دلنوشته کاربران برش هایی از زندگی | آوا.الف کاربر انجمن نگاه دانلود

آوا.الف

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/11
ارسالی ها
215
امتیاز واکنش
2,617
امتیاز
468
سن
24
محل سکونت
ایران
به نام خداوند بخشنده و مهربان
نامِ مجموعه ی دلنوشته:برش هایی از زندگی
نویسنده:آوا.الف
ژانر:اجتماعی،عاشقانه
خلاصه:زندگی یعنی تکرارِ روزمرگی ها،و چه خوب که بلد باشیم از این روزمرگی های تکراری لذتـ ببریم.
زندگی هم تلخ است و هم شیرین،قرار نیست همیشه حالِ دلمان یکسان باشد،خوب و بدِ این دنیا در گذرند.
نباید در روزهای تلخ خودمان را غرق در غصه کنیم و همچنین نباید به خوشی ها دل ببندیم،چون هیچکدام ماندگار نیستند،باید یاد بگیریم که در لحظه زندگی کنیم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • الهه.م

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/03
    ارسالی ها
    816
    امتیاز واکنش
    61,009
    امتیاز
    966
    سن
    26
    محل سکونت
    مشهد
    IMG_20200602_102457.png

    کاربر گرامی!
    ضمن تشکر از انتخاب تالار ادبیات برای فعالیت، لطفا قبل از ایجاد تاپیک و ارسال پست،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    را مطالعه فرمایید.
    برای ایجاد موضوع جدید در ساب ادبیات نوشتاری، موارد زیر را رعایت کنید:
    - عنوان تاپیک نباید تکراری و مشابه باشد.
    - حجم پست‌ها نباید کم باشد.
    - پست اسپم و تکراری نباید در تاپیک وجود داشته باشد.
    - سبک و ژانر و توضیح محتوا را در پست آغازین تاپیک ذکر کنید.
    تاپیک دلنوشته‌ی شما تایید شد🌹

    درصورت بروز هرگونه سوال و مشکل، با مدیریت تالار درارتباط باشید.
     

    آوا.الف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    2,617
    امتیاز
    468
    سن
    24
    محل سکونت
    ایران
    .پستِ اول.
    همیشه همینطور بودم،وقتی از دستِ مشکلاتِ زندگی خسته ترینِ عالم میشدم به آشپزخانه پناه میبردم و ساعت ها خودم را در پختنِ کیک و شیرینی غرق میکردم.
    بوی خوشِ دارچین در فضای آشپزخانه پیچیده بود و من با تمامِ وجود تلاش میکردم که ذهنم را از شلوغی ها و ناآرامی ها رها کنم و فقط به بوی خوشِ دارچین فکر کنم.
    اما گاهی نمیشود...
    سینیِ شیرینی های گردویی را از فر درآوردم و روی میز گذاشتم،پشتِ میز نشستم و دیگر دستِ خودم نبود...
    بغضِ سنگینی که بیخ گلویم را چسبیده بود و من تمامِ تلاشم را برای انکار کردنش کرده بودم به یکباره شکست و اشک هایم یکی پس از دیگری بر روی گونه هایم فرود آمدند،طولی نکشید تا صدای هق هقم سکوتِ آشپزخانه را شکست...
    به ظاهر همه چیز تمام شده بود اما احساسِ ویران شده ی من هنوز هم بیدار بود...

    آوا.الف
     
    آخرین ویرایش:

    آوا.الف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    2,617
    امتیاز
    468
    سن
    24
    محل سکونت
    ایران
    .پستِ دوم.
    سکوتِ دلچسبِ خانه را موزیکِ بی کلامِ آرامش بخشی شکسته بود.
    همه ی پرده ها کشیده شده بودند و خورشید سخاوتمندانه خانه را غرق در نور کرده بود.
    بادِ خنکی که از کولر به صورتش میخورد حالِ خوشش را چند برابر بهتر می کرد.
    نفسِ عمیقی کشید و به سوی آشپزخانه رفت.
    مشغولِ شستنِ میوه ها شد.
    سرخیِ سیب ها و نارنجیِ پرتقال ها نگاهش را نوازش می کرد.
    لبخندِ ملایم و پر از آرامشی بر روی لب هایش نقش بست.
    زندگی همین است،لذتـ بردن از روزمرگی ها و توجه به جزئیاتِ ریز...

    آوا.الف
     

    آوا.الف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    2,617
    امتیاز
    468
    سن
    24
    محل سکونت
    ایران
    .پستِ سوم.
    در بالکنِ کوچک اما دلبازش نشسته بود.
    آپارتمانِ نقلی اش در کوچه ای خلوت و سرسبز قرار داشت.
    سکوتِ آرامش بخشِ کوچه و در کنارش دمنوشِ خوش عطرِ بِه روحش را نوازش می کرد.
    شب هایی را که اینگونه در بالکن سپری می کرد دوست داشت.
    چشمانش را کوتاه بست.
    نمیدانست از کِی اما خیلی وقت بود به این نتیجه رسیده بود که زندگی یعنی همین روزمرگی ها و او تمامِ تلاشش را می کرد که از روزمرگی های تکراریِ زندگی لذتـ ببرد و به رویشان رنگ بپاشد.
    خمیازه ای کشید.
    دیگر وقتِ خواب بود.
    همین خلوتِ کوتاه اما عمیق با خودش باعث میشد که راحت تر به خواب برود.
    زیر لب خدا را شکر کرد و به سمتِ اتاقش گام برداشت.

    آوا.الف
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    23
    بازدیدها
    1,845
    بالا