مردم,محل های کارشان را با هم عوض نمی کنند؟؟؟!
"عقاید یک دلقک_هاینریش بل"
عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافه ی شلوغ می مونه،اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشم هات رو ببندی و از بقیه ی صداها بگذری و اون ها رو نشنوی، صدای خنده ها، گریه ها، به هم خوردن فنجون ها... تو واسه م اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم...
سوال مرشد
مرشد به شاگردانش گفت : کرم ابریشم صبح تا شب کمی برگ می خورد.کمی استراحت می کند و دوباره برگ می خورد .برگ هایی سبز،باطراوت،لطیف و ترد
کرم ابریشم برگ می خورد و چیزی بهتر از برگ،یعنی ابریشم را به دنیا تقدیم می کند.تو وقتی غذاهای خوشمزه می خوری،چه به دنیا تقدیم می کنی؟
کتاب:جواب سلام خدا را بده به قلم:فریبا کلهر
خط خطی های زندگی پسرکی در کنار ساحل نشسته بود و از بی حوصلگی شن ها را خط خطی می کرد.
فرشته ای در آسمان ظاهر شد. پسرک،فرشته را دید بلند شد و با احترام به نزدیک شدنش نگاه کرn.فرشته پایین آمد.با آمدنش شن های ساحل جا به جا شدند.پسر به خط هایی که روی شن ها کشیده شده بود نگاه کرد و از فرشته پرسید:"تو کیستی که با آمدنت تمام خط خطی هایم شکل گرفتند؟"
فرشته به نقش های روی شن نگاه کرد. خودش را معرفی کرد و گفت:"من فرشته ی نمازم.بدون نماز هیچ عبادتی معنی دار و قابل قبول نیست." کتاب:جواب سلام خدا را بده به قلم:فریبا کلهر