قلمت رو به رخ بکش!

برنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/27
ارسالی ها
305
امتیاز واکنش
4,502
امتیاز
485
محل سکونت
شهرجهانی (یزد)
بینی ام به خارش افتاد. روی تشک تخت،به پهلوی راست چرخیدم. خارش بینی با شدت بیشتری شروع شد.گویی چیزی عملگرهای حسی ام را تحـریـ*ک می کرد. پس از چند بار دست کشیدن به بینی ام و مهار نشدن عامل مزاحم، با حرص چشمانم را باز کردم. چشمان خسته و عصبانی ام، در یک جفت چشم خندان و آبی رنگ گره خورد. با دیدنش،خودبه خود ابروان گره خورده ام از هم فاصله گرفتند و غم با تمام وجود ،بر دلم نشست...
به مجسمه اي كه روي پاتختي بود دست كشيدم .اين آخرين يادگار حميرا بود .بعد از اينكه با خاطره اي خوب به آن دوستي ساده و دزدكي پايان داديم آن تنديس كوچك رابه آدرس خانه ام پست كرد . كمتر از چهار ماه بعد خبردارشدم كه پسر همسايه روبرويشان او را طرزي وحشيانه با يك چاقوي آشپزخانه به قتل رسانده است .
دستم را پس مي كشم و دقيق تر به آن نگاه مي كنم .چشمهاي آبي مجسمه مثل جواهر مي درخشند ،يك دستش به سمت بالا گرفته و با دست ديگر گوشه ي دامن بلند و پرچين طلايي رنگش را بالا گرفته است. من ديروز از سر عصبانيت آن را از پنجره ي اتاقم به حياط پرتاب كرده بودم يعني چه كسي دستهاي شكسته ي آن را با چنين دقت وظرافتي چسبانده كه حتي اثري از ترك يا آسيب ديدگي روي آن ديده نمي شود ؟ اصلا اين تنديس منحوس در اتاق من چه مي كند ؟
 
  • پیشنهادات
  • Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    *نوع متفاوت دیدگاه شما به موضوع، عامل جذابیت متنونه.یه متن خلاصه و مفید که محتوا رو مستقیم می رسونه. همین امر قابل تقدیره.

    *متن کوتاهه و من نمیتونم انتظار عناصر بیشتری رو داشته باشم. از کلمه"منحوس" و قطعات چسبیده مجسمه، حالت رمز آلودی برداشت میشه. از دید دیگه، ممکنه کسی عین مجسمه رو تهیه کرده باشه و به اتاق آورده باشه یا...
    به شخصه از این ویژگی لـ*ـذت بردم

    *علائم نگارشی از مواردیه که متاسفانه ازش استفاده مناسب نکردید و همین امر ، از کیفیت کار کم می کنه.
    موفق باشید
     

    Harley

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/09
    ارسالی ها
    25
    امتیاز واکنش
    146
    امتیاز
    151
    بینی ام به خارش افتاد. روی تشک تخت،به پهلوی راست چرخیدم. خارش بینی با شدت بیشتری شروع شد.گویی چیزی عملگرهای حسی ام را تحـریـ*ک می کرد. پس از چند بار دست کشیدن به بینی ام و مهار نشدن عامل مزاحم، با حرص چشمانم را باز کردم. چشمان خسته و عصبانی ام، در یک جفت چشم خندان و آبی رنگ گره خورد. با دیدنش،خودبه خود ابروان گره خورده ام از هم فاصله گرفتند و غم با تمام وجود ،بر دلم نشست... با دیدن نگاه خیره من لبخندش را جمع کرد نگاهی کوتاه و گذرا به ساک آماده ام کرد : میخوای باز فرار کنی ؟ نگاهم را از چشمانی که چیزی جز شماتت و سرزنش درونش وجود نداشت به تصویر خودم در آیینه روبه رو دادم : من چاره ایی ندارم ! صدای پوزخندش قلبم را فشرد : تو زندگی همیشه یه چاره هستش ، بعضی وقت ها آسون تره که فکر کنی نيستش . تو همیشه در برابر مشکلات فرار کردي . با خشم به سمتش برگشتم با صدایی که از خشم و بغض مرتعش شده بود غريدم : اذیتم میکنه ... چیکار کنم ؟ ، انقدر اذیتم میکنه که ، نه میتونم قورتش بدم نه تفش کنم . همچنان با همون صورت سخت و محکم نگاهم میکرد : پس نذار معلوم بشه ! لال شدم گیج بهش زل زدم وقتی سکوت و گیجی من را دید ادامه داد : میدونی معنی جنون چیه ؟ اينکه مدام یه کار رو بکنی و انتظار یه نتیجه متفاوت رو داشته باشی ، فرار کردن های تو هم دقیقا همین طوره . آهی کشید : آدم نمیتونه از احساساتش فرار کنه ، تو اون رو دوست داری حتی اگه بري تا مریخ بازم اون رو دوست داری . زبانم را روی لب های خشکم کشیدم و چنگی به موهای بلندم زدم عجیب این روز ها ازشون بیزار شده بودم : تو چی فکر میکنی ؟ با آرامش به سمت در اتاق رفت و دستگیره در را لمس کرد صورتش را به سمتم برگردوند : ازم نپرس چی فکر میکنم ، اگه ازم بپرسی اون وقت مجبوری کاری رو بکنی که من میگم ! فقط یه بار هم که شده خودخواه باش قصاص کسی که تمام قلبت برای اونه یه خودکشيه ! مطمئنم حامد هم با این مرگ تدریجی ات موافق نیست . ثانیه ایی بعد صدای بستن درب آمد ولی من همچنان به لبخند حامد پر پر شده ام که به خاطر " او " الان زیر خاک نفس ميکشید خیره شدم ، دست در گردن هم با لبخندی بزرگ تر از دریای پشت سرشان به لنز دوربینی که من در دست داشتم نگاه میکردن ، ساک قهوه ایی رنگ دیگر چشمک نمی زد این بار قلبم به تپش افتاده بود !
     

    Zynb_da

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/01
    ارسالی ها
    639
    امتیاز واکنش
    2,783
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    tehran
    زندگی همیشه اونی نیست که انتظار داری.
    قدیمی ها گفتند زندگی گاهی پستی و بلندی داره،ولی انگار در مورد من فقط شامل قله های خشن و پرفرازه.
    با انگشتانم کرم مرطوب کننده رو روی صورتم پخش کردم.به صورت بی روحم نگاه کردم.آینه نقره صادقانه چهره زرد و مسکینم رو به رخ می کشید.
    صدای باز و بسته شدن درب ورودی خانه به گوش رسید. سرم تیر کشید و نالیدم:دوباره شروع شد!
    - سارا ؟ سارا؟
    برام سؤال شده بود که : چرا هیچ وقت این لحن هول و عصبی جاشو به لحن گرم و پر مهر پدرانه نمی داد؟
    - کجایی ؟ بیا بیرون ببینم ..
    خدایا ، خودت کمک کن . درب اتاق به شدت باز شد و پشت بندش صدای پدری که برعکس همه ی پدرا زندگیمو ازم گرفت ، مادرم رو ، خوشبختیمون رو ، آیندمون رو،
    چشمش که به من افتاد مکث کرد . نگاهش آروم از صورتم کشیده شد به سمت گردنم و ..
    رد نگاهش به چیزی بود که حکم زندگیمو داشت . چشماش برق می زد . این چهره ی شکسته و رنگ پریده دیگه هیچ جذابیتی برام نداشت . دیگه نمایی از یه پدر نداشت . فقط حکم بلا بود و مصیبت . از نگاهش خوب می شد خوند که ایندفعه قصدش چیه . ضربان قلبم بالا رفته بود . دستای سردم لرزش خفیفی رو به خودشون گرفته بودن . آروم یه قدم برداشت و من سریع در خلاف جهتش عمل کردم . می دونست که چقدر برام اهمیت داره و برای همین سعی می کرد آروم رفتار کنه . اما من خوب می دونستم که هیچ کدوم از رفتارش برای من نیست . برای خودشه . واسه اون زهر ماریه که تو این دنیا بیشتر از من و مادرم براش ارزش داره . این یه دوئل بود بین
    آدمی که اسماً پدر بود و برای کشیدن مواد هیچ چیز رو نمی دید و منی که اسماً دخترش بودم و برای نگه داشتن آخرین یادگار مادرم تلاش می کردم. می ترسیدم که مثل همیشه ببازم . نه تنها باخت بلکه مرگ روهم تجربه کنم . دستشو آورد بالا و همونطور که تکون می داد حرف می زد
    - ببین سارا ! خودت خوب می دونی که چقدر حالم بده
    و من آروم و بی صدا اشک می ریختم . باز یک قدم به سمتم برداشت و من یک قدم به عقب رفتم . اینکار همچنان ادامه داشت تا جایی که به دیوار خوردم وهمزمان نفسم تو سـ*ـینه ام حبس شد . این باعث شد پدرم لبخندی پیروز مندانه بزنه و سرجاش بایسته .. دیگه از آرامش ظاهری قبلش خبری نبود . بوی تهدید داشت این صداش
    - یا همین الآن اون گردنبندو در میاری می دی به من یا ...
     
    آخرین ویرایش:

    Samyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/10
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    111
    متشکرم دوست عزیز
    راستش من..نویسنده نیستم و رمانی هم تا به الان ننوشتم.تایپیک شما نظرمو جلب کرد..هم اسمش جالب و جذاب بود هم موضوعش
    اما خب..جالب به نظر میاد..دوست دارم بنویسم.سعیمو میکنم تا به خوبی نکاتی که توصیه کردید و حفظ کنم.و راستش چون جنسیتم مذکره یکم سخته واسم تا حالت خانما رو تشخیص بدم و مثل اونا بنویسم.اما برای اولین بار..امتحانش.جالب بود!
    خیلی ممنون
    و موفق باشید.
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    -تو اینجا چیکار میکنی ؟
    -اوراک من و فرستاده!
    نیم خیز شدم و بالشت زیر سرم را زیر کمرم هل دادم .پری کوچیکی که روی بالشت کناری زانوهایش را بغـ*ـل کرده بود تکانی خورد و با بالهای کوچک نقره ای رنگش رو به روی من فرو آمد. بال هایش را دو سه بار تکان داد و روی زانوهایم نشست. چشم های بزرگ آبیش حتی از گوشهایش هم بزرگ تر بود ولی میتوانستم با انشگتم او را جا به جا کنم . ترجیح دادم گره ی ابرویم را محکم تر کنم:
    -برو به اوراک بگو من هیچ وقت کاری که اون خواسته رو انجام نمیدم ! حتی اگه....
    -حتی اگه چی ؟
    صدای نازکش گوشم را خراش میداد. چشم هایش گشاد تر شده بود و بالهایش خود به خود تکان های ریزی میخورد و منتظر ادامه حرف من بود.
    -حتی اگه قول بده بالهام و برگردونه!
    صدایم از اعماق گلویم بیرون آمد؛ بغضی داشت که فقط من و او حسش کردیم.
    بالهایش اورا از روی زانوهایم بلند کرد وبه سمت پنجره رفت.هنوز بیرون نرفته بود که سرش را به سمت من چرخاند و موهای طلایی اش زیر نور آفتاب تکان ریزی خورد. موهایش را کنار زد و رو به من گفت:
    -من بالهات و برات پس میارم!
     
    آخرین ویرایش:

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت پشتکار و قلم زیبای شما
    *خوب باید بگم که متنتون نسبت به دفعه پیش، با دقت و ظرافت بیشتری به نگارش دراومده.بهتون تبریک می گم.

    *توصیفات حسی و دیالوگ ها، ابزار جدیدی است که این بار به کار بردید و تاثیرش در جذابیت متن مشهوده. دیالوگ هاتون زیبا بیان شدند و حس درونش به خوبی منتقل می شه.

    *گاهی نوشته از دست نویسنده خارج میشه و اگر مخاطب کمی دقت کنه، این پراکندگی رو متوجه میشه.
    مثلا:به سمتش برگشتم با صدایی که از خشم و بغض مرتعش شده بود غريدم ...
    به سمتش برگشتم. به سمت کی؟ کاراکتر راوی روی تخت به حالت دراز کش قرار گرفته و حتی نیم خیز هم نشده.

    یا مثلا:نگاهم را از چشمانی که چیزی جز شماتت و سرزنش درونش وجود نداشت به تصویر خودم در آیینه روبه رو دادم
    آیینه روبه رو؟ یعنی روی سقف آینه نصب شده؟!یقینا منظور شما این نبوده، ولی اینطور منطق متن بیان شده.به یاد داشته باشید که فرد روی تخت خوابیده و شما پوزیشن کاراکتر رو تغییر ندادید، که بتونه در آیینه خیره بشه.

    این گونه موارد جزو ناهماهنگی های متنه که کیفیت قلم رو پایین میاره و باید بعد از هربار نوشتن، بازخوانی لازم انجام و موارد لازم اصلاح بشه.

    *مورد بعدی مربوط به آرایش متنه. شما یه دیالوگ رو عنوان کردید و بلافاصله بعد از اون مونولوگ یا حرکت دیگری رو قید کردید که هم از لحاظ ادبی و هم از لحاظ ظاهری اشتباهه.
    مثال:آهی کشید : آدم نمیتونه از احساساتش فرار کنه ، تو اون رو دوست داری حتی اگه بري تا مریخ بازم اون رو دوست داری . زبانم را روی لب های خشکم کشیدم و چنگی به موهای بلندم زدم
    قسمتی که زیرش خط کشیده شده، جدای دیالوگ قبل هست و باید از سطر جدید نوشته بشه ، نه به دنبال دیالوگ.


    *جز ساک قهوه ای، فضاسازی دیگه ای به چشم نمی خوره . سعی کنید با به تصویر کشیدن محیط(در حد تعادل و نه افراطی) به جذابیت قلمتون کمک کنید.

    موفق باشید
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    *همیشه این مورد رو، مرحله آخر خدمت دوستان می گم؛ولی به خاطر اهمیتش در خصوص متن شما، ترجیح می دم همین اول عنوانش کنم.
    علائم نگارشی!
    در کل نسبتا خوب از این علائم استفاده کردید و نمی خوام بی انصاف باشم. ولی گاهی یه بی دقتی، کل مهارت نویسنده رو به چالش می کشه و به طریقی توی ذوق می زنه.
    مثلا:برام سؤال شده بود که : چرا هیچ وقت این لحن هول و عصبی جاشو به لحن گرم و پر مهر پدرانه نمی داد؟
    علامت دو نقطه در این قسمت، اصلا مناسب نیست. اگر شما از نقطه ویرگول اینجا به اشتباه استفاده می کردید، منطقی تر بود تا از دونقطه. وقتی این اشتباه رو دیدم؛چون در ابتدای متن بود،با خودم گفتم تا آخر متن پر از اشکالات نگارشیه و همین امر توی ذوقم زد.
    این اشتباه یقینا سهوی بوده ، ولی تاثیر خودش رو روی مخاطب متن می گذاره و نویسنده رو بی دقت در نظرش جلوه می ده.
    متن شما می تونست از نظر علائم نگارشی بهتر باشه،که قابل ترمیم و افزودن و کاستن علائمه؛ اما در خصوص مورد مذکور، وضع کاملا فرق داره.
    بنابراین سعی کنید دقتتون رو بالا ببرید تا از ابتدای متن، ذهنیت مخاطب رو نسبت به قلمتون خراب نکنید.

    *توصیفات حسی رو به زیبایی بیان کردید و جای پیشرفت زیادی در این زمینه دارید.

    *فضاسازی خاصی دیده نشد و مخاطب عملا قدرت تصور زیادی نداره. تصویر یه مرد معتاد می تونست با ظرافت بیان بشه، یا حتی تصویر گردنبند موردبحث.

    *مونولوگ هاتون زیبا بود و البته زیاد! با اینکه احساسات رو به خوبی در قالب مونولوگ گنجاندید، ولی برای متن کوتاه دنباله، این حجم از مونولوگ زیاده.

    موفق باشید
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    *ایده بکر و جالبی بود. فضایی تخیلی که با ظرافت بیان شده بود.

    *فضاسازی ها و توصیفات حسی و بصری، با توجه به کوتاه بودن متن کافی و مطلوب بود. می تونستید کمی متن رو قابل لمس تر کنید. مثلا ابعاد بدن پری یا شکل گوش ها رو عنوان کنید. پری کوچک اندازه چیه؟ قوطی کبریت یا اندازه یه کفشدوزک؟!

    *نمی دونم چرا درست نتونستم برخی جملات رو درک کنم؟
    مثال:چشم های بزرگ آبیش حتی از گوشهایش هم بزرگ تر بود ولی میتوانستم با انشگتم او را جا به جا کنم .
    جابه جایی با انگشت، نوعی ایهام بزرگ داره. شما ابتدا از بزرگی چشم های پری قصه حرف زدید و بعد بلافاصله گفتید می تونم با انگشت جا به جاش کنم.
    یعنی چشمان پری رو جابجا کنید؟! فکر نمی کنم منظور شما این باشه و هدف جابجایی با انگشت،باید جسم خیلی کوچک پری باشه. ولی اینکه دو جمله بی ربط رو، بدون مقدمه پشت سرهم آوردید، ظاهر جالبی نداره.
    پری شما به اندازه یه پروانه ست.
    این برداشت من از پری متن شماست ولی باز هم حس می کنم برداشتم اشتباهه. چون وقتی یه پری رو بشه با انگشت جابجا کرد، پس صورتش نهایتا باید اندازه یه سکه باشه. بنابراین تشخیص بزرگ بودن چشم ها نسبت به گوش ها غیرمنطقیه مگر اینکه فضای تخیلی شرح داده بشه. مثلا پری بی بال، بینایی فوق العاده ای داشته باشه.
    بهرحال این قسمت ابهام زیادی داره که بهتره واضح تر گفته بشه.

    *استفاده از علائم نگارشی نسبتا مطلوبه ،ولی می تونست بهتر باشه، که برای متن دنباله چندان قابل توجه نیست و به نوعی سخت گیری افراطی ست.

    موفق باشید
     
    آخرین ویرایش:

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31

    برخی موضوعات مشابه

    بالا