دلنوشته کاربران نامه هایی به هیچ کس"

دومان

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/03/26
ارسالی ها
149
امتیاز واکنش
273
امتیاز
226
به نام او..
مهربانم سلام!
حال دلم خوب نیست.اشک هایم در حال ریزش بودند که منطق علم زده‌ام گفت:«گریه؟گریه برای چه؟»
دخترک صورتی پوشم،عروسکش را کوبید روی زمین و فریاد زد:«برای کودکی که در فلسطین گلوله خورد و مرد،برای فرزندی که پدر و مادرش تکه‌تکه اش کردند، برای دروغ های دم انتخابات،برای جوان های بیکار،برای افسردگی ها،برای سرطان ها و تومور ها و ام اس ها،برای کودکانی که در جستوجوی نان شبشان در میان زباله ها پرسه می‌زنند،برای معلمانی که از تقلب ها و هتک حرمت های دانش‌آموزانشان خسته‌اند،برای پدری که در برابر چشم های منتظر فرزندش,عرق شرم بر پیشانی پر از چین و چروکش مهمان می‌شود،برای خواب های خرگوشی نسل جوان،برای قطع و وصلی برق در قرن21،برای کرونا،برای طبیعت در حال مرگ،برای..برای آدم ها.»
منطق علم زده ام پس از یادداشت برداری ،عینکش را تا کرد و در جیب کت سبز رنگش گذاشت.سری تکان داد و به پستوی تاریک ذهنم پناه برد.
آه که در این زندگی، آنچه فراوان و متنوع است،دلیل برای گریستن است.انگار خدا هم از بشر روی گردانده.بشری که به هیچ چیز و هیچکس رحم نمی‌کند.
حال دلم خوب نیست.استعداد های شطرنج بازی کشورم فدای ...نمی‌دانم فدای چه؟ولی می‌دانم فدا شدند.در گوشه‌ای از سرزمینم ایران،جراح با نورگوشی جراحی کرده،گوشه‌ای دیگر،کودکی در اوج چرخ و فلک،گرفتار شده و شاید کابوس شب های سختش را زندگی کرده.
حال دلم خوب نیست،مردم دزد شده‌اند،قاتل و چاقو کش شده‌اند.جوانان در آرزوی یک کار مناسبند و نوجوان ها ،یا غرق در رویاهای آبنباتی هستند یا در اضطراب کنکور غوطه‌ورند.
قانع کننده نیست؟کمترین حقم،گریه است.نیست؟

آرزوی بهترین ها؛دومان
پ.ن.:راستی!مراقب خودت باش.
 
  • پیشنهادات
  • دومان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/26
    ارسالی ها
    149
    امتیاز واکنش
    273
    امتیاز
    226
    به نام او
    جان دلم سلام!
    حالمان خوب است. به قول قدیمی ها ، نفسی می‌آید و می‌رود. تابستان کم کم دارد بساطش را جمع می‌کند و «او» می‌گوید که بوی بهار ومدرسه قابل استشمام است. من اما بویی نمیفهمم.
    تاریخ بدون آنکه ما بفهمیم در حال ثبت شدن است. در گوشه ای از این جهان ، میرزابنویس کهن سالی ، دفتری بزرگ با برگه هایی کاهی را در آغـ*ـوش گرفته و بی وقفه در حال نوشتن است. اگر از نیمرخ نگاهش کنی ، میتوانی گوژ ِتند پشتش را ببینی.
    مثلا مینویسد :« امروز یکی از ریشه های درخت آزادی خشکید وقتی زنی با صدای بلند و رسا گفت:« از دموکراسی خسته شدهه بودیم.»»
    یا مثلا مینویسد:« امروز فردی اولین تجربۀ سرقت خود را از سر گذراند و حالا دارد با ذوق و شوق برای تجربه های بعدی آماده میشود.»
    بعد یک هو «آهان» بلندی میگوید و سریعتر از قبل و با لبخندی که پشت محاسن سفید رنگش مخفی شده مینویسد:« امروز دختری متولد شد. او هوش و نبوغی دارد که با به کارگیری آن میتواند مشکل دفع پسماند های هسته ای را به بهترین شکل ممکن حل کند و حداقل زندگی سه هزار نفر را نجات دهد که هر کدام از آنها به طور میانگین ، میتوانند 20 نفر را نجات دهند و بدین شکل حیات بشر و کرل زمین را طولانی تر کند.»
    بعد آهی بکشد و با انزجار بنویسد :« امروز خانم x برای بار nم به عقیدۀ خود ،تنها عشق زندگی و نیمۀ گمشدۀ زندگی اش را از دست داد.»
    انگشتان نحیف و پاکیزه اش را که عطر گل محمدی از آنها جدا نمی شود را در هم قفل کند کششی به آنها بدهد و ادامه دهد:« دختری امروز شاهکاری از عباس معروفی خواند و موهای تنش سیخ ایستادند ، تخمین زده میشود او این اثر را به 5 نفر معرفی کند و اگر سه نفر از هر پنج نفر آن را به 2 نفر دیگر معرفی کنند ، حداقل 11 نفر با شاهکاری ادبی آشنا خواهند شد که کیفیت زندگی هر کدام از آنها را بهبود بخشیده و در خوشبینانه ترین حالت ، همۀ انها علاقه مند ادبیات شده و به کتاب خوانی روی خواهند آورد.»
    بعد گوژِ پشتش بیشتر میشود و ادامه میدهد:« امروز فروشنده ای کالایی را 1000 تومان گرانتر فروخت ، پسر خانواده که روی آن هزار تومان حساب کرده بود تا شکلات مورد علاقه اش را بخرد شکست ، تخمین زده میشود او در طول 70 سال عمر خود، حداقل 300 بار این خاطره به یاد آورد و اگر در 100 مورد از این مواقع 5 دقیقه دچار سردرد شود ، 30000 ثانیه از عمر خود را با سردرد ناشی از حرص و طمع آن فروشنده گذرانده و اگر فقط 150 بار احساس منفی خود را به همسرش که پزشک جراح است منتقل کرده باشد ، ممکن است باعث مرگ 30 نفر شود که هر کدام میتوانستند حداقل یک نفر را از مرگ نجات دهند و هر کدام از آن یک نفر ها....»
    به نظرت دربارۀ من و تو چه مینویسد؟


    دوستدارت ؛ دومان
     

    دومان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/26
    ارسالی ها
    149
    امتیاز واکنش
    273
    امتیاز
    226
    یه نام یگانه پروردگارم
    مهربانم سلام!
    روز ها از پی هم میگذرند و ما هم قدم به قدم به مرگ نزدیک و نزدیکتر میشویم.
    حرف برای گفتن زیاد است. از کجا شروع کنم؟ از درد مادران داغدار؟ از وضعیت فاجعه بار تحصیلی و فرهنگی دانش آموزان و دانشجویان؟ از آدم هایی که گم شده اند در میان هیاهوی دیوانه کنندۀ امروز؟ از کجا شروع کنم؟
    بزرگ شده ام. نگاهم به دنیا اندکی تغییر کرده اما هنوز آنی که میخواهم نشده ام.
    در وصف این تغییر همینقدر بگویم که این دنیای پر از سختی ، درد و فساد را دوست دارم. میخواهم جان بگذارم برای بهتر کردنش.
    چند وقت پیش اعداد و ارقامی منتشر شدند و کل دنیای مجازی یک صدا فریاد زدند کاش آقای X ، فلان قدر از ثروت بی کرانش را برای رفع فقر و گرسنگی ببخشد.
    آقای X پاسخ تکان دهنده ای داد. گفت : من حاضر به انجام این کار هستم ، فقط به شرط آن که به من گفته شود این اتفاق "چگونه" رقم خواهد خورد.
    میدانی گرمای وجودم در ظاهر سوال ساده‌انگارانه‌ای هست اما تا می‌آیی با سر بالا و سـ*ـینه سپر پاسخ دهی لحظه‌ای درنگ میکنی ، چشمانت از حدقه بیرون میزنند ، سنگینی گونه هایت روی صورتت را احساس میکنی ، لب هایت را بر روی هم میفشاری و در نهایت پلک میزنی ، گویا از خواب بیدار میشوی.
    اتفاق عظیمی در وجودت رخ میدهد.
    مدتی از این قضیه نگذشته بود که سریالی سرتاسر دنیا را احاطه کرد ، سریالی که در ظاهر به نقد نظام سرمایه داری میپرداخت اما محتوای واقعی سریال خلاف آنچه بود که مینمود.
    در تمام این موارد ، گوشه به نظاره نشسته بودم ؛ نتیجه مطلوبی هم گرفتم.
    دنیا کثیف ، ناعادلانه و منزجر کننده است اما آیا از ابتدا همین بوده؟ آیا دنیای دیگری برای گذران روز ها داریم؟
    و پاسخ این سوال ها شاید بتوانند هشیارمان کنند.
    بیدار شو جان دلم!
    حق یارت ؛ دومان​
     
    آخرین ویرایش:

    دومان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/26
    ارسالی ها
    149
    امتیاز واکنش
    273
    امتیاز
    226
    به نام او
    سلام!
    مدت هاست دست به قلم نبرده و چیزی ننوشته ام. دروغ چرا؟ گمشده ام. این حرف ها هم که وقت نکرده ام و سرم اینچنین شلوغ بود و آنچنان پر مشغله بودم دروغ است. در این روز ها اگر بخواهی وقت اضافه هم می آوری. من ننوشتم چون نمیدانستم از چه و برای چه و به چه کسی بنویسم. هنوز هم نمیدانم اما دلم میخواهد هر از گاهی نشانه هایی از زنده بودنم بروز بدهم از آنکه هنوز دوام آورده ام و هنوز شب ها چشم به ماه میدوزم.
    آه که چه ها کشیده ام! آه!
    هنوز هییچ خبری نیست. دنیا هنوز همان دنیای غرق در فساد و ریا ست که بود. آدم ها هنوز همان آدم های تلخ الکی امیدوار خود پسندی هستند که بودند.
    هییچ خبری نیست!
    جای خالی ات را حالا درد پر کرده ، عذاب پر کرده. حداقل من این طور تظاهر میکنم. گاهی هم اساسا منکر جای خالیت میشوم ؛ برای "او". برای حال دلش و برای آنکه من هم دردی روی درد هایش نباشم.
    بیا با هم همچون مورخی به تماشای حرکت متزلزل این جهان به سمت زوال و نابودی بنشینیم و فقط خون گریه کنیم.
    دومان؛یک خسته پر درد​
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,558
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا