دلنوشته کاربران دلنوشته زندگی جریان ندارد | ستاره لطفی کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع ~setareh
  • بازدیدها 191
  • پاسخ ها 4
  • تاریخ شروع

~setareh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/09/19
ارسالی ها
4
امتیاز واکنش
10
امتیاز
16
به‌نام خدا
دلنوشته: زندگی جریان ندارد
نویسنده: ستاره لطفی کاربر انجمن نگاه دانلود
سبک: درام
مقدمه:
زندگی ایستاده‌است... .
راکد و بی‌احساس،
دقیق بر روی نقطه‌ی غم!
و اما چه تلنگری می‌تواند به او جان بخشد تا همانند خون در رگ،

جریان یابد...!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • الهه.م

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/03
    ارسالی ها
    816
    امتیاز واکنش
    61,009
    امتیاز
    966
    سن
    26
    محل سکونت
    مشهد
    IMG_20200602_102457.png
    کاربر گرامی!
    ضمن تشکر از انتخاب تالار ادبیات برای فعالیت، لطفا قبل از ایجاد تاپیک و ارسال پست،
    قوانین کلی تالار ادبیات - انجمن نگاه دانلود و قوانین ساب آثار و ادبیات نوشتاری | انجمن نگاه دانلود - انجمن نگاه دانلود را مطالعه فرمایید.
    برای ایجاد موضوع جدید در ساب ادبیات نوشتاری، موارد زیر را رعایت کنید:
    - عنوان تاپیک نباید تکراری و مشابه باشد.
    - حجم پست‌ها نباید کم باشد.
    - پست اسپم و تکراری نباید در تاپیک وجود داشته باشد.
    - سبک و ژانر و توضیح محتوا را در پست آغازین تاپیک ذکر کنید.
    تاپیک دلنوشته‌ی شما تایید شد :aiwan_lggight_blum:

    درصورت بروز هرگونه سوال و مشکل، با مدیریت تالار درارتباط باشید.
     

    ~setareh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/09/19
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    10
    امتیاز
    16
    ***
    مرگ بر روی نفس‌هایمان نفس می‌کشد،
    سایه‌اش بر روی زندگی‌مان افتاده‌است و زندگی جرأت تکان خوردن ندارد!
    می‌داند به کام آدمیزادهایش باشد،
    مرگ او را تکه‌تکه می‌کند...!
    و ما باید غم بخوریم و در آخر بمیریم
    زندگی که جریان ندارد!
     

    ~setareh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/09/19
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    10
    امتیاز
    16
    ***
    خون‌ها در بدن یخ بسته
    قلب‌ها از حرکت باز ایستاده
    زندگی نمی‌چرخد!
    کسی نمی‌‌داند چرا،
    اما همه یک مورد را می‌دانند!
    که چیزی به‌نام «غم»،
    بر روی زندگی حکم می‌کند...!
     

    ~setareh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/09/19
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    10
    امتیاز
    16
    ***

    دختری‌ام از تبار سختی،
    همه چیز را به جان خریده‌ام... .
    اما عشق مرا از پا انداخت!
    تجربه‌اش نکرده بودم،
    اوایل حس عاشقی را دوست داشتم؛
    شیرین بود و شیرینی‌اش به دل نمی‌زد... .
    بعضی مواقع هم گس می‌شد،
    اما باز هم لـ*ـذت‌بخش بود... .
    با بودنش به جان سرد و بی‌روحم جان می‌بخشید
    گرما بخشم بود،
    اما نمی‌دانم چشد!
    یک روز که به امید گرمای عشق از خواب بلند شدم
    دیدم نیست!
    ای دل غافل،
    بار و بندیلش را جمع کرده بود و مرا ترک کرده بود...!
    رد پایش را از روی زمین دیدم،
    ساعاتی طولانی به او زل زدم و به اشک‌‌هایم اجازه‌ی باریدن دادم،
    سوز بغض گلویم را می‌سوزاند،
    قلبم را به درد می‌آورد... نفس تنگی‌ هم مهمان گلویم شده بود... .
    تا به خود آمدم و به دنبالش رفتم،
    عشق که الکی نیست!
    هرچه‌قدر که پاهایم را در رد پاهایش می‌گذاشتم
    مکان برایم ناشناس‌تر می‌شد!
    تا فهمیدم به یک قبرستان رسیده‌ام... .
    دیدمش،
    در حال کندن قبری بود... .
    نمی‌دانستم چه بکنم،
    آرام گوشه‌ای ایستادم و به او خیره شدم.
    قبر را کند،
    در کوله‌اش آرزوهایم را در آورد و آن‌ها را زنده به گور کرد!
    نفسم رفت،
    آمد،
    رفت،
    آمد!
    او چه کرد... .
    خانه ویرانم کرد... .
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    133
    بالا