چرا همه باید یه سر برن شمال؟
یا چرا پسره همیشه اماده اینه گیتار بزنه و از قضا یه چی عاشقانه!
چرا دختره همیشه گریه اش میگیره و میگه یعنی برای من میخونه؟
موارد تکراریه زیاده قبلا چندتاشو گفتم!
همیشه تو رمانا شخصیتا اکثر یا مغرورن یا شیطون یکی از اینا باید باشه
دختره یا پسره فرقی نداره سر کلاس با استادشون همش درحال کل کل کردنن
همیشه یکی باید از کلاس اخراج شه
اکثر داستانا هم شخصیتا تو تهرانن
این دخترای داستانم که همش توی مهمونیان با دوستاشون
یا ازدواج اجباری باهم ازدواج میکنن میرن توی یه خونه همش دعوا میکنن بعد یه ماه میگذره میفهمن ای وای اینا که عاشق همن
این تیکه ها هم معمولا تو اکثر رمانا هست(وای خدا دختره لباسش یه وجب بیشتر نیس یا دختره همش آرایش دست بزنی به صورتش دستت تا آرنج میره توش) بابا یکم تنوع بدید