شب همان یار تنهایی های من است
همیشه باهم منتظر میمانیم تا روز به پایان برسد
آفتاب غروب کند
و در تاریکی آن ستاره های کوچکش را با خود به آسمان بیاورد
کنار آن ستاره های کوچک چه زیبا به نظر می آید مهتابش
در یلدا بیشتر می ماند و من بیشتر از درد هایم به او میگویم
چه قدر دوستش دارم
یار من چه زیبا با سکوتش پاسخم می دهد
گاهی هم مانند من بغض می کند
از ابری شدنش می فهمم دلش می خواهد
اشک بریزد
باران اشک هایش سرازیر می شود
و چه زیبا می گرید یار تنهایی هایم
همیشه باهم منتظر میمانیم تا روز به پایان برسد
آفتاب غروب کند
و در تاریکی آن ستاره های کوچکش را با خود به آسمان بیاورد
کنار آن ستاره های کوچک چه زیبا به نظر می آید مهتابش
در یلدا بیشتر می ماند و من بیشتر از درد هایم به او میگویم
چه قدر دوستش دارم
یار من چه زیبا با سکوتش پاسخم می دهد
گاهی هم مانند من بغض می کند
از ابری شدنش می فهمم دلش می خواهد
اشک بریزد
باران اشک هایش سرازیر می شود
و چه زیبا می گرید یار تنهایی هایم