اما انهایی که من را زندانی کرده اند خبر ندارند که
روحم در جسمش است,روحش در جسمم همیشه همراهم است
بدون تردید تنهــــا دليل زندگيم است.
هر شب,به چشانم التماس ميكنم دو قطره گريه بكـن گلویم ديگه طاقته بغض را ندارد, چشامم مثل کویر خشک شده,مانند انسانی که چیزی برای از دست دادن ندارد,ففط دلمو بستم به چيز هایی كه نياز نيست براشون بدويي تا بهشون برسی,زیرا همینطوری,خود به خود مال تو هستند...مانند حامد که برای من خلق شده...
شاید زیبایی ظاهری ان نقطه قوتم حساب بشود
اما تنها نقطه قوتم که برایم صرف دارد,خوب بودن در هر شرایطی است...
یا بهتر بگویم.
گوش هایم را رو به حرفای مردم بســته ام
مخصوصا اون دسته از انسان هایی كه برایم مشكل شده اند,مانند؛
پدر و مادرم.
اونا دوست ندارند من با حامد باشم,به همین خاطرم هست که الان,تو اتاق خوابم زندانی شده ام.
با صدای پیامک موبایلم به خودم میآیم.موهای خیس خود را به طرفی تاب میدهم و شاخه گل قرمز رنگ را از میانش جدا میکنم و در دستانم میگیرم,سپس پیامک را میخوانم
"حامدِ"
+عشقم,اماده ای به خاطر من از مرز های اطرافت فراری بشوی؟!
روحم در جسمش است,روحش در جسمم همیشه همراهم است
بدون تردید تنهــــا دليل زندگيم است.
هر شب,به چشانم التماس ميكنم دو قطره گريه بكـن گلویم ديگه طاقته بغض را ندارد, چشامم مثل کویر خشک شده,مانند انسانی که چیزی برای از دست دادن ندارد,ففط دلمو بستم به چيز هایی كه نياز نيست براشون بدويي تا بهشون برسی,زیرا همینطوری,خود به خود مال تو هستند...مانند حامد که برای من خلق شده...
شاید زیبایی ظاهری ان نقطه قوتم حساب بشود
اما تنها نقطه قوتم که برایم صرف دارد,خوب بودن در هر شرایطی است...
یا بهتر بگویم.
گوش هایم را رو به حرفای مردم بســته ام
مخصوصا اون دسته از انسان هایی كه برایم مشكل شده اند,مانند؛
پدر و مادرم.
اونا دوست ندارند من با حامد باشم,به همین خاطرم هست که الان,تو اتاق خوابم زندانی شده ام.
با صدای پیامک موبایلم به خودم میآیم.موهای خیس خود را به طرفی تاب میدهم و شاخه گل قرمز رنگ را از میانش جدا میکنم و در دستانم میگیرم,سپس پیامک را میخوانم
"حامدِ"
+عشقم,اماده ای به خاطر من از مرز های اطرافت فراری بشوی؟!
آخرین ویرایش: