بیا برگردیم،
به لحظه ای که چشمهایمان بهم صاعقه زد
به همان لحظه که گره کور دست هایمان
چتری شد برای باران سرد دوریمان...
بیا برگردیم،
به خواب رنگی عشق میانمان،
آنجا که پرستوهای خیال، دور هم میگشتند،
آنجا که باهم بودن،
خوابی به رنگ و بوی حقیقت بود!
بیا برگردیم...
روی همان پل چوبی،
به همان ساعت،
به همان دقیقه...!
به همان لحظه ای که شاپرک ها،
فارغ از غوغای شهر، خود را به خواب زده بودند،
تا شاهد باز شدن گره ی کور دست هایمان نباشند...!
بیا بار دیگر برگردیم،
به لحظه ی تلخ جداییمان...!
تو این بار بغلم کن
میان همان هیاهوی شهر!
سدی شو برای این راهِ رفتن
و این مسافرِ به اجبار رفتنی...
من هم قول میدهم،
با صدای دویدن قدم هایم،
شاپرک ها را بیدار کنم...!
اینبار سکوتت را بشکن!
بگو که بمانم...!
بگذار پل قصه ی ما، یک بار هم که شده،
پلی باشد برای رسیدن نه گذشتن...!
ما که یک بار گذشتیم از هم...
بیا این بار اتفاق تازه ای رقم بزنیم،
بیا برگردیم بهم...!
.
#سحر_میم
#سحر_مهدی_زاده
/ ۳۱ مردادماه ۱۳۹۸/
به لحظه ای که چشمهایمان بهم صاعقه زد
به همان لحظه که گره کور دست هایمان
چتری شد برای باران سرد دوریمان...
بیا برگردیم،
به خواب رنگی عشق میانمان،
آنجا که پرستوهای خیال، دور هم میگشتند،
آنجا که باهم بودن،
خوابی به رنگ و بوی حقیقت بود!
بیا برگردیم...
روی همان پل چوبی،
به همان ساعت،
به همان دقیقه...!
به همان لحظه ای که شاپرک ها،
فارغ از غوغای شهر، خود را به خواب زده بودند،
تا شاهد باز شدن گره ی کور دست هایمان نباشند...!
بیا بار دیگر برگردیم،
به لحظه ی تلخ جداییمان...!
تو این بار بغلم کن
میان همان هیاهوی شهر!
سدی شو برای این راهِ رفتن
و این مسافرِ به اجبار رفتنی...
من هم قول میدهم،
با صدای دویدن قدم هایم،
شاپرک ها را بیدار کنم...!
اینبار سکوتت را بشکن!
بگو که بمانم...!
بگذار پل قصه ی ما، یک بار هم که شده،
پلی باشد برای رسیدن نه گذشتن...!
ما که یک بار گذشتیم از هم...
بیا این بار اتفاق تازه ای رقم بزنیم،
بیا برگردیم بهم...!
.
#سحر_میم
#سحر_مهدی_زاده
/ ۳۱ مردادماه ۱۳۹۸/
دانلود رمان های عاشقانه