متن ناتمام
با چشمان خیسش در جست و جوی حیدر بود. باورش نمی شد . با خود گفت : حیدر من سالم است !حیدر من در سوریه دارد میجنگد . حیدر شهید نشده است.
ماشین ایستاد خوشحال شد . زیر لب گفت : حتما حیدر است . بله حیدر بود اما....
ماشین ایستاد و سربازانی با احترام پیکری را بر دوش خود گزاشته بودند و گریه میکردند . با خود گفت : حتما شهید دیگری است .
نور امیدی به دلش تابید . اما همان کورسوی امیدی که با تلقین به وجود امده بود با دیدن نام و نشانی و عکس شهید ازبین رفت . با حیرت به آن پیکر نگاه میکرد . زیر لب با بهت و ناباوری زمزمه میکرد : او حیدر است ، خدایا او حیدر است ! او حیدر من است !
با چشمان خیسش در جست و جوی حیدر بود. باورش نمی شد . با خود گفت : حیدر من سالم است !حیدر من در سوریه دارد میجنگد . حیدر شهید نشده است.
ماشین ایستاد خوشحال شد . زیر لب گفت : حتما حیدر است . بله حیدر بود اما....
ماشین ایستاد و سربازانی با احترام پیکری را بر دوش خود گزاشته بودند و گریه میکردند . با خود گفت : حتما شهید دیگری است .
نور امیدی به دلش تابید . اما همان کورسوی امیدی که با تلقین به وجود امده بود با دیدن نام و نشانی و عکس شهید ازبین رفت . با حیرت به آن پیکر نگاه میکرد . زیر لب با بهت و ناباوری زمزمه میکرد : او حیدر است ، خدایا او حیدر است ! او حیدر من است !