داستان گنجشک کوچولو

لونــℓunAـــآ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/18
ارسالی ها
397
امتیاز واکنش
7,665
امتیاز
584
محل سکونت
سیاره اکسو
قصه گنجشک کوچولو...

قسمت اول:

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود...
یه گنجشک خیلی کوچولو و خوشگل بود که بازی کردن و خیلی دوست داشت. تو یکی از این روزای قشنگ، گنجشک کوچولوی قصه ما شیطنتش گل کرد. هی از یه شاخه می پرید اون شاخه... که موقع بازی کردن یهو یه خار خیلی تیز و بزرگ رفت تو پاش. گنجشک کوچولو گریه کرد و بال زد رفت خونه یه پیرزن مهربون. ننه پیرزن کنار تنور داشت نون می پخت. گنجشک کوچولو کنارش نشست و با چشمای اشکی به ننه پیرزن گفت: ننه پیرزن کمکم میکنی؟؟؟ خار رفته پام...خیلی درد داره.
ننه پیرزن که دلش به حال گنجشک کوچولو سوخته بود خار و از تو پاش درآوورد و بهش داد. گنجشک کوچولو با خوشحالی خار بزرگ و از ننه پیرزن گرفت و از پیرزن مهربون تشکر کرد. ننه پیرزن لبخندی زدکه یهو چشمش به تنور افتاد. آتیش تنورش داشت خاموش میشد و اون هیزمی برای روشن کردنش نداشت.
یه دفعه فکری به سرش زد. از گنجشک کوچولو پرسید: گنجشک خوشگل، میشه خارتو به من بدی تا باهاش آتیش روشن کنم نون بپزم؟؟؟
گنجشک کوچولو نگاهش به خار انداخت و دید که به دردش نمیخوره، پس با خوشحالی به ننه پیرزن گفت: معلومه که میشه، خار من مال تو باشه ننه پیرزن.
و خارشو داد به پیرزن مهربون. ننه پیرزن آتی تنورو روشن کرد و نون پخت. بعدش یکی از نونای خوشمزه و گرمو داد به گنجشک کوچولو تا بخوره. گنجشک کوچولو خوشحال و خندان از ننه پیرزن تشکر کرد. نون و برداشت و پرواز کرد رفت...
 

برخی موضوعات مشابه

بالا