قلمت رو به رخ بکش!

M.N.S.T

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/18
ارسالی ها
11
امتیاز واکنش
57
امتیاز
81
سن
24
محل سکونت
تبریز
بینی ام به خارش می افتاد. روی تشک تخت،به پهلوی راست می چرخم. خارش بینی با شدت بیشتری شروع می شود.گویی چیزی عملگرهای حسی ام را تحـریـ*ک می کند. پس از چند بار دست کشیدن به بینی ام و مهار نشدن عامل مزاحم، با حرص چشمانم را باز می کنم. چشمان خسته و عصبانی ام، در یک جفت چشم خندان و آبی رنگ گره می خورد . با دیدنش،خودبه خود ابروان گره خورده ام از هم فاصله می گیرند و غم با تمام وجود ،بر دلم می نشیند...
متوجه بیدار شدنم که می شود با شوق می خندد و با عجله به سمت خروجی اتاق حرکت می کند در لحظه آخر برمی گردد شکلکی در می آورد و می گوید : یاکالیاماسین کی یاکالیاماسین کی ...
از این حرکتش چین های دور چشمم بیشتر میشود گونه هایم به اندازه دو گردو در بالا جمع می شوند و لبخندی بر لبم می نشیند . غم را پس می زنم و تنی عصبانی و حرصی به صدای شادم می دهم : صبر کن الان بهت نشون میدم که چه جوری می گیرمت فقلی
بلند می شوم و به دنبالش می دوم می خندد ، شکلک در می آورد و کری می خواند اما در آخر وقتی گیرش می اندازم ؛ با لبخندی بزرگ و با چشمانی که هیجان درونشان مرا هم به وجد می آورد نفس نفس می زند ، با صدایی که شیطنت از سرورویش می بارد می گویم : که منو اذیت می کنی آره ، منو سر صب بیدار می کنی آره ؟
همراه با نفسی که پر صدا بیرون می دهد می گوید : آره
_ اااا که اینطور ، باشه پس فقل خانوم
به سمتش حمله می کنم و قلقلکش می دهم ذره ای تاب نمی آورد و زود به التماس می افتد : آجی...آجی... ببخشید _ در حالی که جیغ می کشد _ ای وای آجی ...نفس...نفس...
دقیقه ای بعد رهایش می کنم و بی انرژی روی زمین ولو می شوم او هم دستانش را دور شکمش قفل می کند و ریز می خندد
لب می زنم : مامان کو ؟
_ رفت خونه مامان بزرگ
_ صبونه خوردی ؟
_ نه ، منتظر موندم بیدار شی با هم بخوریم
پرتعجب می گویم : نه عجب ؟
لبخند شیطانی می زند : خودت دیشب گفتی فردا صبونه رو میریم شاهگلی
_ ااا پس بگو خانوم چرا سر صبحی منو زابه راه کرده
پر ناز می گوید : آجی ...
_ یاخچی شیتلمه ، می برمت
بلند می شوم و صندل چهار چرخ را به سمت اتاقش هل می دهم همین که پشتش قرار می گیرم قطراتی شور درون چشمان غلغل می کنند ؛ گوش هایم صدای پر اشتیاقش را دیگر شنوا نیست حال فقط صدای قیژ قیژ چرخ های ویلچر قدیمی روی اعصابم خط می اندازد ...


یاکالیاماسین کی : Yakala ya masin ki ( به زبان ترکی استانبولی یعنی نمی تونی منو بگیری در واقع یه جور کری خوندن که وقتی کسی شما رو دنبال کنه شما می گید طرف نمی تونه شما رو بگیره )
نه عجب : چه عجب ( به زبان ترکی آذری به صورت سوالی گفته می شه بعضی وقت ها به معنی های ، چه ربطی داره ؟ ، چرا ؟ ، چه طور مگه ، ... به کار می ره در واقع بیش تر مواقع استفاده ی فارسی ش رو نداره )
یاخچی شیتلمه : خب دیگه لوس نشو ( به زبان ترکی آذری )
امیدوارم بیه نه سیز = امیدوارم خوشتون بیاد :campe45on2::aiwan_light_ghlum:
 
  • پیشنهادات
  • M.N.S.T

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/18
    ارسالی ها
    11
    امتیاز واکنش
    57
    امتیاز
    81
    سن
    24
    محل سکونت
    تبریز
    خودم میدونم این ضعیف تر از قبلی نوشته شده اما اینو بیش تر واسه این نوشتم که اشکلات ام در بیاد و در ضمن اینکه من خودم تبریزی و ترک هستم و از اصطلاحاتی که موقع حرف زدن خودم با خواهر های بزرگترم استفاده می کنم اینجا بهره بردم نمی دونم کار اشتباهی هست یا نه ولی وقتی معادل فارسی شون رو نوشتم یکم برام مصنوعی اومد به خاطر همون ترکی شون رو نوشتم
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    متن دنباله دار
    " بوی کوکوی سوخته همه جای خونه رو برداشته بود. واقعا چه بوی مشمئز کننده ای بود.
    حالم بد شد و دستم رو جلوی بینیم گرفتم.
    با زاری به ماهی تابه ی پر از کوکو،که توی سینک ظرفشویی انداخته بودمش و با هول توش رو آب گرفته بودم تا کوکو ها نسوزن، نگاهی کردم.
    ناهار امروزم خراب شد!
    با احساس تکون خوردن بچه توی شکمم و به دنبالش، صدای قار و قور معده ام، دستم رو روی شکمم گذاشتم و با لحن آرومی گفتم:..."
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    *متن جالبی بود. ابتدای متن حس کردم هیچ تناسبی بین متن شما و متن ناتمام وجود نداره؛ ولی در کمال ناباوری، پایان متن غافلگیر شدم. همین امر اولین امتیاز متن و قلم شماست.بهتون تبریک می گم.

    *استفاده از اصطلاحات زبان های قومیتی، کار خلاقانه و جالبی است؛ به شرط این که در آغاز یا پایان هر بخش ، معادل فارسی اش قرار داده بشه تا بقیه افراد غیرهم زبان شما هم بتونند متن رو درک کنند.(مثلا من ترکی بلد نیستم)
    مثلا من دوست داشتم معنی اصطلاح "فقلی" رو بدونم. اصطلاحات کوتاه بیشتر در ذهن ماندگار می شند.
    برای مثال، زمانی یه رمان رو خوندم که لغات و اصطلاحات "کردی" از جمله"گیان" رو بکار بـرده بود و معنی "جان" می داد.(فرضا وقتی کسی رو صدا می زنید، در پاسخ می گـه:گیانم)

    *تشبیهاتتون رو دوست داشتم. توصیف حسی و بصری تا حدودی به کار رفته بود، ولی جای پیشرفت بیشتری داشت. مثلا من تصویری از خواهر کوچک تر ندارم و تنها آخر متن می فهمم که توانایی راه رفتن نداره.

    *به نسبت متن قبل، استفاده از علائم نگارشی مشهوده . با این حال هنوز هم ضعف دارید و برخی قسمت ها از علائم نگارشی ،درست و به جا استفاده نکردید.

    *فضاسازی خاصی ندیدم. بیشتر توصیفات حسی و درونی کاراکتر حاکم بود. مشخص نبود که از اتاق خواب خارج شدند یا نه؟ و یا در کجا متوقف شدند؟ بعلاوه هیچ یک از اجزای اتاق یا خارج اتاق شرح داده نشده.
    مثلا وقتی شمااز تخت خواب می خواید با حرص پایین بیاید، اولین کار اینه که پتویی که روی خودتون می ندازید رو کنار بزنید!(این فقط یه مثال بود و ممکنه شما چنین کاری نکنید!)
    بهرحال منظور من در دو جمله خلاصه می شه:
    1.متن باید به گونه ای باشه که، مخاطب بتونه حداقل پنجاه درصد تصویر ذهنی نویسنده رو تصور و درک کنه.
    2. نوشتن متن یه داستان، با خاطره نویسی تفاوت داره.

    *یه سری اشتباهات گاهی از دوستان سر می زنه که به خاطر عدم آگاهی و کاملا ناخواسته انجام می گیره.
    مثلا:_ اااا که اینطور ، باشه پس فقل خانوم
    به سمتش حمله می کنم

    استفاده از تکرار یه حرف یا تعدد علائم نگارشی، از نظر ادبی و ظاهری متن اشتباهه. شما برای انتقال حس کشیدگی کلام، باید از عناصر ادبی استفاده کنید. مثلا : با عصبانیت ساختگی و کشیده گفتم:عه؟ !که اینطور!

    *هر چند پارک ایلگلی ، جاذبه شناخته شده ای در کشوره ولی ممکنه یه سری از دوستان، از اون بی خبر باشند. برای همین بهتره تا حدامکان، از هر جاذبه ای در شهرتون که نام می برید، در آخر متن کمی در خصوصش توضیح بدید و با یه تیر دو نشون بزنید. هم متنتون جذاب تر و هم برای شهرتون تبلیغ میشه!

    موفق باشید
     
    آخرین ویرایش:

    M.N.S.T

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/18
    ارسالی ها
    11
    امتیاز واکنش
    57
    امتیاز
    81
    سن
    24
    محل سکونت
    تبریز
    خيلي ممنون از نقدتون بله موافقم كه فضا سازي نكرده بودم دودليل داشت اول اينكه من در نوشتن متن كوتاه ضعف دارم و احتمالا اگه فضاسازي مي كردم با توانايي كمي كه من دارم خيلي طولاني ميشد دوم اينكه راستش من مي خواستم بدونم در ديالوگ نويسي چه اشكالاتي دارم چون وقتي مي خوام رمان خودم رو بنويسم فضاسازي رو تا حدودي راحت انجام مي دم ولي ديالوگ هام ضعيف ان به نظر خودم كه مصنوعي ميان
    در مورد واژه فقلي من فكر كردم بدونيد يعني كوچولو در مورد پارك ائل گولي يا همان شاه گولي بله من يادم رفت آخرش بنويسم الان بگم كه پارك ائل گولي پارك بسيار بزرگي هست در تبريز كه نماد ماست كلا تو اين هواي گرم تابستون هم ميچسبه بريد كنار استخر بزرگش قدم بزنيد اگه هم زمان صبح رفتيد پيشنهاد مي كنم بريد سيب زميني تنوري با تخم مرغ آب پز بخوريد كه ما بهش ميگيم يرالمايومورتا خيلي هم ميچسبه
    خب ديگه زياده گويي نكنم بازم بسيار ممنونم از نقدتون
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران

    متن ناتمام
    " بوی کوکوی سوخته همه جای خونه رو برداشته بود. واقعا چه بوی مشمئز کننده ای بود.
    حالم بد شد و دستم رو جلوی بینی ام گرفتم.
    با زاری به ماهی تابه ی پر از کوکو،که توی سینک ظرفشویی انداخته بودمش و با هول توش رو آب گرفته بودم تا کوکو ها نسوزن، نگاهی کردم.
    ناهار امروزم خراب شد!
    با احساس تکون خوردن بچه توی شکمم و به دنبالش صدای قار و قور معده ام، دستم رو روی شکمم گذاشتم و با لحن آرومی گفتم:..."

    صدای شاکی نوید به گوش رسید و من رو از حال و هوام خارج کرد: کیا؟ بیا دیگه! دو دقیقه از اون برگه های کوفتی دل بکن!
    نفس کلافه ای کشیدم و عینک کائوچویی ام رو از روی صورتم برداشتم و گوشه میز تحریرم گذاشتم.تا عبارت"با لحن آرومی گفتم" رو، در متن پیش روم علامت زدم.
    برگه های دست نویس آچار(آچهار)که روی میز پخش شده بود رو مرتب کردم و داخل کاور بی رنگ پلاستیکی قرار دادم.یه لِیبِل کادردار از ورقه لیبل ها جدا کردم و روی کاور چسبوندم. با خودکار مشکی ام روی لیبل نوشتم: ویرایش اول_ رمان "آرامش وجودت" _ نیلوفر شایانی
    کشوی کوچک زیر میز تحریر رو بیرون کشیدم و کاور حاوی برگه ها و خودکارم رو درونش قرار دادم. درب کشوی شکلاتی رنگ که بسته شد، دوباره صدای حرصی نوید در فضا پیچید: کیارش!
    با آرامش ذاتی ام از روی صندلی چوبی بلند شدم و راهم رو به سمت چپ کج کردم. از درگاه اتاق که خارج شدم، با قیافه برزخی نوید رو به رو شدم، که دست به سـ*ـینه جلوی اتاق ایستاده بود و با چشم های خشمگینش برام خط و نشون می کشید.
    بی تفاوت از کنارش گذشتم و کنار سفره کوچک سفیدی که روی پارکت های بی فرش کف پهن شده بود نشستم.
    تکه ای از نان لواش جدا کردم و با قاشق کمی از اُملتِ درون ماهی تابه رو لای نان گذاشتم.
    صدای قدم های عاصی و کوبنده نوید به گوشم رسید و من فارغ از پیرامونم، لقمه چرب و چیلی رو به داخل دهانم فرستادم.
    دست برنزه نوید رو دیدم که همزمان با دست من، به طرف قاشق درون ماهی تابه رفت. دستم رو کنار کشیدم تا اول نوید لقمه اش رو بگیره. نوید هم نامردی نکرد و نیمی از محتویات تابه رو روی یه وجب نان پیش روش ریخت. نان رو که لوله می کرد ، با ارامش تابه تفلون مشکی رو به طرف خودم کشیدم و جلوم قرارش دادم. سرم پایین بود و خونسرد لقمه می گرفتم.
    صدای حرصی نوید روحم رو شاد کرد: رو که نیست ؛ سنگ پا قزوینه!
    با حرف بعدی نوید، لقمه درون دهانم زهرمارم شد.
    نوید- کیا تو چرا انقدر بیخیالی؟ دو روز دیگه، موعد پرداخت اولین قسط مهریه ساراست!
    به سختی لقمه درون دهانم رو نجویده قورت دادم و با عصبانیت قاشق رو درون تابه انداختم: شد یه بار شام رو کوفتم نکنی؟
    صدای نوید مثل مته در جمجمه ام فرو رفت: دِ آخه لامصب! تو چه جور می خوای با چندرغاز پول ویراستاری، از پسِ پرداخت مهریه بربیای؟!
     
    آخرین ویرایش:

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    واقعا معذرت میخوام که اینقدر دیر این پست رو دیدم. راستش اطلاعیه اش اصلا برای من نیومد.اون روزی که من این متن رو نوشتم به اصرار یک دوست بود که میگفتش متن بنویسید تا ادامه بدم.
    من اون متن رو بی هیچ انگیزه ای نوشتم اما واقعا، واقعا شما جذاب تمومش کردین.
    بابت اشکالات نگارشی هم عذر میخوام.
    اوم فقط یه چیزی... اگه سارا همون کسی هست که من نوشتم، بعدش دیگه اصلا مشخص نشد که به بچه اش چی گفت و باقی قضایا...
    البته من فکر میکنم اینطوری فکر کردم...
    بازهم موید باشید
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    ای وای خخخخخ
    سوتی دادم.
    تازه فهمیدم اون قسمتی که من نوشته بودم مثلا بخشی از یه رمانه که نویسندش منم :aiwan_light_biggrin:
    ببخشید آقا کیارش وقت شما رو هم گرفتم نشستید همه اونها رو خوندید:aiwan_light_biggrin:
    خخخ اخه چرا من انقدر سوتی میدم؟
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سلام خانم شایانی
    بامدادتون بخیر
    خوشحالم که نهایتا متوجه مضمون متن شُدید.
    ایرادی نداره. این اشتباهات ممکنه برای هر کسی پیش بیاد.

    در واقع من جوری متن رو ادامه دادم، که گویا متن ناتمام شما، یه رمان در دست ویرایشه که قراره به دست ویراستاری بنام کیارش، ویرایش بشه.
    سارای متن هم، همسر سابق کیارشه و ارتباطی به متن شما نداره.

    در پناه حق موفق و موید باشید:aiwan_lggight_blum:
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    "متن ناتمام"
    کلافه شده بودم. از حرص لیوان روی میز را برداشتم و روی سنگ سفید کف سالن، رها کردم. لیوان بی نوا با جیغ بلندی شکست و دیواره بلوری اش، به صدها تکه ریز و درشت تقسیم شد. صدای قدم های سراسیمه به گوش رسید. قامت کوتاه مادر در درگاه سالن پدیدار شد. با وحشت نگاهی به من و سپس شیشه های روی زمین انداخت. اما من بی توجه به مادر، تنها مات موجود بی حسی بودم، که وسط سالن روی زمین نشسته بود و روی ورق های زیر دستش، اشکال درهم و نامفهوم می کشید. گویا اصلا پیرامونش برایش اهمیتی نداشت، چرا که هیچ واکنشی به صدای شکستن لیوان نشان نداد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا