دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چشم‌های تار | فاطمه صفارزاده کاربر انجمن نگاه دانلود

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
به نام خالق مرداد و خرداد

«مرداد»
مردادیا خیلی خوبن.
توی فصلی به دنیا اومدن که خیلی گرمه.
از همون اول روزگار سختیاش رو واسه‌شون رو کرد.
مردادیا خیلی خوبن؛
چون مشقت زندگی رو از همون اول تجربه کردن.
مردادیا دنیای تجربه‌ان.
تجربه‌ی غم و غصه‌های زندگی.
تجربه‌ی مشکلات.
تجربه‌ی بحث و دعوا.
تجربه‌ی همه‌ی اینا رو دارن.
وقتی این‌ها به‌دنیا اومدن، غم و غصه‌های ما رو گرفتن و تحملشون کردن و ما بدون اینکه بدونیم، خوش بودیم.
مردادیا خیلی خوبن.
اون‌قدری که خواهرانه-برادرانه دوستت دارن؛
اما بدون منت.
مردادیا خیلی خوبن.
اون‌قدری که هیچ‌کس نمی‌تونه تصورش رو بکنه.
مردادیا یه چیز دیگه‌‌ن.
اینا چون تو اوج گرما به‌دنیا اومدن،
یه گرما و نورانیت خاصی دارن.
حس دل‌سوزی و مهربونی رو از خورشید به ارث بردن.
مردادیا خیلی خوبن.

قدرشون‌ رو بدونیم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام خالق امام هشتم

    «ضامن»
    آقا جانم!
    ضامن آهو شدی؛
    اما ضامن من نشو.
    در روز قیامت از این‌‌چه که هستم،
    شرمنده‌تر می‌شوم.
    ضمانت تو مرا خجالت‌زده می‌کند و دیگر نمی‌توانم چشم به گنبد طلایی‌رنگت بدوزم.
    گنبدی که هر وقت دیدمش سلام کردم و پاسخی دریافت نکردم؛
    چون لایقش نیستم.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام فراموش شده‌

    «من یک هیولا هستم»
    هر هیولایی اول یک انسان است.
    بعد از این‌که رؤیایش را از دست می‌د‌هد، به یک هیولا تبدیل می‌شود.
    هیولایی که انسانیت را فراموش می‌کند.
    هیولایی که دلش را می‌گذارد کنار، احساسش را فراموش می‌کند و منطق را از یاد می‌برد.
    من یک هیولا هستم.
    رؤیایم را از دست دادم. او رؤیایم بود.
    رؤیایی که مرا یک هیولا کرد.
    دلم را برد.
    احساسم را کشت.

    منطقم را زندانی کرد در حصار افکارم؛ افکاری که فقط متعلق به او بود.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام خداوند شهریار نیک

    «شهریور»
    شهریور که می‌شود، احساس راحتی می‌کنم.
    انگار در خانه‌ی خودم هستم و می‌توانم روی مبل دراز بکشم و استراحت کنم.
    شهریور که می‌شود، روزها سریع‌تر می‌گذرند.
    نمی‌دانم از دعای دانش‌آموزان کلاس اولی است یا از
    دعای پدر و مادرهای دانش‌آموزان!
    هرچه که هست، آن‌قدر سریع می‌گذرد که همین حس راحتی بیشتر از یک ساعت حس نمی‌شود.
    شهریور که می‌شود، خوش‌حال می‌شوم.
    آخر شهریور مرا به خاطرات ناب نوجوانی می‌برد.
    به خاطرات خوشی که در خرید وسایل داشتیم یا خاطرات خورشید.
    شهریور که می‌شود، حس خوبی همچون پرنده‌‌ای که تازه از سفر رسیده و خسته است و می‌خواهد بخوابد پر می‌کشد و درون قلبم می‌رود.
    شهریور که می‌شود، خنده مثل یک شیء تزئینی روی لبانم می‌نشیند و گریه همچون خاطره‌ای کهن در قلبم ماندگار.
    شهریور که می‌شود، شعرهایم ذوق‌زده خودشان را می‌سرایند و قلمم با اشتیاق آن‌ها را بر صفحه‌ی سفید کاغذ می‌نویسد.
    کفش‌هایم می‌دوند و بازی می‌کنند.
    لباس‌هایم در آسمان می‌رقصند
    و احساساتم به جای خون در رگ‌هایم جریان پیدا می‌کند.
    شهریور که می‌شود، همان حس خوب مدرسه گریبان‌گیرم می‌شود.
    همان حس زیبای خاطرات نوجوانی.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام خداوند روزی رسان

    «درددل»
    یک سال پیش پدرم یک شب رفتند تو کما و چند وقت تو بیمارستان بودند و سکته ناقص را هم رد کرده بودند. همین ماه رمضان مادرم یک شب رفتند بیمارستان. خودشان که گفتند قلبشان درد گرفته و البته این را هم بگویم که توی آن هوای گرم با خواهرم رفته بودند بازار!
    همین چند شب پیش که دقیقاً می‌شود گفت سی یا سی‌و‌یک مرداد بود و چند روز قبل از عید قربان، ساعت سه‌و‌نیم یا چهار بامداد بود. ما مسافر داشتیم و می‌خواستند آن ساعت‌ها بروند کشورشان. ناگهان داداشم مادرم را صدا کرد. حالش بد شده بود. همه دویدیم توی آشپزخونه. یکی از اقواممان فقط روسری سرش کرد و با یک تیشرت و شلوار دوید توی آشپزخونه. ما آزاد نیستیم؛ اما هول کرده بودیم. داداشم چند وقت بود که می‌گفت شانه‌‌ی چپش درد می‌کند! امداد آمد و داداشمم را بردند بیمارستان همراه شوهر خواهرم. از او یک آزمایش برای سکته گرفتند که خدا را شکر سکته رد نکرده بود. مسافرهایمان هم ساعت پنج‌ونیم یا شش صبح رفتند.
    فکر کنم نفر بعدی من باشم.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به یاد خالق زندگان بی‌تحرک

    «چند متن کوتاه»
    ۱:
    معشـ*ـوقه‌ی واقعی به عاشق زندگی‌کردن را یاد می‌دهد.
    نه اینکه زندگی‌کردن را از یادش ببرد.
    ۲:
    انسان‌ها با خاطرات زنده‌اند؛
    اما اگر با خاطرات زندگی کنند، زنده‌بودن را فراموش می‌کنند.
    ۳:
    شادی ما را نفرین کرد.
    نه به‌خاطر این‌که همیشه غمگین بودیم؛
    بلکه به‌خاطر اینکه هیچ‌وقت شاد نبودیم.
    ۴:
    زنده‌ها زندگی‌کردن را فراموش کرده‌اند. مرده‌ها از فراموشی آن‌ها سوء استفاده می‌کنند و زندگی می‌کنند. زنده‌ها در این دنیا، فقط مردگی می‌کنند؛ کاری که حتی خود مرده‌ها هم انجام نمی‌دهند.
    ۵:
    خاطره‌ها باقی می‌مانند.
    بغض‌ها باقی می‌مانند.
    دردها و عقده‌ها باقی می‌مانند.
    انگار فقط آدم‌ها باید بروند.
    ۶:
    یه سری حرف‌ها و خاطره‌ها باید فراموش بشن.
    یه سری حرف‌ها و خاطره‌ها هم هرکار بکنی فراموش نمیشن.
    ۷:
    آدما وقتی می‌میرن که از زنده‌بودن خسته بشن.

    آدما وقتی زیر خاک دفن میشن که هنوز از زنده‌بودن خسته نشدن.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام ایزد پاک

    «عاشقی»
    عاشقی بهترین هدیه و دردی است که خدا برای انسان آفرید.
    دردی که انسان را به دوست‌داشتن مجبور می‌کند؛
    ولی خیلی درد دارد؛
    یعنی در اصل دردش در دل‌تنگی است
    و چاره‌ی آن بودن معشوق کنار عاشق است؛
    البته معشوقی که عاشقی را بداند و بلد باشد.
    عاشق‌شدن را و عاشق‌ماندن را.
    عشق یعنی زندگی
    و زندگی یعنی دوست‌داشته‌شدن.
    عشق و زندگی چرخه‌ای هستند، فناناپذیر.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام جوابگوی دعاها

    «شعر می‌گویم»
    شعر می‌گویم.
    شعری از لابه‌لای صفحات کتاب‌های دبستان.
    شعر می‌گویم.
    شعری از میان کلمات نامه‌های عاشقانه‌ی دبیرستان.
    شعر می‌گویم.
    شعری از دیار مهر و مدرسه؛
    اما شعر من گم می‌شود؛
    شاید در میان نت‌های موسیقی.
    گم می‌شود؛
    شاید در میان امواج واژه‌ها.
    گم می‌شود؛
    شاید هم در میان خاطرات خوبی که گذشت.
    پیدایش می‌کنم.
    می‌سرایمش و بعد می‌گذارمش لای کتاب و او له می‌شود بین تمام حرف‌ها
    .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام خداوند اشک و دمع

    «دوستش داشتم»
    لبخندش به زیبایی لبخند مجنون و اشک‌هایش به سوزانی اشک‌های فرهاد بود.
    دوستش داشتم؛ اما پنهانی.
    از همان عشق‌هایی که در نگاه اول به وجود می‌آید و بعد بیشتر می‌شود.
    از همان عشق‌های نوجوانی!
    از همان‌هایی که بدون ریشه به رشدکردن ادامه می‌دهد. هرچند ریشه‌ی عشق منظور از دوطرفه‌بودن عشق است و من مطمئنم که این عشق ریشه ندارد.
    می‌خندید
    و من هم از خنده‌ی او شاد می‌شدم؛
    ولی خنده‌هایش مال من نبود.
    عشق او مال من نبود؛
    اما قلب من هنوز که هنوز است برای اوست و در قلبم محفوظ.
    اما اشک‌های من هنوز که هنوز است برای اوست و در چشمانم محفوظ.
    اما غم‌های من هنوز که هنوز است برای اوست و در جانم محفوظ و عجیب است که هنوز دوستش دارم
    .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نام خداوند درد‌های دلم

    «درددل»
    درد‌های زیادی در دلم مانده و هست که نمی‌شود گفت. بعضی دردها ممنوعه‌اند؛ به زبان بیاریشان، باختنت حتمی‌ست!
    دردهای من ممکن است درد خیلی‌ها باشد که به زبان نیاوردنشان. من خسته شده بودم؛ آن‌قدر که این پانزده‌سال ریختم توی خودم و حرفی نزدم. اشک‌هایی که ریختم و شب‌ها بالشم را خیس کرد. من یک آدم احساسی‌ام که بدجور می‌ریزم توی خودم و بالاخره این قسمت از وجودم ریخت و ریختم بیرون تمام دردهایی که می‌توانست گفته نشود. گفتنی‌ها را گفتم. نگفتنی‌ها را هم اجازه‌ی گفتنش را ندارم.
    درددل‌های زیادی دارم. مشکل‌های زیادی دارم؛ اما عادت کردم به مشکلات و چقدر سخت است عادت به مشکل. اینکه عادت کنی مشکل داشته باشی و نریزیشان بیرون.
    چقدر سخت است که هنوز درد دارم.
    می‌دانم شاید توی خواننده هم درد داشته باشی؛ اما بگو. نصیحت من به تو این است که بگویی. در خودت نریز!
    من پانزده‌سال توی خودم ریختم و شاهد منزوی و افسرده‌شدنم بودم.
    من شاد هستم و شاد هم می‌مانم؛ اما باطنم هیچ‌وقت مثل روز اول نمی‌شود؛ چون او مثل یک گل است که پژمرده شد و پوسید، بعد به آن رسیدگی شد.
    گل وجودم دیگر شکوفا نیست و روحیه‌ی غمگینم باقی خواهد ماند.
    این دردها پایان ندارد. نه برای من و نه برای بقیه.
    بخش درددل برای همیشه به پایان رسید.
    «به پایان رسید این دفتر، حکایت همچنان باقیست.»
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا