ماه،پیش چشمان تو چَشم می بندد
و باران اشکهایت را الگو می داند
لبخندتو برای شکوفه های نو شکفته بهار حجت است
درست مثل خورشید ی که خفته در گردی صورتت..
دستهایت ابرها را پیش زبریشان شرمنده،
و پیش لطافت دستان چو پنبه ات حسود کرده است
موج مشکی موهایت،آه از موج مشکی موهایت
که چون سیاهی موجهای دریا در دل تاریکیشب
پر رمز و راز ،پر موج و تابانند..
کاش میشد تو را تماماً در آغـ*ـوش گرفت و به مثال
یک باطری پزشکی در قلب بی تابم جای داد
تو تمام نیازِ این قلب بی تاب و پریشان هستی..
تمام و کمال آن..:)
۲۳/۴/۰۲
۱:۵۱
سرما،سرمایی سرد تر از سردی شبهای آذر ماه..
گاهی برای درمان غمهای بی پناه قلب دردناک خویش
به مرهم هایی پناه بـرده ایم که جز زهر چیزی نبودند
گاهی شب و روزهایی را صرف آدمهایی کردیم
که حقیقتا لیاقت دقیقه ای وقت را نداشتن
اما،وقتی زیباست که در ژرف تمام این اشتباهات
و این ندانم کاریها،دست به دست عقل و منطق داده
و راه الهی و عقلی خود را بیابیم،درست زمانیکه میتوانیم در
قهقرهای خریت،سیر کنیم،دل به دریای تفکر زده
و کمی هم که شدع اطرافمان را سبک وسنگین کنیم
از نظر من این فکر کردن،به تنهایی مقدار زیادی از زیبایی درون وبیرون زندگی ما را تشکیل میدهد،و شاید تمامش را:)
شب اول ماه محرم
۲۷/۴/۰۲
۰۰:۴۷
بر تن زخم خوردههٔ خویش
زخم نزن ،مرده ز پیش
مرگ دل و قلب و تنم
کاش شود زخم تنم
زخمی ز پیش داشتم
حال گمان می داشتم
ورنه کجاست جای غمم؟
پرسهٔ شبگرد تنم
عامل هر درد و غمم
بی شک وبی چون و چرا
یار تویی، یارتویی!
می آید،او می آید
درست آن وقتی که تمام و کمال
از آمدنش قطع امید کرده ای
و دیگر درهای دلت را بسته و به تماشای آمدنش
ننشسته ای ،می آید و در همان گوشه ای که بیشتر
غل و زنجیرش کرده بودی جاخوش کرده
ونغمه عشق سر میدهد و توران چنان مـسـ*ـت غزلهای
عاشقانه اش می کند،گویی که نه انتظاری بوده و نه
چشمهای تری…و تو همانجا با تمام وجودت
دوباره اورا در آغـ*ـوش میگیری و تمام درهای وجودت
را به روی نگاه تابانش میگشایی:)
چند روزی هست که احساس میکنم طلسم شده ام
یا شاید هم این زن و پیرزنهای خرافی
من را درگیر یک سری خطوط و کلمات خیالی،دروغ
اما تاثیر گذار کرده اند،نمیدانم مرا چه شده است؟
نمیدانم از کیشروع شد؟این حس مضخرف
که سر و تهش را که میبینم تمام معادلات خوب بد مغزم
به شکل یک علامت خطر در آمده و به من هشدار می دهند
حسی که درست از همان شب کذایی شروع شد
درست وقتی با یک راحتی بیش از حد با من صحبت کردی
و من بشدت بهت زده شدم…
وقتی از آنجا عبور کردم از خجالت داشتم آب میشدم
و بد ماجرا اینجاست که از شدت حس بد،به همه دوستان نزدیکم این ماجرا را گفتم…
و بد ماجرا اینجاست که در تمامی مراسمات
چشمانم پی آن مردک میگردد
و این بد است…خیلی خیلی بد
به اندازه یک حالت تهوع شدید در یک ماشین
که هیچ وسیله ای برای تخلیه استفراغ خود نداری
و از قضا راننده هم زبانت را نمی فهمد
همینقدر رقت انگیز،حال بهم زن و نفرت انگیز..
از خودم مطمئنم که اگر ۱۰ بار دیگر هم
از من درخواست کنی هر ۱۰ مرتبه با تمام وجودم نه
میگویم و حتی جلوی خانواده ام می ایستم..
اما نمیدانم حکمت این حس بد و ترس و اضطرابی
که گریبان گیرم شده چیست؟
چرا نمیفهمم که چرا پی شما میگردم؟
چرا همش به آن چشمان تیره و عمیق فکر میکنم؟
و درحالیکه بنظرم زیبا هستن،از دیدنشان متنفرم..
چرا؟
خدایا،خودت به تک تک حرفهای وجودم آگاهی
و میدانم که من را از این احساس مضخرف نجات می دهی
و این شخص را تماما ز زندگیم بیرون می اندازی:)
۱۵:۳۶
روز عاشورا،۶/۵/۰۲
من عمیقا میدانم که،دوباره دچار آن حس ترسی
که نسبت به مردهایی که قصد نزدیک شدن
به من دارند شده ام،و عذاب وجدان اشتباهات گذشته ام
مرا وادار به ترسیدن از چنین شرایط معمولی کرده است..
شما،تنها اشتباهاتان محترمانه حرف نزدن با من است
که صد البته جای تعجب ندارد و عده ای از مردها
بشدت با همه احساس راحتی میکنند..
من میدانم که احساسم نسبت به شما تغییر
نکرده و نخواهد کرد،چرا؟چون من قسم یاد کرده ام
در درگاه خدایی که در شبهایی که در غم یک عشق نافرجام
تا صبح به عزا می نشستم،مرا یاری میداد و نجات یافتم
قسمی عمیق و غیر قابل باطل شدن..
من قسم خورده ام که تمامِ عشق،علاقه و
قلبم را به کسی بده ام که مهر همسری اش
ابتدا در شناسنامه و سپس در دلم بخورد:)
من عهد کرده ام که دلم را هیچوقت،هیچوقت
بدون پذریفته شدن نیازهای حقیقی بهار درونم
به هیچکس نسپارده و غل و زنجیرش را باز نکنم:)
خدایه خوبم،از تو ممنونم چون من همین الان
راه درستم را درست وقتی داشتم از سردرگمیم برایت
مینوشتم پیدا کردم،به راستی که توحلال تمام
مشکلات هستی،:)تو خودِ خودِ خدایی…:)🩵🖤
۱۵:۴۵
غم عشق تو شبیه می و مستیست
گر این ره عشق نباشد ، دگر این چیست؟
زین ره عشق تو چنان مـسـ*ـت و ملالم
گر هرچه بپرسی شود چشم بیانم
۸/۵/۰۲
۱:۴۶ شام غریبان بود
درین شبهای تاریکی
تو نوری و چو مهتابی
درین شبها نمیخوابی
چو نور صبح می تابی
تو را آن نور میدانم
که در شبها پریشانی
و از روز ازل تا مرگ …
تو همچو ماه بی تابی:)
شبیه نور ،خودِ ماهی
تو چون دریا چو رویایی
ولیک افسوس که آنجایی
در آن دوردستِ دور جایی
تو افسوس جوان هایی
مگر اینکه تو بیایی:)
۱۶/۵/۰۲
الهم عجل لولیک الفرج..