➰
و این روزگارچنین است
زمین میچرخد ، شب وروز جا به جا میشوند تابستان جایش را به پاییز میدهد
اما اين دگرگوني ها براي چيست؟!
آشفتگي اين روزها...
چقدر دنيايمان عوض شده است
پاییزمان عجول شده!!
نیامده ، کولوبار دلتنگی هایش را اورده است
باران هایي که خیس مان میکند از حس تلخ جدایي
اسمانی کههروقت دلش بخواهد میگرید
پیاده روهایی که در انها چترها نمایانگر میشوند
و صدای پا
صدای قدم هایی عاشقانه
خش خش برگ ها...
صدای قدم های پاییزبه گوش میرسد وغم هایش را پیش از امدنش فرستاده است
پاییز می اید
می اید تا باز هم دلدادگان راعاشق کند
منتظرش بودم
اما این بار میترسم
میترسم از اینکه
بازهم
پاییز
موسیقی مورد علاقه مان
زمین های خیس از عاشقانه ها
چشمان اشك الود و قرمزِ من
و لیوان های چای سرد شده ...
و من این جمله را هرسال باخودم تکرار میکنم
که امسال پاییز را بي تـــو چگونه سر کنم؟
✋
انگار که گفته باشم " دوستش دارم "
نمیدانم شایدهم گفته بودم و او شنیده بود .
شاید همان روزها که حسادت هایم را برای تقسیم خودش میان من و دیگران دیده بود و به پای بد خلقی گذاشته بود شنیده بود !
شاید همان روزها که دردش را دیده بودم و میان چشم هایش به گریه نشستم و او تنها ناظر بود شنیده بود ..
شاید همان روزها که حال خوبش دغدغه ی ثانیه های روزهایم بود و برایش تعجب برانگیز بود شنیده بود ..
شنیده بود و رفته بود ! و من برای بودن کسی میجنگیدم که مدتها بود رفته بود ..
با چشمانش شنیده بود که بدون او نمیشود ! نمیتوانم ! ولی رفته بود ..
❎
راستش رابخواهی من زیادی به روزهای نیامده که اسمش را آینده میگذارند امیدوارم .
همان آینده ای که همه میگویند در دستان من است و من میگویم در دستان ِتوست .
راستش را بخواهی هرشب دقیقا از ساعت دوازده بامداد تایک به فرداهای بعد هجده
سالگی عجیبی که همه از آن میگویند فکر میکنم به روزهایی که بیشتر از قبل من را
با تو میشناسند و من برای حرف هایشان از من که درباره ی توست ذوق میکنم .
راستش را بخواهی هر شب به آینده نامه ای مینویسم و میگویم من آمدنش را همراه
تو دوست دارم، مینویسم اگر میخواهد حالم را خوب کند لحظه ای بدون تو نباشد،
مینویسم مهربانی کند و روزهایش رابرای من بدون تو نیاورد .
راستش را بخواهی ...
❗
روزهای هفده هجده سالگی که کنکور مثل بختک می افتد روی زندگی ات ! همان روزهایی که تازه در عشق تاتی تاتی کردن را یاد گرفته ای ودوست داری بیشتر از دیروز از جام عشقت بنوشی ، نباید بین جدل عقل و احساست بمانی باید قوی تر ازهمیشه بتازی ! دیگر این زندگی باتو شوخی ندارد ..
دخترکم عشق تازه شکوفا شده ی هجده سالگی تو را جامعه ات نمیپذیرد ، اطرافیانت نمیپذیرند تو آینده ات شریف و بهشتی و خوارزمی و بورسیه ی خارج از کشور است این ها همه یعنی یک آدم موفق از دید عام !
مبادا از عشق و هنر و ادبیات و موسیقی بگویی این ها همه شکست روزهای نوجوانی تواند !
شرکت مهندسی ات ، مطب ات و یا دفتر وکالتت میشود موفقیت و زندگی ، اما روزهای منتهی به سی سالگی که از عشق برایت زندگی مشترک میماند و شاید چند فرزند ، روزهایی که نگاهت به زندگی رنگ میبازد و سیاه و سفید می شود اتفاقاتش ، روزهایی که دیگر علاقه ای به نقش مقابلت که اسمش را میگذارند همسر نداری و می افتی در دام طلاق ! آنجا بازهم تو مقصری ! آنجا بازهم دید اطرافیان و عرف جامعه مقصر نیست !
این دید و عرف فقط می تواند تورا یک شکست خورده در زندگی مشترک بخواند ..
دخترکم مبادا بنشینی پای حرف این مردم هـ*ـر*زه گو ، قوی تر بتاز برای ساختن حال خوب خودت ...
✖
کسی را میخواهم که تمامِ تمامش مال من باشد
من به کم قانع نمی شوم..
کسی را میخواهم که آنقدر دوستم داشته باشد که انقدر پایبند به من باشد که هیچوقت دغدغه ی از دست دادنش را نداشته باشم
کنارش حال دلم خوش باشد و بدانم که حال او نیز فقط با من خوش است
کسی را میخواهم که هرگز تنهایم نگذارد، اسم کسی جز من را بر زبان نیاورد ، مخاطب تمام عکس های پروفایلش فقط من باشم و من، نه دیگری...
کسی را میخواهم که شانه ای باشد برای سر گذاشتن..برای زار زدن ...
کسی که همیشه اسم من در لیست چت هایش اولین گزینه باشد... کسی که تا میگویم دلتنگم برایم جان بدهد ، بگوید کجا و کِی به دیدنت بیایم؟!
ایا کسی هست که این چنین برایم همه کَس باشد؟!
◀
ميداني جانم؟!
اتفاقا من از آن هايي نيستم كه دستم به قلم برود..
از آن هايي كه يك كاغذ و خودكار بر ميدارند ، پاي ميز مينشينند و براي يار مينويسند...
نه..
يعني بخواهمم نميتوانم اين چنين باشم
من از آن دسته هستم كه دلش كه ميگيرد..
دلتنگ كه ميشود ..
گوشي موبايلش را بر ميدارد..
و به تنها جايي كه پناه مي اورد ، يادداشت هاي گوشي اش است..
همان جا كه پر است از دلتنگي..
اصلا ميداني؟!
يادداشت هاي تلفن همراهم ، مثل يك كلبه است وسط جنگل ، با هواي خوب و صداي جيك جيك پرندگان ... كه من هروقت بيزار ميشوم از ادم ها
به تنهايي ام در آن كلبه پناه ميبرم و مينويسم...
انقدر مينويسم كه سبك شوم... كه يادم برود اصلا براي چه اين صفحه را باز كرده ام ..
اري..
من همين قدر متفاوت و عجيبم جانم...
انقدرمتفاوت كه تمام حجم غم و غصه و اشك هايم را در گوشه اي از تلفن همراهم پنهان كرده ام :)
⚠
انقدر ميانه ي واژه به واژه ي اين شعر ها صدايت زدم
كه گوش زمانه كر شد...
ولي تو نشنيدي..
هيچ وقت نشنيدي ام..
مني كه در تلاطم چشم هايت غرق شده ام...
تا كي ميتواني نبيني ام!؟
نخواهي ام؟
نخواني ام؟!
تو بغض ميكني و من به جاي تو مي گريم
مريض ميشوي و من تب ميكنم
درد ميكشي و من ميميرم..
كيست كه اين گونه عاشقانه، مُلتمسانه و ديوانه وار در انتظار چشمانت باشد!؟
هيچكس تو را شبيه من دوست نداشت
هيچكس تو را شبيه من دوست ندارد...:)
ميدوني چيه جانم؟!
اين راهيه كه من انتخابش كردم و تا تهِ تهش پاش وايميستم
از تو گفتنُ ميگم...
درسته كه ندارمت اما ..
هربار كه از تو ميگم
هربار كه از تو مينويسم
انگار بذرِ عشق و اميد تو دلم كاشته ميشه
جوونه ميزنه و رشد ميكنه ..
هربار كه از تو حرف ميزنم ، چشمام مثل الماس ميدرخشه
هربار كه اسمت رو ميارم ، انگار تو دلم رخت ميشورن .. انگار بارون ميباره ...
مثل اينه كه ميخواد يه اتفاق خوبِ تازه رخ بده ...
روحم زنده ميشه .. جون ميگيرم..
گَردِ خنده رو لبام پاشيده ميشه
اصلا انگار كلِ ارامشِ جهان جمع شده كنج دلِ كوچيك ِمن...
ميبيني؟!
اخه چطور ميتونم اين همه اتفاقِ خوب رو كنار بذارم و از تو ننويسم؟!
بذار هركي هرچي دلش ميخواد بگه:)
من با نوشتنِ از توئه كه زنده ام جانم..
تو خوب ترين اتفاقِ اين دفترِ شعري ..
بي تو تموم قافيه هاي شعرم بهم ميريزه:)