- عضویت
- 2014/08/19
- ارسالی ها
- 1,028
- امتیاز واکنش
- 34,103
- امتیاز
- 1,030
به نام خدا
■پلاس انتقادی--->صفحهی سوم!■
■خیلی سعی کردم مثل اکثر دختر های هم سن و سالم دست به قلم بشم و از عشق بنویسم.■پلاس انتقادی--->صفحهی سوم!■
خیلی سعی کردم سد رقیق احساسم و بشکنم، جمله هارو ردیف کنم و از عاشقانه هایی بگم که هر دختری تو وجودش داره.
خیلی سعی کردم خودم و برای یه بار هم که شده عاشق فرض کنم! که عاشق بشم و ببینم این چیزی که شده درد یا بهتره بگم مرگ مزمن دوستام چیه.
اما نشد،.هر کاری کردم، جمله بندیام جور در نمیاد.
میخوام بگم، اما نمیشه. نمیتونم اون احساسی که دارم و در قالب کلمات بیان کنم و بریزم تو چمدون زردم.
احساسی که نیست!
به طرز مضحکی هست و نیست!
و این بودن و ناتوانیم از استفاده کردنش بیشتر زجرم میده.
انقدر بودن هایی دیدم که ابراز نشده و مونده اون ته مه های قلب اطرافیان و فراموش شده که چشمم ترسیده. و از طرفی برام شده عادت، عادت به داشتن نبودن هایی که هست، احساساتی که یخ نزده اما یه حالت سیال و نیمه جامد داره.
و میترسم از زمانی که اون سد بشکنه،
بشکنه و انرژی جنبشیش به قدری شدید منفجر بشه که خودمم از بین برم.
باید کم کم آزادش کنم، اما نمیدونم چطوری؟!
■قرار بود مطالب مورد علاقم تو این تاپیک قرار بگیره از این به بعد مطالب دست نویس خودم. بلکه کمکی بشه به محو شدن سد رقیق احساسم! بلکه تونستم بالاخره یه صحنهی عاشقانه تو رمانم خلق کنم!!!
■تازه کارم و اشتباه زیاد دارم. اگه فرصت نقد پیدا کردید، مهربان باشید. :)
آخرین ویرایش: