دلنوشته کاربران دلنوشته های شب/باران الهی کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع ^A.Zeinab.06
  • بازدیدها 206
  • پاسخ ها 6
  • تاریخ شروع

^A.Zeinab.06

مدیر بخش عکس
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/08/05
ارسالی ها
861
امتیاز واکنش
1,312
امتیاز
435
محل سکونت
Germany
شب همان یار تنهایی های من است
همیشه باهم منتظر میمانیم تا روز به پایان برسد
آفتاب غروب کند
و در تاریکی آن ستاره های کوچکش را با خود به آسمان بیاورد
کنار آن ستاره های کوچک چه زیبا به نظر می آید مهتابش
در یلدا بیشتر می ماند و من بیشتر از درد هایم به او میگویم
چه قدر دوستش دارم
یار من چه زیبا با سکوتش پاسخم می دهد
گاهی هم مانند من بغض می کند
از ابری شدنش می فهمم دلش می خواهد
اشک بریزد
باران اشک هایش سرازیر می شود
و چه زیبا می گرید یار تنهایی هایم
 
  • پیشنهادات
  • ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    شب چه زیبا دلبری می کند
    چه می درخشد ستارگانش
    دل به یغما می برد مهتابش
    گاه دلگیر می شود از ما
    مه تمام زیباییش را می پوشاند
    تا بفهماند نمی خواهد روی ماهش را نشانمان دهد
    وبعد اندک اندک می گرید
    ومی ریزد باران اشک هایش را
    ولی باز با تمام ناراحتی هایش
    هر روز خرامان خرامان جای خالی روز را پر می کند
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    باز شب از راه رسید

    آنسوتر از من دختری از شب می گریزد
    از تاریکی و سیاهیش می ترسد
    گویا روز و روشنایی خورشیدش را بیشتر می پسندد
    همانی که من از آن گریزانم
    از روز
    از آفتاب و روشنایی هایش
    آن دخترک روز هایش را زندگی می کند
    و من
    در شب ها نفس می کشم
    و آنرا زندگی کردن می نامم
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    شبی تلخ مرا از تو جدا کرد
    و من به امید آمدنت
    هر شب انتظارت را می کشم
    امشب دیدمت
    بعد سالها یافتمت
    قطره اشکی دیدم را به تو خیره می کند
    و بعد سالها راهش برای ریختن را می یابد
    چه حس خوبی دارد
    اشک ریختن
    باید یاد بگیرم در نبودت اشک بریزم
    آن قطره های شور
    کمی از بغض گلویم می کاهند
    ولی همچنان بغضی حکمروای گلویم می شود
    و اشک آماده ریختن
    ولی اشک هایم از من می ترسند
    نمی ریزند
    هنوز پای قول مان مانده اند
    من و اشک هایم باهم عهد بسته بوده بودیم
    عهد بسته بودیم من نگذارم
    از غم کسی گلویم بغض بگیرد
    و آنها هم نریزند
    ولی من عهدم را شکستم
    غم تو بغضی به گلویم نشاند
    ولی اشک هایم هنوز نریخته اند
    باید به آنان بگویم
    تا می خواهند می توانند بریزند
    دیگر عهد مان شکست
    دیگر آزادید
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    باز شب از راه می رسد
    یک تراس
    استکانی داغ
    صندلی چوبی
    و....
    باز مرا مهمان می کند
    استکان میان انگشتانم فشرده می شود
    گرمایی آرام بخش از داغیش
    دستان سردم را به آغـ*ـوش می کشد
    ستاره ها اندک اندک سر می رسند
    بعضی هاهم زیر ابرها پنهان می شوند
    ماه بیرون می آید
    تا از تاریکی شب بکاهد
    اما...
    ظلمات شب تا جایی پیروز اند
    ولی ماه وارد اتاقکی تاریک می شود
    کودکی خوابیده،نوازشش را به او هدیه می کند
    کودک در خواب لبخند می زند
    ماه هم لبخند زنان اتاق را ترک می کند
    آنسوتر پسری خنده‌کنان و شکرگویان به خانه اش می رسد
    آخر امشب معشوق،عاشقش شده
    اشکی از چشم هایش می لغزد
    و به ماه خیره میشود
    ماه معشوقش را به او هدیه کرده بود
    ماه با لبخند اورا هم به خدایش میسپارد
    صدای نعره ای به گوشش می رسد
    مردی می نالد
    و خدایش را بی مروت صدا می زند
    عزیزش را باخته بود
    ماه با غم نگاهی به او می اندازد
    اینبار درمان درد آن مرد نمی شود
    فقط می تواند همدردش باشد
    مرد ماه را می بیند
    ولحظه ای بعد در ظلمات شب محو می شود
    گویادر تاریکی شب می خواهد از تاریکی سرنوشتش بنالد
    .
    .
    .

    آخرماه سر برمی گردد لبخند می زنم و او
    گویا چهره نورانیش می خندد
    امشب به او از دردهایم نخواهم گفت
    می خواهم او را تماشا کنم
    با ستاره هایش
    شاید امشب او بخواهد دردهایش را بگوید...
     
    آخرین ویرایش:

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    چه شاعرانه
    به اسم آنان کلمات می چرخند
    ردیفی شعر سروده می شود
    یک شعر عاشقانه
    .
    .
    چه زیبا
    نقاشی رنگ بر بوم می زند
    تصویری از خط ریل،که در انتها عاشقانه به هم می رسند...
    چه قضاوت اشتباهی!!
    دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند!
    به ظاهر شاید..
    اما اگر دنبالش کنی،هر قدر به جلو بروی باز همانندکه بودند
    ظاهری عاشقانه
    اما درونی از غم دارد آن تصویر،.....
     
    آخرین ویرایش:

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    عقربه ها زودتر از همیشه می چرخند
    از پنجره ها تاریکی خودش را به من می رساند
    و به من میفهماند "او" از راه رسیده
    دست به دست تاریکی به سویش می روم
    .
    .
    .

    تاریکی حکمروا می‌شود
    شب جای روز و آفتابش را
    با مهتابش گرفته
    آخر از میان ابر ها سرمی‌کشد
    حاله ای از نور دور او
    و حاله ای از اشک چشمان مرا می پوشاند
    .

    .
    .
    آخر سر نور او مهمان خانه ام می شود
    و اشک مهمان چشمان من...
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    133
    بالا