دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته دیوانگی های یک دلباخته | سحرمهدی زاده(سحر_میم) کاربر انجمن نگاه دانلود

Sahar_mim76

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/08
ارسالی ها
165
امتیاز واکنش
2,257
امتیاز
336
سن
27
محل سکونت
تهران
IMG_20190317_203505_664.jpg

"آرزوهایی از جنس بادکنک"

بچه بودم؛
مادرم پیراهن گل گلی آبی ام را تنم کرده بود،
با دو گوش از جنس بافت موهایم را آراسته بود،
در حیاط میچرخیدم و آواز های کودکانه سر میدادم.
منتظر بودم، منتظر پدر!
دیر کرده بود...
اینقدر بازیگوشی کرده بودم و چرخیده بودم که انرژی ای برایم نمانده بود تا بالاخره روی تخت چوبی کنار حیاط خوابم برد.
با نوازش های دستی آشنا دنیای خواب را رها کردم،
با ذوق به آغـ*ـوش گرمش پریدم،
باخنده از خود جدایم کرد
-ببین اینجا چی داریم دختر بابا!
دست هایش مثل همیشه پر بود.
زود کف دستش را باز کردم. دو بادکنک یکی قرمز دیگری سفید درست مثل همان ها که درخوابم دیده بودم.
با ذوق از دستش قاپیدم و شروع کردم به باد کردن بادکنک سفید.
ساعت ها وسیله ی بازیم بود تا اینکه با حواس پرتیم به تیزی شاخه ی سرما زده نشانه رفت و بومممم ترکید...
از صدای گریه هایم پدر آمد، دلیل میخواست.
میان گریه با لحنی ملموس گفتم:
- بادکنک آرزوهام ترکید بابایی!
آرام نوازشم کرد و گفت:
- گریه نکن باباجان بعضی آرزوها درست مثل این بادکنک میترکند اما تو هنوز یه آرزوی دیگه داری. پس مراقبش باش!
با لبخند کمرنگی اشک هایم را پاک کردم و پرسوال گفتم:
- بابایی اصلا آرزو یعنی چی؟!
لبخندش را دوست داشتم. نوازش دست پرمهرش را بیشتر:
-باباجان آرزو یعنی همون چیزی که دلت خیلی میخوادش. یعنی همون چیزی که حاضری برای رسیدن بهش هرکاری بکنی. یعنی چیزی که اینقدر فکرتو پر میکنه که اجازه نمیده به چیز دیگه فکر کنی.همون چیزی که وقتی بهش رسیدی باید خیلی زیاد مراقبش باشی که از دستش ندی.حالا فهمیدی آرزو یعنی چی دخترکم؟
راستش را بگویم درست نفهمیده بودم اما به تایید سر تکان دادم
شاید عالم بچگی نمیگذاشت حرف پدر را درست درک کنم. پیش خود فکر میکردم آرزو یعنی همان بادکنک سفید که وقتی ترکید باز قرمزش را داشتم و چه اشتباه خامی...
سالها گذشته و اکنون دختری بالغم.
هربار که آلبوم عکس را باز میکنم و چشمم به عکس خودم در آن لباس گل گلی آبی که بادکنکی قرمز در دست دارم میفتد آه حسرتی بر لبم مینشیند...

کاش همان روزی که پدر گفت آرزو یعنی چه سعی میکردم حرفش را بفهمم.
کاش قدر تو را میدانستم ای آرزوی برباد رفته ام...
تقصیر خودم بود که رهایت کردم؛
درست مثل همان بادکنک قرمز که نخش را رها کردم و به خیال خود چون آرزوی منست همیشه کنارم میماند
نخش را رها کردم و بادکنک قرمز آرزوهایم پرکشید و رفت
تا چند روز میان شاخه های درخت اسیر بود، تلاشی نکردم برای آزاد کردنش،
خودخواهی کردم و بی منطق انتظار داشتم خودش پیش من بیاید.
اصلا انگار حرف پدر را به کلی یادم رفته بود که گفته بود خودم باید مراقب تنها آرزویم باشم!
بادکنک بیچاره هم چند روزی بیشتر دوام نیاورد و بوووم...
بله بادکنک قرمزم هم ترکید.
بعد آن ماجرا با همه ی بادکنک های دنیا قهر کردم و پدر هرگز برایم بادکنک نخرید
اما بااینکه دیگر یه دختربچه ی لجباز و بی حواس نبودم
بااینکه تو مثل همان آرزویی که پدر میگفت "چشم آدم را میبندد به همه ی آرزوهای دیگر" تنها آرزوی آن روزهایم بودی،
تلاش نکردم برای نگه داشتنت!
خودخواهی کردم و باز هم مثل همان دختر بی منطق، انتظار داشتم توهم خودت برگردی!
اما افسوس که مثل بادکنک قرمزم رفتی و دیگر برنگشتی.
من مقصر بودم درست اما آخر چه میدانستم بعضی آرزو ها اگر بترکند دیگر بعد آن ها نمیشود هیچ آرزویی کرد...
آه
تنها افسوس دارم و حسرت...
از من که گذشت اما روزی که آرزوی دیگری شدی
آرزو دارم با جان و دل مراقب آرزویش باشد
مدت هاست که دیگر جز این آرزویی ندارم...

پ.ن:تنها هدفم از نوشتن این متن این بود که یادآوری کنم برای رسیدن به آرزوهامون با تمام توان بجنگیم و دوم اینه بعد از اینکه آرزوهامون محقق شد نگیم که دیگه بهش رسیدم پس تموم! نه اتفاقا برعکس! همه چیز درست از همونجایی شروع میشه که به آرزومون میرسیم.اجازه ندیم که بخاطر یه اهمیت ندادن، یه سهل انگاری، تمام جنگیدنامون بی ارزش بشه.قدر آرزوهامونو بدونیم اونا میتونن مقدمه همه ی پیروزیامون باشن.

#پند_نوشت✒
باشد که درس بگیریم
|سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
/بیست و ششم اسفندماه ۱۳۹۷/
 
  • پیشنهادات
  • Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    توضیحات:
    شعری ک نوشتم قسمتی از داستان عشقی دو عاشق رو به تصویر کشیده(هردو به یک اندازه عاشق اما یکی خاکی تر و وفادارتر(پسر) و دیگری مغرور تر و بی دل و جرعت تر(دختر)) که بخاطر موانعی که روزگار بر سر راه عشقشون قرار داده ازهم جدا میشن و تلاشی برای برداشتن موانع و رسیدنشون بهم نمیکنن و تنها با حسرت زندگی میکنن و میمیرن.
    بخش ابتدایی و انتهایی شعر از زبان پسر و بخش کوتاه میانی از زبان دختر نوشته شده.

    ________________________
    " رسم روزگار... "

    دل میسِتاند از من و جانم به من نمی دهد
    هستیِ خود میدم به او، جز غمِ خود نمیدهد

    مـسـ*ـتِ شرابم میکند با آن نگاهِ عاشقش
    باخود حواسم میبرد، جامِ دگر نمی دهد

    بی وقفه میخندد به من، بر این جنونِ آنی ام
    دلخون تر از دلخون شوم، اما امان نمی دهد

    هی مینشینم در بَرَش، پرسم زِ او: ای خوب تر...
    مجنون تراز مجنون شوم، دل میدهی همچون نگار؟

    هی طرّه میزند کنار، هی خامِ عطرش میشوم
    هی چشم میدوزم به لب، اما جواب نمی دهد

    بینم که میلرزد چو موج، شبنم° میانِ دیده اش
    با آه میگیرد ز من، رویِ سپید و مَهوش اش

    خواهم که آرامَش کنم، با لمسِ سُرخون° گونه اش
    اما می جَستد ز دست، همچون هوایِ نَفَسَش

    آرام دور شَود ز من، هرچند که روشن° حسرتش
    انگار فرار میکند، از برقِ چَشمانِ تَرَش

    هی پرکِشَد آهم از این، سـ*ـینه ی پر سوزِ تنم
    هی برنمیگردد به من، عطرِ یاسِ رویِ پیرهَنش

    چیزی در این جانِ یخی، رو به زوال میرود
    گویی که جانم میزند، بـ..وسـ..ـه به خاکِ قدمش

    با سوزِ غم خواهم از او: ای بی وفا! بی من مَرو...
    خواهی که من رسوا شوم در بازیِ رنجورِ عشق؟
    یا سر گذارم بر تنِ خشکیده ی صحرای عشق؟!

    بی آن که دردم بنگرد، این بار جوابم میدهد
    بر آتش تبدارِ چَشم، بارانِ اشک سَر می دهد:

    " در بازیِ رنجورِ عشق، هردو شکسته دل شدیم
    هردو فریب خورده ایم، از نغمه ی مکارِ عشق...

    ای هستی ام از من مرنج، بی تو ندارم حالِ (سبز)
    بی تو ندارم لحظه ای، انگیزه ای (برای اوج)

    این بی ترحمِ سیاه، مارا برای هم نخواست
    باید که باور بکنی، دنیا ندارد خوی مهر

    بر عاشقانِ باوفا، هرگز وفا نمیکند
    بر رقـ*ـصِ شادی بخشِ عشق،جز سازِ غم نمیزند

    ای مهربان محبوبِ من، در پیِ من هرگز نگرد
    دیگر ندانم من کجام، دوراز تو ای مردانِ مرد

    بغضی گرفته جانِ من، گویی رها نمیکند
    بهتر که من تنها رَوم، گریه رخصت نمی دهد.

    آن روز رفت و برای من، جز آهِ سـ*ـینه سوز نذاشت
    رفت و برایم یادگار، جز گلِ گیسویش نذاشت

    سال هاست که خشکیدم کنارِ این گلِ خشکیده ام
    سال هاست به جای عطرِ او، عطرِ گل اش بوییده ام

    هرشب بدون دیدنش، از غصه پرپر میزنم
    از او برای من ولی، کسی خبر نمی دهد

    امشب دلم آرام بود، گویی که نبض نمی زند
    حال و هوای این اتاق، جز بوی مرگ نمی دهد

    من میروم اما دلم، به کوی او پر می کشد
    روحِ منِ آزرده دل، بعدِ مرگ هم عذاب می کشد

    من که ندیدم روی خوش از روزگارِ سنگدل
    تنها به رَقمِ وصیت، یک خواهشی دارم به دل

    اینکه بعد از مرگ من، تک گلی بر سنگ قبرم حک کنند
    زیر آن با خط خوانا خط زنند:

    " باورش شد عاشقت، دنیا ندارد خوی مِهر
    آتشی جز آتشِ سوختن، ندارد واسه مهر

    من که آمدم سراغِ تو و نیافتم از تو نشان
    اما ای بی وفا نگار، تو هم نجنگیدی برای مهر"

    چه کسی میگوید آرزو تنها بر جوانان نیست عیب (٢)
    من که پیر شدم و مُردم در غم محبوب

    اما باز آرزو دارم که بعد از مرگ من
    تنها از سنگِ قبرم بگذرد، گذرِ نگارِ من

    شاید که با خود بگوید: "وایِ من
    چه کرد غرور و ترسِ من...!"

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /هفتم فروردین ۱۳۹۸/
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    1555173814907.jpg

    " ناله های بیصدا... "

    نبض وجود پرحرارتش کند میزد...
    صدای ناله های خفیفش را میشنیدم!
    با شگفتی میگفتم شماهم میشنوید؟!
    اما همه با خنده مضحکی مسخره ام میکردن و میگفتن دیوانه شده ای او که جان ندارد!
    اما من که هرشب گوش به گریه هایش سپرده بودم، خوب میفهمیدم او بیشتراز هرکسی زنده است!
    از عذاب هایش میگفت، از اینکه چطور بار سنگین این انسان های به ظاهر انسان را تحمل میکند.
    هرشب بی حرف، گوش شنوای درد و دل هایش میشدم،
    با درد فریاد میکشید...
    خسته بود انگار...
    و تن باران خورده اش سرریز از اشک های فروخورده اش!
    گریه هایش خنجری بر قلبم میزد،
    با بغض میگفت:
    "خسته ام...
    خسته ام از دیدن تمام نامردی ها؛
    خسته ام از شاهد بودن تمام جدایی ها..."
    میگفت:
    "شانه هایم درد میکند از رد سوزان تمام ردپاهای سیاه...
    ردپاهایی که آمدند،
    دلهارا خون کردند و رفتند..."
    دلِ سنگی سفیدش پر بود از خاطرات تلخی که زیر سنگینیشان له شده بود!
    یه لحظه خودم را گذاشتم جای او...
    وای برمن...!
    چه زجری دارد زمین بودن؛
    شاید فکر کنی سرد و سخت است،
    شاید فکر کنی جانی ندارد،
    اما اگر یه شب در سکوت مطلق، دل بدهی به شنیدن درد هایش،
    میفهمی چه دل بزرگی دارد زمین!
    دلم میخواست بغض هایش را به جان میخریدم،
    دلم میخواست چشم هایش را میبستم به روی تمام سنگدلی ها...
    اما به خود که آمدم دیدم،
    خودم بارها باری بوده ام بر روی دوش های زخمی التیام نیافته اش!
    واقعا که دلی بزرگ میخواهد زمین بودن...!
    دلی بزرگ میخواهد تا ببینی رفتن ها را،
    تا بشنوی تحقیر هارا،
    تا شاهد باشی طعنه ها را،
    تا به جان خریده باشی زمین خوردن ها و شکستن ها...!
    با تمام این سختی ها من که نمیتوانم جای او باشم،
    فقط آرزو دارم کاش کم شود از سرمان، تمام دردهای شروع شده با "نا":
    نامردی ها...
    ناعدالتی ها...
    نامهربانی ها...
    نارفیق بودن ها...
    و...
    تا تمام شود تمام دردهای رخنه کرده در جان سوخته ی زمین...

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /بیست و سوم فروردین ۱۳۹۸/
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    1555329896176.jpg
    از تو چه پنهان...
    دل من در کوچه پس کوچه های خیالت،
    تک و تنها پرسه میزند هنوز...!

    #تک_بیت
    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20190417_143435.png

    تنها شده بودم...
    آزار دیده بودم...
    شبانه روز در سیل بی امان گریه هایم غوطه ور بودم.
    سخت گذشت تا از چنگال بیرحم غم رها شدم،
    سخت بود تا دوباره خودم را در میان آشفتگی زندگی بی هدفم پیدا کردم!
    درست مثل بهار که درختان شکوفه میدادند،
    دوباره دنیایم را پراز عطر خوش زندگی کردم.
    دوباره برای رنگ زدن به لبخند پرکشیده از لبانم با روح خواب زده ام جنگیدم!
    حال اینبار زنده بودم تا زندگی کنم نه اینکه فقط نفس بکشم...
    زنده بودم تا تجربه کنم بیخیال و شاد زیستن را
    آه اما میدانی چه شد؟!
    خودم هم درست نفهمیدم به یکباره چه شد!
    نفهمیدم چه برسرم آمد!
    چه کوتاه بود زندگی ساده ی بی گرفتاری ام...!
    بی هوا آمد!
    اصلا نفهمیدم از کجا؟
    کی و چگونه؟!
    فقط به خود که آمدم دیدم،
    درست وسط زندگی ام جا خوش کرده...!
    از آنجا بود که
    دیگر شب ها آسوده نخوابیدم،
    دیگر روزها بدون دیدنش مثل مرغ سرکنده بودم.
    دیگر معتاد شنیدن صدای آرام اش،
    یا شاید هم مجذوب لبخند گرم صورتش شده بودم!
    من قبل از او تنها بودم و زندگی میکردم
    و حالا، بعداز دیدنش بااینکه هنوز تنهام
    اما با فکر و رویایش سر میکنم...!

    (الهام از شعر کوتاه استاد هادی قنبرزاده:
    قبلا تنها بودم و زندگی میکردم
    حالا تنهام و به تو فکر میکنم!)
    #یهویی_نوشت
    #سحر_میم✍
    /بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۸/
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1558079429985.png

    " تبِ خیس... "

    یه دختر اینجا...
    شدیدا شده عاشق زیر این نم نم بارون...
    انگاری شسته غماشو، تب خیس این شرشر بارون!
    دل سپرده دست دلدارش...
    نیست مثالش،
    تو کوچه پس کوچه های اطرافش!
    یارش اما بی خبر،
    رفته از این شبهای نسبتا سیاهش!
    اما انگار که نه انگار
    که شده دلتنگ یارش!
    موپریشون...
    پا برهنه...
    با یه ذوق کدوکانه...
    هی دور خودش میچرخه!
    هی زیر بارون ریز ریز،
    با خیال خاطرات قشنگش،
    دلبرانه، مثل پروانه میرقصه!
    خنده رو لب...
    بغض سنگین توی سـ*ـینه اش...
    باز به امید دوباره دیدن صورت عشقش،
    تموم خیابونای آشنای شهرو،
    بی گلایه، تک و تنهایی میگرده!
    هی واسه خودش میخونه:
    آخه اون کی برمیگرده؟!
    یار من کی برمیگرده؟!

    #فی_البداهه
    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1558080297002.png

    دلم یه جای دنج میخواد!
    مثل دریا...
    شب باشه،
    خلوت خلوت...
    اونقدر خلوت که حتی پرنده هم پرنزنه!
    سکوت باشه،
    آروم آروم...
    موجا هی برن و بیان...
    هی آرامش تزریق کنن به وجود خسته ام،
    اونقدری آروم بشم که دیگه هیچی حس نکنم!
    بعد خدا دوتا بال بهم قرض بده،
    خودم بشم پرنده آسمونش!
    برم اون بالا بالاها...
    اونقدر بالا که حتی دیگه ابرا هم دیده نشن!
    اونقدر بالا که دنیا محو بشه تو جهنم بی انتهاش...
    مثل گم شدن سوزن تو انبار کاه!
    برم بالای بالا...
    اونجا که بشه عطر خدارو حس کرد،
    اونجا که خدا خودش منتظرم وایستاده باشه،
    تا منو بگیره از همه ی دردام!
    همونجا که بشه پناه برد به آغـ*ـوش خدا...
    درست همونجایی که دیگه بغض و درد معنی نداشته باشه!
    آخ که دلم شدید دوتا بال میخواد...

    #به_یاد_جمعه_نحس
    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20190517_133118.png

    دلم گرفته بود،
    اما کاری هم از دستم برنمی آمد.
    بغضی درونم ریشه دوانده بود،
    اما اشکی هم برای سرریزشدن نداشتم!
    تنها دست های سردم را بهم گره زدم
    و از ته دل برای آرامش تمام دل های شکسته دعا کردم...!
    شاید دعایم به گوش خدا برسد...
    شاید غم از دلها برود...
    شاید قلبها ترمیم شوند...
    شاید حالمان خوب شود...
    من امید دارم... :)

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20190517_224955.png
    گاهی باید نگویی و حرف میزنی،
    گاهی باید بگویی و لال میشوی!

    گاهی با نگفتن، رفتن با کلافگی،
    گاهی با گفتن، ماندن همیشگیست!

    گاهی میخواهی و خواسته نمیشوی،
    گاهی میخواهی و خواستنت، بی واسطه گریست!

    گاهی دیدن لبخندی، به حدی ستودنی،
    گاهی با دیدن اشکی، جان از تنت رفتنی ست!

    گاهی با کوله باری از دعا، عشقی سهم تو نمیشود،
    گاهی بدون دردسر، این عشق عشقی ابدیست!

    گاهی یه عاشق با نخواستنش سرد میشود،
    گاهی با امیدواری، به دنبال راه دیگریست!

    شاید بی عاشقی کردن، حالِ دلت خوب باشد،
    اما دنیا با دیوانگی کردن عجیب جای بهتریست!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20190519_165755.png " عشقِ یادگاری... "

    روی طاقچه ی دلم، عکس رُخت جا مانده
    اینجا هنوز درها، به امید آمدنت وا مانده!

    هوا برای خواستنت، به سمت دریا رفته
    ظرف شعرِ نگاه من، از تب تو سر رفته!

    عطر تند خاطره ها، هوای خانه را پُر کرده
    دوریت این روزها، یه نفر را از غصه پرپر کرده!

    تو نیستی و پنجره ها، از نبودنت میگریند
    امان از دل رنجورم، که بی تو تنها مانده!

    صدای نبض قدم هایت، به گوش آشنا مانده
    انگار تبسم روحت، در این حصار تَر مانده!

    تو رفتی و ندانستی، که جان از تنم در رفته
    ولی بدان که حسرتت، به دوش دنیا مانده!

    ستاره ی وصال پشت شب بوها، چشم براهت مانده
    ببین آنقدر نیامدی، که آسمان بدون ماهش مُرده!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,532
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا