دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
گاهی چه بی صدا به آرزوهایمان می رسیم !

سال اول و دوم ابتدایی ، آرزویم این بود که با خودکار مشق بنویسم.
سال سوم ابتدایی ، با خودکار مشق نوشتم اما نه تنها سپاس گزار نبودم ، بلکه به این جوهر آبی رنگ پاک نشدنی اعتراض می کردم .

تا ده سالگی ، آرزویم این بود ، در خانه ای زندگی کنیم که دو اتاق داشته باشد .
اکنون در چنین خانه ای هستیم و من تغییری احساس نکرده ام . انسان ، چه آسان آرزوهای تحقق یافته اش را به فراموشی می سپارد!

حال ، آرزویم عدالت است.
می ترسم ..
می ترسم از روزی که آن بار ، آرزوی تحقق نیافته ام را فراموش کنم.

25 / 11 / 95
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    امروز فهمیدم که وقتی خورشید هیدروژن رو به هلیم تبدیل می کنه و به زمین نور و گرما می ده ، خودش مقداری از جرمشو
    از دست می ده و این عمل تا زمانی ادامه پیدا می کنه که کاملا از بین بره.

    یعنی اون قدر به زمین عشق می ورزه تا مرگش فرا برسه!

    یاد چنین آدم هایی در اطرافم افتادم ، که برای عزیزانشون همه کاری می کنن. حتی جونشونم براشون می ذارن.
    اون قدر بهشون خدمت و کمک می کنند تا برای خودشون چیزی جز دلی پر از محبت نمونه.
    عشق که نون و آب نمیشه! می شه؟
    محبت و مهر چی؟ گرچه دل و روحتو جوون نگه می داره اما نون شب که بهت نمی ده.
    درمان مرگ هست؟
    نیست .. نیست

    نمی دونم احساسم به چنین آدمایی چیه. گاهی انزجار و تنفر و گاهی نهایت دوست داشتن. اما هر چی که هست همیشه احترام باهاشه.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    تا به حال این احساسو نداشتم.
    کسی که وقتی حالش بد بود ، بهش قول آینده ای خوب رو می دادم الان تو بیمارستانه.
    تا به حال این اتفاق برای هیچ کدوم از دوستای واقعیم نیفتاده بود ..
    تجربه شو نداشتم. حالا دوست مجازیم که از همه دنیا خسته بود این اتفاق براش افتاد.

    می ترسم که دیگه باهاش حرف نزنم. می ترسم بمیره.
    می ترسم اگه برگشت بهم بگه که هیچ کدوم از حرفام درست در نیومد و نمی تونه گذشته رو پاک کنه و به آینده ای روشن برسه. و من به خاطر احساسم نتونم محکم باشم و ایمانمو از دست بدم.
    نسترنِ بی ایمان به هیچ کس نمی تونه کمک کنه.
    وقتی خودم ایمانمو به حرفام از دست بدم .. همه چی از دست می ره . من .. آنا و تمام حرفایی که بهش زدم.

    حالم بده .. حس بی کفایتی می کنم.
    وقتی عزیزت تو بیمارستان باشه ، راهی جز انتظار نداری. باید منتظر بمونی تا خودش خوب بشه . این که کاری از دستم برای حل مشکل بر نمیاد اذیتم می کنه.

    به قول دوستش که این خبرو بهم داد باید منتظر باشیم و از خدا شفا بخوایم.
    بهش گفتم برای آناهیدی دعا کنیم که به خدا اعتقادی نداشت؟
    جوابی نداد..
    این حرف ها همیشه بی جواب می مونن.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بعضی آدم ها مثل فانوس هستن ..
    همه جا رو روشن می کنن و دیگرانو از وجود خودشون مستفیض می کنن.
    اما این دیگران فقط دیگرانن. نزدیکانشون نیستن.
    فانوس همه جارو روشن می کنه اما زیرش و نزدیک ترین مکان بهش تاریکه ...

    این جور آدما برای اونایی که به گردنشون حق دارن سودی ندارن. می دون دنبال دیگرانی که حدس می زنن براشون مفید باشن.

    دوست ندارم به کسی که چنین اخلاقی داره حتی نزدیک باشم. دور تر وایمیستم که نورش بهم نرسه.
    اما زیاد دور نمی شم. می خوام وقتی زمین می خوره ، کنارش باشم.
    شاید با نگاه پر از معنام بهش بفهمونم که چه اشتباهی کرده ویا شاید نظرم عوض شد و کمکش کردم.
    بستگی به این داره که وقتی روی زمینِ ، نورش رو در چه حالت ببینم.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    وقتی حالشون بد بود و نا امید بودن ، بهشون وعده فردایی روشن رو می دادم.
    قول می دادم که آرامش و خوشبختی در انتظارشونه.
    چون اعتقاد داشتم جهان هستی هیچ وقت به کسی بدهکار نمی مونه. هر چی طلب کنی بهت میده.
    اما داشتم .. دیگه ندارم. نمی دونم چم شده.
    می ترسم از عملی نشدن قول هایی که برای امید ، بهشون دادم.
    می ترسم بیان و بهم بگن که بهشون امید واهی دادم. این بدترین گناهه..
    من اعتقادمو از دست دادم. چجوری جوابشونو بدم؟
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    باد سردی در شبی
    قلب پـاکش را ببُرد
    قلب گرم و بی نشان
    توی سرما جان سپرد
    روح او، غافل از قلب
    شادی هایش پژمرد
    هیس.. هیچ چیز نشد

    تنها روحی سرد فسرد
    دست مرگ آمد و
    دست روحش را فشرد
    آسمان به زمین رسید
    نسترن گلوله خورد


    آه مرگی بی صدا

    آه مرگی بی صدا
    آه مرگی بی صدا

    30 / 11 / 95
    01 : 17
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    شورش ستارگان
    و قهر خورشید با ماه
    جنگ سیارک ها
    حمله شهاب سنگ ها
    آسمان می کشد .. آه

    در درونش غوغاست
    همه چیز نازیباست
    جنگ سردی برپاست

    ستارگان خشن
    آسمان اندوه
    افسوس خورشید
    خستگی یه کوه

    1 / 12 / 95
    45 : 20
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    تفاوت مامانم و معلمم!

    چند سال پیش ، اینجا یه زلزله یک دقیقه ای 5 ریشتری اومد.
    دبیر آمادگی دفاعیم ، امروز خاطره اون روزشو تعریف می کرد که دخترش رو فراموش کرد و خودش فرار کرد.
    من یاد مامانم افتادم. یادمه هممون از خونه بیرون رفتیم .
    هر کس غیر از بابام به فکر خودش بود. مامانم اما فقط به فکر یه چیز بود. اون برگشت تا قرآن رو از تو خونه بیاره.


    خیلی جالبه. نه؟ هه.
    اگه این تغییرات و تناقض ها توی آدما نبود، زندگی برام خیلی کسل کننده می شد.
    شایسته است که دوباره بگم : هه.

    آخرین تغییرات در 4 مهر 98
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    شغل مردونه!

    برام خیلی جالب بود. همکلاسیم شغل مهندسی رو دوست داره.
    بهش گفتم می ری مهندس بشی؟
    گفت نه. گفتم چرا ؟ گفت چون یه شغل مردونه است.
    اون مهندسی رو دوست داشت. نمی دونم خودش دوست نداشت توی یه محیط مردونه کار کنه ...
    یا خانواده اش دوست نداشتن و این عقیده متعصبانه رو توی ذهنش فرو کرده بودن.
    هر چی بود ... برام خیلی جالب بود.


    * چارچوب هایی که برای خودمون می سازیم باعث عدم پیشرفت میشه.
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    ناحقی پسرِ خان و تفاوت من و مامان

    داشتم فیلم جامه دران رو می دیدم.
    در مورد له کردن حقوق دختر باغبونی بود که توی سال 56 یا همون سال ها به اجبار به عقد پسر خان
    در آوردنش تا پسر خان ، از سربازی معاف بشه. پسر خان ، دوتا بچه گذاشت تو دامنش و خودش با خانمی ازدواج کرد که بچه دار نمی شد.
    خانمش رو دوست داشت و برای این که خوشحالش کنه ، بچه کوچیکی که از دخترباغبون داشت رو به خانمش داد.
    از باران کوثری ممنونم. خیلی خیلی مسلط و قشنگ نقش دختر باغبون رو بازی کرد. جیغ هاش .. گریه هاش .. التماس هاش

    پسر خان ، دخترش از خانم اولش گرفت و به خانم دومش داد. به چه حقی؟ به حق این که پدر بچه هر حقی روی بچه داره. اختیار بچه تمام و کمال دست پدره.

    وقتی فیلم تموم شد ، از هر مردی بیزار بودم. به این فکر می کردم که چطوری دیگه ظرف نشورم و سفره رو جمع و پهن نکنم.
    اما مامانم برعکس من فکر می کرد ، فورا بعد اتمام فیلم به بابام زنگ زد و حالشو پرسید. شب .. سفره قشنگی چید و از همسرش پذیرایی کرد.
    من و مامانم افکار متفاوتی داریم. من متنفر شدم و رو گردوندم. اما مامانم ، به نکات مثبت نگاه کرد .. که شوهرش بچه هاشو ازش نگرفته.

    من باید مثل اون بشم یا اون مثل من؟ بین من و مامانم فقط سه دهه فاصله است. چقدر تفاوت!
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,530
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا