دلنوشته کاربران و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن نگاه دانلود

HEDIYE_A_M

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/03/08
ارسالی ها
47
امتیاز واکنش
83
امتیاز
111
اندک اندک دانه‌های سياهی بر قلبم نشستند و با هر دانه، حلقه‌ی اشک هم از چشمانم دور می‌شدند و در آن زمانی که وجودم تيره و تار بود و ديگر نوری نمايان نمی‌شد، اشک از چشمانم خداحافظی کرده بود؛ اما بغض نه! بغضی که هربار سنگين‌تر از قبل در گلوی من می‌نشست و گويی قصد خفه کردنم را داشت!
چشم گشودم؛ چيزی نديدم؛ هيچ چيز در آن مشخص نبود؛ هيچ چيز قابل تشخيص و درک نبود و حال، اين من بودم که در ظلمتی گير افتاده بودم که راه فراری نداشتم.
زندان بود؟ نه! زندان نبود! اما چرا آن‌قدر تاريک بود؟ چرا قادر به ديدن چيزی نبودم؟ قدم تند کردم برای يافتن راه‌حلی؛ اما جز تاريکی چيز‌ ديگری نبود و من هم بيشتر و بيشتر در حفره تاريک و ترسناک فرو می‌رفتم.
در حفره‌ای که نفس کشيدن در آن غير ممکن بود!
 
  • پیشنهادات
  • HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    ديگر هيچ هوايی در اعماق تاريکی‌هايی که غرق بودم، وجود نداشت. اشک‌هايم يکی پس از ديگری بر روی گونه‌هایم می‌لغزیدند و پايين می‌آمدند. با آخرين توانم صدا زدم و همان موقع نوری در هاله‌های اشک من پديدار شد. فرياد زدم و موفق شدم. آری! موفق شدم نور را در انعکاس زيبايی‌های پاکی‌های قلبم پيدا کنم و ببينم.
    يافتم که همه‌ی سياهی‌هايی که بی‌گمان بودند، بی‌رنگ بودند و اکنون صفحه قلب من سفيد بود!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    دوباره همانند قبل، طنين صدايی مرا به خود می‌خواند و توجهم را جلب می‌کند.
    خدای مهربان من! تو با زبان خورشيد، زبان باران، زبان ابرها و همچنين با تمامی برگ‌ها با من حرف می‌زنی.
    تو با بهار خزان، تابستان سوزان، پاييز خنک و در آخر با زمستان سرد با من حرف می‌زنی و اين من هستم که هميشه از تو غافل و از تو دور هستم!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    در سخت‌ترين روزهای رنگارنگ زندگيم که هيچ‌کس نبود که سر بر شانه‌هايش بگذارم و هم‌چو باران فصل زرد ببارم، در مقابلت چنان باريدم و لحظه‌لحظه از دردهايم گفتمت! از آرزوهايم گفتمت و از آن‌چه می‌خواستم باشد و نبود، از آن‌چه می‌خواستم شود؛ اما نشد و اين تو بودی که هميشه به تمامی حرف‌هايم گوش می‌دادی و اين تو بودی که آيه‌آيه اميد، عشق و صبر نثارم کردی و من هم همانند هميشه غافل از تو می‌ماندم!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    من بی‌تو در گردابی اسير می‌شوم که هر چه فرياد می‌زنم، هيچ‌کس دستانش را به سمتم دراز نمی‌کند.
    می‌خواهم بايستم؛ اما با پاهای خودم و با کمک تو! تکيه‌گاهم باش، پشت و پناهم باش و کمکم کن. از درگاه و بزرگی‌ات نااميدم نساز!
    کسی که تو را دارد، تنها نيست، بی‌کس نيست.
    من با تو عاشق‌ترينم و همه چیز را با تو دارم و هر کدام از سلول‌هايم تورا لمس می‌کنند.
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    هميشه به تو پناه آوردم، هميشه تو با من بودی و هميشه ياريم کردی و هم‌چون کوهی مستحکم، از من محافظت کردی.
    بگذار تنها باشم. تنهای تنها! دور از هر کس ديگر؛ اما فقط با تو. خدايا! عاشقتم! دوستت دارم ای عزيزترينم!
    هميشه در کارهای تو حکمتی پنهان است و من غافلم از آن‌چه تو می‌دانی و من همانند همه نمی‌دانم! خدايا، خودت را از من نگير!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    چه‌قدر امتحاناتت سخت است، حتی سخت‌تر از هر امتحان‌های ديگر در طول زندگيم و باز هم هميشه يارمان باش و ياورمان بمان. يادت را در دل‌های ما زنده دار و ما را هم‌چون خود جاودانه کن.
    خوب که می‌انديشم، می‌بينم که در هر لحظه تلخ و شيرين از زندگيم، غمی در دل کوچک خود دارم، غم هميشگی جدايی از تو! آری غم نيست، چيزی بزرگ‌تر و فراتر از غم هست و ای کاش صداقت و دل کوچک من، همانند کودکی‌هايم که پاک و سفيد بود، باشد.
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    خدای مهربانم! مرا بپذير، نمی‌خواهم برای يک روز یا يک سال، بلکه تا آخر عمرم مرا بپذير! من همانم که حال دلتنگ لحظات بودن با تو هستم. آن لحظه که من، من نيستم و هر چه هست و خواهد بود، تويی!
    نگذار برای قدمی که بر راه تو پا می‌نهانم به بن‌بستی برسم.
    دست‌های کوچکم را بگير و در قلبم طلوع کن.
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    عشقی که هرگز غروب نخواهد کرد، ای عشقی که هرگز پشت کوه نمی‌روی! تو هر لحظه با منی و اين من هستم که همانند هميشه تمنا می‌کنم که خودت را از من ذره‌ای دريغ نکنی.
    بگذار من لحظه‌لحظه، ثانيه به ثانيه عمرم را با هر ضربان قلب هميشه تپنده‌ات زندگی کنم و عشق بورزم و عشق بگيرم!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    ای مهربان‌ترين مهربانان! ای داناترين دانايان! مرا به بزرگی خودت ببخش. ببخش که گـه‌گاه تو را فراموش می‌کنم! فراموش می‌کنم که تو را دارم، که هر ثانيه با من هستی و حتی لحظه‌ای مرا به حال خودم رها نکن و چشمانت را از من نگير!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا