شاید من یک گاز گیرنده باشم
خانه ما در سومین فصلِ سال سرای انواعِ حشرات است. امروز یکی شان را از خفگی نجات دادم.
از آن مورچه های دهان "دست خرچنگی" بود که گاز می گیرد. همین که در تشت آب افتاد برش داشتم و مدتی روی انگشتانم نگاهش کردم.
می ترسیدم گازم بگیرد اما نگرفت.
جایی خوانده بودم که آدمیزاد با این که می داند اگر عقرب را نجات دهد، او نیشش می زند؛ باز هم باید نجاتش دهد.
چرا که طبیعت آدمیزاد عشق ورزی و طبیعت عقرب دفاع و نیش زدن است.
من به وظیفه طبیعی ام عمل کردم اما آن مورچه...
درسِ من از این موضوع این بود که طبیعت هم مثل همه انسان ها جایز الخطاست. امکان ندارد بی نقص باشد. هیچ چیز در این دنیا بی نقص نیست.
مورچه مرا گاز نگرفت. مثل برخی آدم ها.
برخی آدم ها با این که حتی نمی شناسی شان گازت می گیرند.
کمک شان می کنی، گازت می گیرند.
کمک شان نمی کنی، گازت می گیرند.
اما برخی درست نقطه مقابل آن برخیِ گاز گیرنده هستند. مورچه مرا گاز نگرفت.
مانند آن هایی که هیچ گاه گازم نمی گیرند.
مورچه می توانست ساعت ها در پارکِ کف دستم بازی کند اما من پرتش کردم. از او خسته شده بودم!
شاید من یک گازگیرنده باشم.
اتل متل توتوله
حسن خورده گلوله
گاو دیگه شیر نداره
خودش خبر نداره
اتل متل هندستون
عمقزی و کردستون
مرزبانای بیچاره
همه شدن آواره
اتل متل یه گردو سیندرلای بی جادو نون و پنیر و یه گل
همه توی خاک و خل
اتل متل یه آمپول
بابا زده ما رو گول
ما نونِ شب نداریم
سر رو بالش می ذاریم
اتل متل اشک و درد
تو هوای خیلی سرد
هق هق و باد و بارون
بدبختی هست فراوون
اتل متل بیکاری
نخبه های فراری
آهای دکترِ بیکار
برو بکن نجاری
اتل متل عدالت
خوشحالی و صلابت
همه چی شده غارت
فقط مونده حقارت
اتل متل آزادی حسن چرا ایستادی؟ عه اشتباه گرفتم
حسن نیستی جوادی
اتل متل تنهایی
آهای حسن کجایی؟
چرا گلوله خوردی؟
زنده بمون خدایی
اتل متل یه خنده
آزادی یه بـرده
فقط خدا می دونه
چی هستش پشت پرده
درد من درد خودم نیست
ولی کاش باشد
زندگی حلوایی تازه است، اگر از آن لـ*ـذت نبری تلخ می شود و دیگر فرصت استفاده از آن را نداری.
اتفاقا همان حلوا را هم بعد از وداعت بین هم پخش می کنند. فکر می کنم تا اینجا دیگر برای کنار گذاشتنِ حلوا بس است.
از این پس می خواهم حلوایم را در یخچال بگذارم و ذره ذره از آن لـ*ـذت ببرم.
پس تا اطلاع ثانوی حلوای بنده، حتی بعد از مرگ؛ به هیچ یک از اطرافیان نخواهد رسید! :aiwan_light_yes3:
چگونه با یک معترض رفتار کنیم؟
چرا پدر و مادرمان به ما یاد ندادند که اگر هسته زردآلو در دهانمان شکست باید چه کنیم؟
نخندید یا مسخره نکنید! مسئله جدی است.
وقتی اعتراض به مسائل مهم و بزرگ را به خاطر امنیت خودم برایم ممنوع کردید، باید به اینجایش که به مسائل خیلی ریز می رسم فکر می کردید.
مرا از مشکلات اجتماع و کشور به هسته زردآلو رساندید و نامش را کمک کردن به آرامش روحی ام گذاشتید.
باید می دانستید که اگر دست و پای یک معترض را ببندید به اعتراض به خودش می رسد.
باید می دانستید..!
عفو کن که من هنوز غرقم در تنهایی
شاهدین جمع شوید که می خواهم گریه کنم
از در و دیوار و عشق و زندگی شکوه کنم
قلب سردی بودم بنشسته بر مزار شادی
آه تا کی می آید خبر آمدنت آزادی؟
شمع شدی و خواستی دور و برت پر بزنم
جیغ شادی بکشم و غم را ز تنت بکنم
پروانه شدم، و بال زدم سوختم، تو کاری بکن
آخرش مردم و روحم را فروختم، تو کاری بکن
جای شادی چه چیز نیکی تو به من دادی؟
جز غم و سادگی و ویرانیِ آبادی
فکر منی و می دانم نقشه کش رویایی
عفو کن که من هنوز غرقم در تنهایی
* از وقتی تگ ارزشمند گرفتم دیگه از نوشتنِ چرت و پرت های مربوط به حالِ خودم می ترسم.
باید چیکار کنم؟
کمکم کن
صادقانه تو بیا تا ماه پرواز کنیم
مهر دوستی بزنیم
آغوشمان را باز کنیم
خسته ام از اعتراض و دوری دلزدگی
تو بیا در لاین رویای من کن رانندگی
موزیک کوهن بگذار و بگذار خواب شوم
نرم فرمان و بچرخان و نگذار بی تاب شوم
مهربانی کن تا بشوم بانویی چون منشور
آنچنان مهری بتابانم که شوی از نور کور
دعوا نکن و آشتی باش با من تا به ابد
غم و شک و روح سنگم را بریزیم در سبد
در غافله ی سختی دارم به تو نیاز
التماست می کنم مرا به افکارم نباز
در زندگی ام، بیش ازهمه از پدرم متنفر و بیش از همه از پدرم غمگین شده ام. بیش ازهمه او حامی ام بوده و بیش ازهمه من عاشقش.. بیش از همه مرا بوسیده و بیش از همه من دختری که شیدای بـ..وسـ..ـه هایش است..
داستان عجیبی است در خانه ما، فکر می کنم پدرم درس های زندگی را در خانه به من می دهد تا مورد سرزنش غریبان قرار نگیرم. بیش از همه او تحقیرم می کند تا یاد بگیرم قبل از محقر شدن جلوی کسی خودم را نجات بدهم. بیش از همه او مرا می بوسد تا محتاج بـ..وسـ..ـه کسی نشوم و بیش از همه کس مرا حمایت می کند تا آن موقع که ایستادن روی پای خود را، خودم یاد بگیرم.
پدرم، نه روز پدر است و نه تولدت نزدیک است. اتفاقا سه ماهی از روز پدر و یک هفته از روز میلادت می گذرد، مرا ببخش که دیر به این نتیجه رسیدم. * خیلی خوب است که انسان آگاهانه سرزنش شود، آگاهانه بوسیده و آگاهانه تحقیر شود. آگاهانه عشق بورزد و آگاهانه ببخشد.
پدرم، دوستت دارم چون گل که گلدان را
چون نسترن که باران را
و چون خاک که طوفان را