بینی ام به خارش افتاد. روی تشک تخت،به پهلوی راست چرخیدم. خارش بینی با شدت بیشتری شروع شد.گویی چیزی عملگرهای حسی ام را تحـریـ*ک می کرد. پس از چند بار دست کشیدن به بینی ام و مهار نشدن عامل مزاحم، با حرص چشمانم را باز کردم. چشمان خسته و عصبانی ام، در یک جفت چشم خندان و آبی رنگ گره خورد. با دیدنش،خودبه خود ابروان گره خورده ام از هم فاصله گرفتند و غم با تمام وجود ،بر دلم نشست...
به مجسمه اي كه روي پاتختي بود دست كشيدم .اين آخرين يادگار حميرا بود .بعد از اينكه با خاطره اي خوب به آن دوستي ساده و دزدكي پايان داديم آن تنديس كوچك رابه آدرس خانه ام پست كرد . كمتر از چهار ماه بعد خبردارشدم كه پسر همسايه روبرويشان او را طرزي وحشيانه با يك چاقوي آشپزخانه به قتل رسانده است .
دستم را پس مي كشم و دقيق تر به آن نگاه مي كنم .چشمهاي آبي مجسمه مثل جواهر مي درخشند ،يك دستش به سمت بالا گرفته و با دست ديگر گوشه ي دامن بلند و پرچين طلايي رنگش را بالا گرفته است. من ديروز از سر عصبانيت آن را از پنجره ي اتاقم به حياط پرتاب كرده بودم يعني چه كسي دستهاي شكسته ي آن را با چنين دقت وظرافتي چسبانده كه حتي اثري از ترك يا آسيب ديدگي روي آن ديده نمي شود ؟ اصلا اين تنديس منحوس در اتاق من چه مي كند ؟
به مجسمه اي كه روي پاتختي بود دست كشيدم .اين آخرين يادگار حميرا بود .بعد از اينكه با خاطره اي خوب به آن دوستي ساده و دزدكي پايان داديم آن تنديس كوچك رابه آدرس خانه ام پست كرد . كمتر از چهار ماه بعد خبردارشدم كه پسر همسايه روبرويشان او را طرزي وحشيانه با يك چاقوي آشپزخانه به قتل رسانده است .
دستم را پس مي كشم و دقيق تر به آن نگاه مي كنم .چشمهاي آبي مجسمه مثل جواهر مي درخشند ،يك دستش به سمت بالا گرفته و با دست ديگر گوشه ي دامن بلند و پرچين طلايي رنگش را بالا گرفته است. من ديروز از سر عصبانيت آن را از پنجره ي اتاقم به حياط پرتاب كرده بودم يعني چه كسي دستهاي شكسته ي آن را با چنين دقت وظرافتي چسبانده كه حتي اثري از ترك يا آسيب ديدگي روي آن ديده نمي شود ؟ اصلا اين تنديس منحوس در اتاق من چه مي كند ؟