قلمت رو به رخ بکش!

  • پیشنهادات
  • برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    متن ناتمام
    سخنراني طولاني و كسل كننده ي استاد رحيمي حوصله ام را سربرده بود و داشتم روي صندلي چرت مي زدم .بنابرين از سالن آمفي تئاتر بيرون زدم تا كمي به مغزم استراحت بدهم . به سمت دستشويي كه پشت ساختمان بود روانه شدم . همين كه در را بستم صداي دو دختر كه بلند بلند مشغول بگو بخند بودند توجهم را جلب كرد .مطمئن بودم دختري كه با صداي نازك وپر عشـ*ـوه صحبت مي كرد يلدا بود ولي صداي نفر دوم را براي اولين بار بود كه مي شنيدم .دختر ناشناس صدايش را به طور محسوسي كلفت كرد وگفت :
    - خانم نصيري اگه به همين رويه ادامه بدين ناچارم كه عذرتونو بخوام. هه ...چه لفظ قلمم حرف ميزنه ، مرتيكه ي مو پشمكي شاسگول.
    - وللش شري جون، اون پخمه نمي تونه آب مماغشو بكشه بالا ،چه برسه به اين غلطهاي اضافه.
    ...
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    دوست عزیز متنتون احساسی و زیبا بود.
    *توصیفات حسی تقریبا مطلوبی به کار رفته.
    *از عبارات زیبایی استفاده کردید،که نظرم رو جلب کرد؛مثل:
    1.اشک نمی ریخت اما غم در چشمانش بیداد می کرد.
    2.امانتی خواهرم نیز به خودش پیوسته بود.
    3.صدایم بغض داشت و این نشان از شکستنم بود.

    *برخی جملات هم اضافی هستند و وجودشون در متن لزومی نداره.مثلا:
    1.چشمانش دو کاسه خون و سرشار از اشک بودند.
    با توجه به قسمت اول، عبارت قرمز رنگ معنای چندانی نداره و حتی برای تاکید بیشتر هم،جمله جالبی نیست.
    2.امانتی خواهرم نیز به خودش پیوسته بود.
    او دیگر در این دنیا نبود.
    اگر منطقی باشیم، کسی که تصادف کرده و از قضا امانتی زنی بوده و به صاحب امانت پیوسته باشه؛یقینا اون فرد فوت کرده! و جمله بعد هیچ لزومی نداره.

    3.غلط های املایی از جمله مواردی هستند که توی ذوق می زنند. با این حال ،ممکنه نویسندگان در زمان تالیف اثر، سهوا لغاتی رو با املای اشتباه به کار ببرند ؛که بعدها ویرایش خواهد شد. اما برخی اشتباهات واقعا فاحش و آشکارند و از کیفیت متن به شدت کم می کنند. نمونه اون لغت"مهیا" که به معنای "آماده بودن" هست و هیچ وقت بعنوان اسم شخص به کار نمی ره. صورت درستش لغت"محیا" به معنای "زندگی" و اسمی دخترونه ست. این اشتباه شاید از نظر خیلی ها مسئله قابل توجهی نباشه، ولی خواننده رو نسبت به آگاهی ادبی نویسنده، دلسرد می کنه و ممکنه باعث یادگیری شکل اشتباه لغت بشه.

    *مورد بعد تصویرسازی سریع شماست.خواننده یه دفعه با چهار کاراکتر مواجه میشه که طی یه پروسه سریع، به هم مرتبط می شند. محیا خواهر زاده مهدی ست که تصادف می کنه و از دنیا می ره. برداشت من از متن ، به این صورته که مهدی و مریم(که شاید دختر مهدی باشه،چون داره نقاشی می کشه وسط سالن)جریان رو به مادر مهدی نگفتند. بعد یک دفعه و بی مقدمه همه چیزآشکار و مادر دچار بهت و غم میشه. جریان خیلی سریع پیش رفت و من انتظار داشتم، به جای اینکه بخواید به گونه ای از داستان نتیجه بگیرید، صحنه بین مریم و مهدی ای که سعی دارند موضوع رو از مادر مخفی کنند، شرح بدید. یا حتی صحنه ای که مریم طاقت پنهان کاری نداره و مهدی می خواد از عیان شدن موضوع و اطلاع یافتن مادر جلوگیری کنه و یا...
    هر چیزی که بتونه احساسات نویسنده رو تا حدامکان منتقل کنه و صحنه به تصویر کشیده شده رو ، به خوبی در ذهن روشن کنه.
    در واقع من نتونستم کامل با کاراکترها ارتباط برقرار کنم و حس واقعی شون رو بفهمم.

    "مورد آخر هم مربوط به علائم نگارشی ست. مشخصه که سعی کردید با دقت این علائم رو بکار ببرید،ولی در مواردی نیاز به ویرایش وجود داره، که با مرور متن واضح خواهد شد.

    موفق و موید باشید
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیباتون
    دوست عزیز،متن متفاوتی نوشتید و اثرتون ریشه های فانتزی داشت.
    *ریشه های روانشناسی هم بطور خفیف احساس میشه.ولی چون مبهم بود، بصورت زیادی در عرصه روانشناسی جلوه نداشت.بهرحال ایده جالبی بود و بابتش بهتون تبریک می گم.
    *از دو کلمه تخصصی در رشته معماری و رشته هنر استفاده کردید:"شکل اکسیس" و "هنر انتزاعی"

    اینکه از لغات تخصصی استفاده کردید، یه پوئن مثبته؛ ولی بهتر بود در پایان متن، هر اصطلاح رو در یکی دوخط بطور مختصر توضیح می دادید،تا خواننده منظورتون رو بهتر درک کنه.
    *با اینکه از کلمات تخصصی استفاده کردید، ولی اون چیزی که شرح دادید، چندان سنخیتی با اصطلاحات بکار رفته نداره. اکسیس یعنی طراحی سریع و چیزی که بتونه نسبتا منظور طراح رو برسونه و نیاز به دقت نداشته باشه.غالبا هم با یه رنگ کشیده میشه.
    هنر انتزاعی هم هنر غیرواقع گرایانه ست و زیاد مطابق توصیفات شما نیست.
    *نکته بعد راجع به علائم نگارشیه، که ضعیف بکار رفته و احتیاج به ویرایش کلی داره.
    *بجز توصیف نقاشی ها، توصیف بصری دیگه ای دیده نمی شه و تصویرسازی خاصی بکار نبردید.
    *ابهام نهفته در متنتون، دارای جذابیت ممتازیه که باعث میشه برای خوندن ادامه متن، انگیزه لازم ایجاد بشه.

    موفق و موید باشید
     

    Sima_ch

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/20
    ارسالی ها
    595
    امتیاز واکنش
    6,971
    امتیاز
    713
    متن ناتمام
    نفس در سـ*ـینه ام حبس شد.دستم را بند کتش کردم و با عجزی که در نگاهم تزریق‌کرده بودم گفتم:علی
    چشمانش را با درد بست.کتش را از دستانم بیرون کشید.این اولین باری بود که نگاه ملتمسم را نادیده می گرفت و جاری شدن اشک هایم تغییری در چهره اش نمی داد.
    اشک های لعنتی و بی وقتم فرصت سخن گفتن را به قلب بیچاره ام نمی داد.چگونه باید از خود دفاع می کردم؟
    تمام توانم را در پاهای بی حسم ریختم.برخاستم و با پشت دست اشک هایم را زدودم.
    _علی به خدا اون چیزی که تو فکر میکنی نیست من فقط...
    با هر دو دستش صورت جذاب و مردانه اش را پوشاند و فرصت پرستش چشمانش را از من گرفت.
    _هیچی نگو ثمین‌خرابتر از این نکن‌
    با صدای کوبش در فرو ریختم.صدایی‌موذی در مغزم می گفت همه چیز تمام شد.
    ناباور سر تکان دادم.این ضربه مهلک تر از آن بود که قلب عاشقم توان تجزیه ی آن را داشته باشد.فرو ریختن ساده بود.زمانی که مرد زندگی ات تو را نادیده بگیرد فرو میریزی.چگونه باید غم رفتنش را تاب بیاورم؟
    باعجز و ناتوانی به زمین چنگ زدم.گویا عشقم را از او طلبکار بودم.نفس در سـ*ـینه حبس کردم و با درد فریاد زدم:خدا.
    خدایی که تنها مرهم دل بیچاره ی تنها شده ام بود.
    اشک هایم درد را نشان دنیا داد.اشک هایی که ذره ای آتش دلم را خاموش نمی کرد.مرهم این دل دیوانه خود بی معرفتش بود.
     

    نگار 1373

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/09
    ارسالی ها
    365
    امتیاز واکنش
    15,770
    امتیاز
    641
    سن
    29
    محل سکونت
    همدان
    "متن ناتمام"
    کلافه شده بودم. از حرص لیوان روی میز را برداشتم و روی سنگ سفید کف سالن، رها کردم. لیوان بی نوا با جیغ بلندی شکست و دیواره بلوری اش، به صدها تکه ریز و درشت تقسیم شد. صدای قدم های سراسیمه به گوش رسید. قامت کوتاه مادر در درگاه سالن پدیدار شد. با وحشت نگاهی به من و سپس شیشه های روی زمین انداخت. اما من بی توجه به مادر، تنها مات موجود بی حسی بودم، که وسط سالن روی زمین نشسته بود و روی ورق های زیر دستش، اشکال درهم و نامفهوم می کشید. گویا اصلا پیرامونش برایش اهمیتی نداشت، چرا که هیچ واکنشی به صدای شکستن لیوان نشان نداد.

    به سمتش گامی برداشتم، دورش چرخی زدم و در آخر مقابلش نشستم. به خودش حتی زحمت نداد که نگاهم کند، همچنان درگیر نقاشی های عجیبش بود.خدایا آخر چطور می توانست حقیقت داشته باشد؟ سعی کردم با صدای ملایم و مهربانی توجه او را به خودم جلب کنم.
    -فرزاد؟ منو ببین... فرزاد حواست هست؟
    همانطور ساکت سرش را بالا گرفت و به چشمانم خیره شد. بی اختیار از نگاهش لرزی به جانم افتاد... نگاهی سرشار از تهی، مات و ترسناک. آب دهانم را فرو بردم و سعی کردم با لبخند از او بپرسم:
    -عمو جان، چرا اون کار رو انجام دادی؟ کارت اصلا درست نبود پسرم.
    حرف نمی زد. صورت زیبایش که به خاطر معلولیت جسمی حالت غریبی به خود گرفته بود، مرا بیشتر می ترساند. دستم را بلند کردم و خواستم به گونه اش دستی بکشم که صورت خود را با عجله عقب کشید و با صدای گرفته اش نالید:
    -به من دست نزن...
    دستم را عقب کشیدم تا حرکت دیگری از او سر نزند.
    -باشه دست نمی زنم. فقط به سوالم جواب بده... تو اتاق مادرجون رو به هم ریختی؟
    سرش را به علامت مثبت تکان داد. سریع پرسیدم:
    -پس آتیش زدن وسایل مادرجون هم کار تو بوده، درسته؟
    اندکی مکث کرد. بعد سرش را با قاطعیت به طرفین تکان داد و غرید:
    -نه! اون آقاهه آتیش زد!
    نگاهی به مادر انداختم که او هم داشت چشمانش از وحشت گرد می شد.
    -کدوم آقا؟
    -همون آقاهه که گفت سگ همسایه رو خفه کنم. گفت اون دلش می خواد بمیره...
    عرق سردی بر پیشانی ام نشست. کدام آقا؟ جز من و مادر و تنها یادگار خواهر مرحومم کسی در این خانه زندگی نمی کرد... خواستم چیزی بگویم که فرزاد دوباره مشغول نقاشی کشیدن شد و همزمان گفت:
    -آقاهه گفت که با مادرجون خداحافظی کن... چون می خواد بمیره.
    به محض این که فرزاد حرفش تمام شد، مادرم با پاهای سست شده تعادلش را از دست داد و به زمین افتاد...
     

    برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    متن ناتمام
    از لاي در به آرامي سرك كشيدم تا مطمئن شوم كه اوضاع آرام است ،دوباره به سمت ميز هاي اداري رفتم وشروع به وارسي كشوها كردم .بعد از پنج دقيقه بالاخره توانستم چيزي را كه اينهمه وقت دنبالش بودم را پيدا كنم .عرق سردي را كه بر پيشاني ام نشسته بود با آستين يونيفرمم پاك كردم و ...
     

    Mahdis Lavigne

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    5,107
    امتیاز
    585
    سن
    20
    محل سکونت
    غرب
    متن دوم متن یه رمانه آیا??
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران

    برخی موضوعات مشابه

    بالا