رطوبت شدید هوا، پوست صورت و گردنم را نم دار کرده بود و آفتاب سوزان تابستونی، وضعیت را بدتر می کرد.شنیدن صدای عجیب و غریب زوزه ای که شنیده می شد، هم هیجان به دنبال داشت و هم ترس.با دستم شاخ پربار جلوی دیدگانم را کنار زدم و همزمان با گام برداشتن،با لبه کلاهم صورت عرق کرده ام را باد زدم.. اسلحه شکاری ام در حالت آماده باش بود، تا در صورت لزوم از آن استفاده کنم. اسلحه به دست و محتاطانه جلوتر رفتم و در پناه سرو بلندی که میان درختان جنگل سروری می کرد، سرک کشیدم و به منبع صدا، کنار چشمه نگاه کردم. با دیدن موجودی که زوزه می کشید، دهانم از تعجب باز ماند...
پاهایی قدرتمند به مثال اسب و سری مانند گرگ، با ابهت و جدی، و تنی با پیچ و تاب تن و بدن آهویی گزل و تیزپا. و زوزه اش، زوزهء درد بود. صدایش که به آفاق بر می خاست، مو بر تنم سیخ می شد اما آن گاه که آهسته صدایش فروکش می کرد، قلبم از درد عمیقی فشرده میشد. بیش از آن که از شکل و شمایل عجیبش تعجب کنم، به آن اندیشیدم که چه شده و این ناله ها از چیست؟ به ظاهر خونسرد و مقتدر است این موجود، اما صدایش، و حرکات بی قرارش مفهوم دیگری دارند..
دستم از اسلحه شل می شود، عادی می ایستم. نمی توانم ریسک کنم و به سمتش بروم، پنجه های تیز و تن ورزیده اش، باز هم حرف های دیگری می گویند. در عجبم از این همه اقتدار و این حجم سرشکستگی. گرگ، اگر گرگ زاده باشد و اصیل، در میان بوران و کوران هم بی یار و یاور بر پا می ایستد؛ این که گرگ نیست اما.. در فکر بودم که صدای شلیکی سکوت خوفناک و سکرآور جنگل را مانند سنگی بر شیشهء بزرگی در هم می شکند و من دستم می لرزد. اسلحه از دستم بر زمین می افتد و کسی از پشت سر دست بر دهانم می کوبد و مرا به سمت خودش هل می دهد. وحشت است که کل وجودم را تسخیر و در حصار گرفته. صدای جدی و نفس زنان مردی در گوشم، آرامش رفته را به من باز می گردادن:
- منم.
خودم را از او جدا می کنم و از گوشهء تنهء سرو، با تردید نگاه به جای خالی آن موجود می اندازم. تنهء درخت کمی دستم را زخم می کند زمانی که قدر دو کف دست خون، روی زمین می بینم. او نباید بازیچهء ما باشد، او هم حق حیات دارد.. امیدوارم به سلامت از دست دانشمندان مغزعفونتی که برای تحقیقاتشان هر غلطی می کنند، جان به در ببرد. موجود عجیب الخلقهء V5T..
اولین باره که با این تاپیک برخورد می کنم، خیلی جالبه.. دستتون درد نکنه :)
پاهایی قدرتمند به مثال اسب و سری مانند گرگ، با ابهت و جدی، و تنی با پیچ و تاب تن و بدن آهویی گزل و تیزپا. و زوزه اش، زوزهء درد بود. صدایش که به آفاق بر می خاست، مو بر تنم سیخ می شد اما آن گاه که آهسته صدایش فروکش می کرد، قلبم از درد عمیقی فشرده میشد. بیش از آن که از شکل و شمایل عجیبش تعجب کنم، به آن اندیشیدم که چه شده و این ناله ها از چیست؟ به ظاهر خونسرد و مقتدر است این موجود، اما صدایش، و حرکات بی قرارش مفهوم دیگری دارند..
دستم از اسلحه شل می شود، عادی می ایستم. نمی توانم ریسک کنم و به سمتش بروم، پنجه های تیز و تن ورزیده اش، باز هم حرف های دیگری می گویند. در عجبم از این همه اقتدار و این حجم سرشکستگی. گرگ، اگر گرگ زاده باشد و اصیل، در میان بوران و کوران هم بی یار و یاور بر پا می ایستد؛ این که گرگ نیست اما.. در فکر بودم که صدای شلیکی سکوت خوفناک و سکرآور جنگل را مانند سنگی بر شیشهء بزرگی در هم می شکند و من دستم می لرزد. اسلحه از دستم بر زمین می افتد و کسی از پشت سر دست بر دهانم می کوبد و مرا به سمت خودش هل می دهد. وحشت است که کل وجودم را تسخیر و در حصار گرفته. صدای جدی و نفس زنان مردی در گوشم، آرامش رفته را به من باز می گردادن:
- منم.
خودم را از او جدا می کنم و از گوشهء تنهء سرو، با تردید نگاه به جای خالی آن موجود می اندازم. تنهء درخت کمی دستم را زخم می کند زمانی که قدر دو کف دست خون، روی زمین می بینم. او نباید بازیچهء ما باشد، او هم حق حیات دارد.. امیدوارم به سلامت از دست دانشمندان مغزعفونتی که برای تحقیقاتشان هر غلطی می کنند، جان به در ببرد. موجود عجیب الخلقهء V5T..
اولین باره که با این تاپیک برخورد می کنم، خیلی جالبه.. دستتون درد نکنه :)