داستانک در قطب شمال گرگ هارا اینگونه شکار می کنند...

جمجمه خندان

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/08/15
ارسالی ها
21
امتیاز واکنش
199
امتیاز
121
سن
23
محل سکونت
ساکن مرداب
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند

ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند.

ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.

ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز،

ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد.

ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این

که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛

اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف

ناشدنی و خواهــش نـفس سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود

.. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب!

اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود’!

شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،

خاطراتت را،

نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار دلت…

در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد،

زمین میخوری…

زخم بر میداری…

و درد میکشی…

نه از بی مهری کسی دلگیر شو … نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…

به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟

شاید … روزی … ساعتی … آرزوی نداشتنش را میکردی…

تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار …

هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد …

در آینده لبخند بزن

این همان جایی است که باید باشی!

هیج کس تو نخواهد شد

آرامش سهم توست …
 
بالا