نقد برسی "بینوایان" - ویکتور هوگو

~*~havva~*~

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/06
ارسالی ها
2,276
امتیاز واکنش
23,187
امتیاز
916










درباره کتاب بینوایان (Les Misérables)












بینوایان (Les Misérables) نام رمان معروفی نوشته ویکتور هوگو نویسنده سرشناس فرانسوی است . کتاب بینوایان اولین بار در سال ۱۸۶۲ منتشر شده و یکی از بزرگترین رمان‌های قرن ۱۹ است . در دنیایی که مردم آن انگلیسی صحبت می‌کنند این رمان معمولا با عنوان اصلی فرانسوی خود نام بـرده می‌شود (عناوین مختلفی مثل The Miserable, The Wretched, The Miserable Ones, The Poor Ones, The Wretched Poor and The Victims, and The Dispossessed نیز دارد) . رمان بینوایان با شروع شورش جون در ۱۸۱۵ و به اوج رسیدن آن در ۱۸۳۲ در پاریس ، از زندگی چند شخصیت و تمرکز بر مبارزات محکوم سابقه داری به نام ژان والژان و به رستگاری رسیدن او شکل گرفت . رمان بینوایان با بررسی ماهیت قانون و بخشش ، تاریخ فرانسه ، معماری و طراحی شهری پاریس ، سیاست‌ها ، فلسفه اخلاق ، ضد اخلاقیات ، قضاوت‌ها ، مذهب ، نوع و ماهیت عشق را شرح می‌دهد . بینوایان به محبوبیت بزرگی بر روی صحنه نمایش ، تلویزیون و فیلم‌هایی مثل بینوایان (موزیکال) و بینوایان (فیلم ۲۰۱۲) ، دست پیدا کرد . رمان بینوایان بیش از حد انتظار طرفدار یافت و واکنش‌های انتقادی متنوع که اکثرا منفی بودند ، بر رمان وارد شد . از لحاظ تجاری ، این کار یک موفقیت بزرگ در سطح جهان بود . آپتن سینکلر رمان بینوایان را به عنوان " یکی از شش رمان برتر جهان" معرفی می‌کند .

cvr9781416500261_9781416500261_hr.jpg





داستان کتاب بینوایان (Les Misérables)












بینوایان تصویر راستین سیمای مردم فرانسه در قرن نوزدهم است . چهرهٔ چند قهرمان در بینوایان برجسته‌تر ترسیم شده‌ است از جملهٔ آن ژان والژان . او مرد میانسال خسته روانی است با نیم تنهٔ کهنه و شلواری وصله دار که پس از گذراندن نوزده سال زندان با اعمال شاقه ، پس از تمام شدن ایام محکومیت جایی برای رفتن ندارد و کسی پناهش نمی‌دهد حتی در لحظه‌ای حاضر می‌شود به زندان باز گردد ولی راهش نمی‌دهند ، در اوج درماندگی و سیه روزی به خانهٔ اسقفی پناه می‌برد اسقف با خوشرویی و مهربانی از او پذیرایی می‌کند ولی این مهمان ناخوانده نیمه شب ظروف نقرهٔ اسقف را به سرقت می‌برد . اما ساعتی بعد به دست ژاندارم دست‌گیر می‌شود . ولی بزرگواری اسقف مسیر زندگی او را تغییر می‌دهد . ژان والژان در بیست و پنج سالگی اسیر پنجه‌های ستمگری شده‌ است . او که روستایی پاکدلی بوده به سبب سرقت یک قرص نان برای سیر کردن کودک گرسنهٔ خواهرش این همه زندان تحمل کرده‌ است . در نتیجه مهربانی و عاطفه برایش امر فراموش شده ایست . سرانجام نیک منشی یک مرد روحانی ، درهای نیک بینی و خیر اندیشی را به روی او باز می‌کند و یکی از بزرگان روزگارش می‌شود . نویسنده در این رمان اجتماعی که به بی عدالتی‌های جامعه حمله‌ور می‌شود ، در واقع نبرد میان خیر و شر را بازگو می‌کند . ژان والژان ، زندانی توبه کاری است که در مرحله بعدی در هیات حامی و نیکوکار ظاهر می‌شود و در پایان به حد کمال می‌رسد و تا مقام و درجه رهایی‌بخش فرا می‌رود . ژان والژان نیکوکار نگهدار و حامی 'کوزت ' است و در همه حال ، در کنار اوست ؛ تا وقتی که کوزت بزرگ می‌شود و به دنیای جوانی قدم می‌گذارد و 'ماریوس' دانشجوی ایده‌آلیست ؛ به کوزت دل می‌بندد . از طرفی ، ژان والژان مانع را از سر راه آن دو دلداده بر می‌دارد و خود به نهایت درجه انسانیت می‌رسد . این وقایع در حریق انقلاب 1830جریان می‌یابد و با همه حوادث غم انگیزش به عالی‌ترین شکل در رمان توصیف می‌گردد .








Film_Review_Les_Miserables-087fa1356128584_image_1024w.jpg







نقدی بر کتاب بینوایان (Les Misérables)










در فرانسه‌ی قرن نوزدهم میلادی ، بی‌عدالتی‌های اجتماعی ، نابرابری‌های طبقاتی ، ظلم زیاده از حد طبقه‌ی حاکم و ثروتمند بر قشر دون پایه ، فقر اکثریت مردم و... زمینه‌ساز رویدادی بزرگ در آن کشور می‌شود ؛ انقلاب کبیر فرانسه . و همین عوامل زمینه‌ساز یک رخداد بزرگ دیگر نیز می‌شوند ، تولد یک اثر جاودانه در عرصه‌ی ادبیات یعنی رمان بی‌نظیر بینوایان شاهکار ویکتور هوگو . این رمان که نوشتن آن هفده سال به طول انجامیده در سال ۱۸۶۲ یعنی زمانی که هوگو بدلیل عقاید سوسیالیستی و جانبداری شجاعانه‌اش از اقشار محروم و تهی‌دست جامعه در تبعید به سر می‌برد ، انتشار یافت و انقلابی در عرصه‌ی ادبیات پدید آورد .


پایان دوران رنسانس و آغاز دوران انقلاب صنعتی ، افول قدرت کلیسا ، رشد و توجه به علم و دانش در طبقات متوسط و پایین جامعه آن روزگار فرانسه ، و باز شدن فضای عمومی لااقل در حوزه ادبیات و روزنامه‌نگاری که در متن این اثر به آن اشاره شده و نیز انتشار اثری که نویسنده‌اش در تبعید بسر می‌برد نیز دلیلی دیگر بر آن است ، در جامعه و نیز شهرت هوگو ، شرایطی پدید آورد که وی خالق آثاری باشد که گامی نو بود در عرصه ادبیات نقادانه اجتماعی. در رمان بینوایان نوک تیز پیکان نقد صریحا رو به سوی تمامی اقشار جامعه از والا مقام‌ترین آن تا دون پایه‌ترین آن است و نویسنده افکار، رفتار و زندگی آنان را چنان به بوته‌ی نقد کشید که در آثاری که قبل و یا هم‌زمان او نگاشته شده بود کم نظیر و حتی بی نظیر بود . هوگو در اغلب آثارش بالاخص در رمان بزرگ بینوایان چنان نقایص فرهنگی اجتماعی دینی عصرش را به تصویر کشیده و به بررسی و موشکافی و حتی گاهی به ارایه راه حل برای آنها پرداخته که شخصیت او را فراتر از یک نویسنده که در مقام یک روانشناس ، یک معلم اخلاق ، و حتی یک سیاست‌مدار صالح نمایان می‌سازد . این شیوه‌ی نوی نقد اجتماعی فرهنگی سیـاس*ـی او که در زمان خود ابداعی نو بود بی‌شک از نگاه او به گذشته‌ی هنر بالاخص ادبیات و لزوم پدید آمدن نگاهی نو منتج شده است . او جایی در مقدمه‌ی رمان دیگرش «کرومول» آورده «قهرمان‌های درام جز انسانهای عادی کس دیگر نیست . » ساختار داستانی دوران هوگو یعنی دورانی که از آن به دوران کلاسیک یاد می‌شود به گونه‌ای بود که شخصیت‌ها و اتفاقات محوری اغلب آثار آن دوران حول اقشار والا مرتبه و طبقات حاکم جامعه بود و چندان توجهی به اقشار طبقه‌ی پایین و حتی متوسط جامعه در آنها دیده نمی‌شد . او این شیوه را به دور افکنده و مبدع سبک و دورانی می‌شود که از آن به نام رومانتیسم یاد می‌شود .


تم اصلی رمان بینوایان بر بی‌عدالتی و فقر عموم مردم جامعه‌ استوار است و تصویرگر و نقاد اوضاع آن روزگار کشورش . هوگو این رمان را چنان طراحی کرده که علاوه بر یک اثر ادبی تمام عیار از آن می‌توان به عنوان یک اثر تحقیقی تحلیلی تاریخی نیز نام برد . از این اثر بعنوان شاخص‌ترین اثر عصر رومانتیسم یاد می‌شود . در طراحی این اثر ، نویسنده از عواملی استفاده کرده که در آن دوران ابداعی نو بودند . اصولی را دستمایه بیان ایدهایش قرار داده که حتی در آثار شاخصی که قبل از وی پدید آمده‌اند یا نیست و یا بسیار ناچیز و خفیف‌اند . روند روایت ماجراها ، جابجایی‌های زمانی وقایع و حوادث ، معرفی و پیش معرفی کاراکترهای مختلف داستان در نقاط مختلف و بازه‌های زمانی متفاوت در طول داستان همه و همه از مواردی است که می‌توان از آنها به عنوان نکاتی یاد کرد که تا آن زمان فقط در آثار هوگو نظیر آنها را می‌توان دید . روایت موشکافانه‌ی لحظات ، صحنه‌ها از عواملی است که ناخودآگاه خواننده را کاملا درگیر کرده چنان صحنه‌ها را پیش چشم او به تصویر می‌کشد که نمونه‌ی آنرا در کمتر اثر ادبی آن دوران و حتی مابعد این اثر می‌توان دید . تیزهوشی نویسنده در کات‌های زمانی بموقع در روند روایت ماجراها در بعضی نقاط اوج داستان و موکول کردن غیر مستقیم ذکر مابقی ماجرا به جایی دیگر در داستان هم تعلیقی عمیق ایجاد کرده و هم پوشاننده و مرتفع کننده‌ی موانع اصلی باور پذیری عقلانی رخدادها در ذهن خواننده است . هوگو با استفاده از یک شخصیت محوری «ژان‌ والژان» و روایت چندین دهه از زندگی‌اش و نیز شخصیت‌های فرعی « اسقف بی‌ونو ، فانتین ، تنادیه‌ها ، ژاور ، ماریوس و... » و پرداختن و پروراندن بی نظیر آنها زیر داستان‌هایی خلق کرده که هرکدام به تنهایی خود اثری بدیعند و در اجتماعی کنار هم شاهکاری چون بینوایان را خلق کرده‌اند . گره خوردن سرنوشت کاراکترهای این داستان در نقاط مختلف داستان چنان با ظرافت و استادانه گردآوری شده که نه تنها ملالی ایجاد نمی کند که جذب و جلب کننده‌ای قوی برای ذهن خواننده هستند .


در شخصیت پردازی این شاهد پرداختی استادانه در پروراندن زندگی و شخصیت چند ده ساله‌ی ده‌ها کاراکتر متفاوت هستیم . در طول خوانش اثر خواننده با کاراکترها همراه شده با کودکان آن رشد کرده و با بزرگسالان آن به کهولت آنان می‌رسد . هیچکدام از شخصیت‌های محوری مشابه یکدیگر نبوده هر کدام در نوع خود واحد و بی‌همتایند . فراز و فرودهای درونی و برونی افراد چنان است که گویی انسانهایی واقعی بوده‌اند با سرگذشتی واقعی‌تر . هیچ جا رفتاری متناقض با منشی که از کاراکترها بروز داده شده دیده نمی‌شود ، هیچ شخصیتی رفتاری دوگانه و نامتعارف نداشته و روند تغییر شخصیت‌ها چنان زمینه‌چینی و پرورانده شده که ذره‌ای خلل در پذیرش آنها در ذهن خواننده وارد نمی‌شود . این چنین شخصیت‌پردازی عمیق و بی نظیر تا آن زمان تنها ار این اثر می توان دید . و نیز نکته نویی که هوگو در پروراندن شخصیت‌های داستانی‌اش از آن بهره گرفت وارد کردن شخصیت‌هایی خاکستری در داستانهایش بود ، کاراکترهایی که کاملا ملموس‌اند و در هر نقطه‌ای از این جهان می‌توانند نمونه‌ای در میان انسانها داشته باشند . شخصیت‌هایی که نه بد مطلقند و نه خوب مطلق انسانهایی بسیار نزدیک به زندگی انسانی واقعی . و او این ابداع را درحالی ارایه کرد که اکثر آثار ماقبل و هم‌زمان او در عهد آثار کلاسیک حاوی عناصری مطلق و کلیشه‌ای بودند . فضایی که او برای اثرش برگزیده فضایی ملموس و واقعی است . مکانها و زمان‌ها با ذکر دقیق و آدرس و زمان وقوع آورده شده و این خود دنیای داستان را از فضایی انتزاعی به دنیای واقعی وارد کرده گامی محکم و نو در ارایه ایده‌ها و افکار نویسنده به مخاطبش برداشته است . البته در کلیت داستان ایرادهایی نیز از نقطه نظر خواننده امروزی ممکن است بر این اثر وارد شود از جمله پرداختن بیش از حد به مسایلی که چندان لازم نمی‌نمایند . مثلا ذکری که در این اثر بر نبرد مشهور «واترلو» «ناپلئون بناپارت» رفته یا پرداخت موشکافانه‌ای که از تیپ‌های شخصیتی مردم آن دوران آورده یا حتی توضیحی که بر ساختمان و و شبکه‌ی فاضلاب شهری آنروز پاریس داشته . این نکته که از یک سو بیانگر دانش جامع و کامل نویسنده این اثر و ذهن آگاه او به تمامی نکات زندگی مدنی شهری و روستایی روزگار او است و از سوی دیگر مطابق ذائقه و سلیقه‌ی ادبی آن دوران ، از دیدگاه سلیقه‌ی امروزی ، در برابر نکات فراوان طلایی و بی‌نظیر این اثر براحتی می‌توان از آنها چشم پوشی نمود .








888.jpg


 
  • پیشنهادات
  • ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916
    رمانی سازگار با مذاق مخاطب عام و خاص
    13911119000200_PhotoA.jpg

    ویکتور هوگو اندیشه‌های فلسفی خود را در رمان اجتماعی بینوایان مطرح می‌‌کند؛ رمانی که فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ در آن درهم تنیده می‌‌شود، شخصیت‌ها داستان را پیش می‌‌برند و موقعیت‌های داستان شخصیت‌ها را به عمل و عکس‌العمل وا می‌‌دارند.



    هوگو در خلق آثارش (به‌ویژه بینوایان) تمامی تجربۀ خود از انسان را به‌کار گرفت و با دیدی تاریخی کوشید مسائل و مشکلات گریبانگیر جامعه‌اش را به تصویر کشد. بینوایان او حکایت انسان گرفتار ظلمتی است که به سوی کمال مطلوب و تبدیل دوزخ زمینی به بهشت حرکت می‌کند. در واقع شخصیت‌های این رمان به‌گونه‌ای در داستان جای داده شده‌اند که دنیّت انسان و صعود او را به قله‌های رفیع انسانیت روایت کنند. آنچه در نوشتار پیش‌رو مدنظر قرار گرفته رمزگشایی شخصیت‌های این اثر است.


    «کتابی که خواننده در این دم پیش چشم دارد، از آغاز تا انجام، در مجموعش و در تفاصیلش، تناوب‌ها، استثناها، یا نقصان‌هایش به هر اندازه که باشند، عبارت است از حرکت از بد به سوی خوب، فساد سوی حیات، حیوانیت سوی وظیفه، دوزخ سوی ملکوت، عدم سوی واجب الوجود، مبدأش ‘ساده’ مقصدش ‘جان’ در آغاز اژدها، و سرانجام، فرشته.»[1]


    این عبارتی است که نویسندۀ شهیر فرانسه و یکی از پیشروان مکتب رمانتیسم در رمان مشهور خود، یعنی «بینوایان»، دربارۀ خود اثر نگاشته و تکلیف مخاطبان و منتقدان را هنگام مطالعۀ کتاب به روشنی مشخص کرده است.بینوایان از جمله رمان‌هایی است که با گذشت حدود 150 سال از نگارش آن هنوز جزء پرخواننده‌ترین‌هاست و حتی در فهرست صد رمان برتر جهان قرار می‌‌گیرد.بینوایان داستانی است دربارۀ عدالت‌خواهی و نویسنده آن با به‌کارگیری شخصیت‌هایی درخور تأمل و بهره‌گیری از دانش خود در مباحث تاریخ، فلسفه و سیاست این موضوع مهم را در محتوای داستانی جذاب و گیرا مطرح کرده است.


    این رمان به همان اندازه که خوشخوان و سازگار با مذاق مخاطب عام است، به همان میزان برای مخاطب خاص و منتقد ارزشمند خواهد بود. شخصیت‌های پرداخت‌شده در این داستان، که هر کدام نمایندۀ یک گروه اجتماعی، سمبلی از مفاهیم متضاد اخلاقی و حتی انگاره‌های کهن الگویی‌اند (مانند ژان والژان)، و مباحث گوناگون فلسفی، مذهبی و تاریخی، مطرح شده در آن هرکدام شایان بحث و بررسی مفصلی هستند، اما آنچه در این نوشتار بررسی شده شخصیت‌های محوری این داستان، به ویژه «ژان والژان»، است.


    فانتین، کوزت، ماریوس، میری بل (اسقف دین یه) و ژاور از شخصیت‌های مهم دیگر رمان بینوایان‌اند، اما آنچه به شخصیت ژان‌والژان در این بین اهمیت بسزایی می‌بخشد حضور او از آغاز تا پایان داستان و ارتباطش با همۀ شخصیت‌هاست. شایان ذکر است که بررسی ژان والژان و رمزگشایی از این شخصیت پیچیده می‌‌تواند به تنهایی موضوع یک کتاب مستقل باشد.


    مردی میان‌سال و ژنده‌پوش


    ژان والژان یک نمونۀ آماری از اجتماع آن روز فرانسه، یک مثال بی‌مانند از قربانی فقر و بی‌عدالتی، یک قهرمان مدرن برای کهن الگوی جستجو و یک قهرمان بلاگردان است که سعادت مردمش (وقتی شهردار مادلن است) و کوزت (وقتی پدر اوست) به وی وابسته است. این قهرمان باید کفارۀ گناهان ناخواسته را بدهد؛ باید بمیرد تا خوشبختی به قبیله‌اش بازگردد.


    او، همچون خالق این اثر شاهدی است که حوادث مهم تاریخی دورانش را درک کرده و مانند سایر مردم طبقۀ متوسط، سهمش از تحولات اجتماعی و تاریخی نگون‌بختی و فقر بوده است. برای نخستین بار وقتی به زندان می‌‌افتد 25 سال دارد و نان‌آور خواهر و خواهرزاده‌هایش است. کودکی را درک نکرده و از کودکی‌اش هیچ نفهمیده است جز یتیمی، فقر و کار، مسئولیت، گرسنگی، و همین مسئولیت‌پذیری است که وادارش می‌‌کند برای سیر کردن شکم بچه‌های خواهرش از مغازۀ نانوایی یک قرص نان بدزدد و فقط به خاطر همان یک قرص نان راهی زندان شود. وجدان انسانی او خود را محق یک قرص نان، ولو دزدی، می‌‌داند، اما وجدان بیدار اجتماعی نه! جامعه و حکومت فقط قانون را می‌‌شناسد و قانون برای به دست آوردن نان، کار را تعریف کرده است و برای فقر، زندان را؛ یا کار یا زندان و برای بیکاری، فقر موروثی و درآمد ناکافی تعریفی ندارد.


    ژان والژان قهرمانی است که تقدیر برایش فقر را رقم زده است و هر زمان که به جنگ تقدیر می‌‌رود، آزادی خود را از دست می‌‌دهد. برای او آزادی عین اسارت است و اسارت عین آزادی. وقتی در ابتدای رمان پس از سال‌ها زندان به «دین یه» می‌‌رسد، هیچ کس حاضر نیست به او غذا و جا بدهد، حتی با پرداخت پول هم نمی‌تواند اصطبلی برای خواب پیدا کند و هجوی عظیم در داستان شکل می‌‌گیرد؛ وقتی به مقابل زندان می‌‌رود و می‌‌خواهد زندانی‌اش کنند تا غذا و جایی گرم داشته باشد، زندانبان می‌‌گوید برو خلافی کن تا زندانی شوی!


    اسقف میری بل


    در این جامعه بازگشتی برای خلاف‌کار نیست؛ یا خلاف‌کار به دنیا می‌‌آیی (فقیر) یا نیکوکار (بهره‌مند از ثروت). آزادی برایت اسارت است (بدون کار و امنیت اجتماعی) مگر تقدیر فردی چون اسقف میری بل را سر راهت قرار دهد که نمادی از مذهب و ایمانی واقعی است؛ این اسقف حقوقی را که دولت برایش تعیین کرده است بیشتر در راه ساختن فکر و روح مردم صرف می‌کند تا جمع‌آوری مال و اموال برای خود.ویکتور هوگو با خلق چنین شخصیتی این نکته را یادآور می‌‌شود که دین در میان رومانتیک‌ها باوری قلبی و درونی و نوعی نیاز است؛ ایمانی که سرشار از حس زیبایی‌شناسی است و می‌‌تواند معجزه کند و در یک لحظه از بدی، نیکی بیافریند و از اهریمن یزدان.


    «ژان والژان، برادر من، شما از این پس دیگر به ‘بدی’ تعلق ندارید، بلکه متعلق به خوبی هستید. این جان شماست که من از شما می‌‌خرم، از افکار سیاه و از جوهر هلاکش می‌‌رهانم و به خدا تقدیمش می‌‌کنم.»[2] این آخرین حرفی است که مسیو میری بل به ژان والژان می‌‌زند؛ پاسخی در دزدیدن ظروف نقره، عملی تکان‌دهنده که در ذات انسانی بی‌سابقه است. کمتر کسی است که بتواند این رفتار را در مقابل فردی که میهمان خانه‌اش بوده و دزدی کرده است، انجام دهد، اما اسقف این کار را انجام می‌‌دهد؛ زیرا به نتیجۀ عمل خویش واقف است.


    اسقفی که باغبانی را بسیار دوست ‌‌دارد و معتقد است «روح انسان یک باغ است» و رسیدگی به نیازمندان و بیل زدن باغش، هر دو را باغبانی می‌‌نامد.این باغبان بذر نیکی را در زمین بایر ژان می‌‌کارد و مؤثر می‌‌افتد. ژان والژان وقتی کنارۀ راه، سکۀ پتی ژروه را زیر پایش می‌‌گذارد، آن‌قدر تحت تأثیر رفتار میری بل قرار گرفته است که متوجه درخواست پسر نمی‌‌شود اما پس از رسیدن به آگاهی سخت متأثر می‌‌شود و هرچه به دنبال پسرک می‌‌گردد پیدایش نمی‌‌کند.


    «آنگاه قلبش ترکید و به گریستن پرداخت. این نخستین دفعه بود که پس از نوزده سال می‌‌گریست.»در حقیقت گریستن، طلسم بدی را در وجود ژان باطل می‌‌کند و این را مدیون اسقف است؛ گریه‌ای که مسیر زندگی او را تغییر می‌‌دهد و ویکتور هوگو بر این نکتۀ مهم اصرار می‌‌ورزد؛ زیرا از نظر او گریستن نمادی از آگاهی است: «کسی که گریه نکند نمی‌‌بیند … از کجا می‌‌دانید که آفتاب با همۀ نورافشانی‌اش، کوری بیش نباشد».[3]و از این اینجا سفر ژان والژان و رمان بینوایان آغاز می‌‌شود؛ آشنایی با فانتین در مقام شهردار مادلن، معرفی خود به دادگاه به نام ژان والژان، نجات کوزت، درگیری با بازرس ژاور و … .


    شخصیت کهن الگویی ژان


    شخصیت کهن الگویی ژان نیز در همین قسمت داستان شکل می‌‌گیرد؛ قهرمانی که در گذار از جهل و خامی به بلوغ معنوی و اجتماعی می‌‌رسد؛ «کهن الگوی پاگشایی».[4] که در سه مرحلۀ جدایی، تغییر، و بازگشت اتفاق می‌‌افتد. در دوران کهن این سه مرحله تعاریف خاص خود را داشت و در فرانسۀ دورانی که ژان در آن زندگی می‌‌کند تعاریفی دیگر. «جدایی» ژان در زندان‌های پی‌درپی اتفاق می‌‌افتد؛ جدایی از خانواده و اجتماع و طرد شدن در حکم نمونۀ بدی.


    در این مرحله قهرمان بی‌پیر و راهنما سیر و سلوکش را آغاز می‌‌کند. قبیله‌اش اجتماع اوست که نه از سر خیرخواهی، بلکه از سر دشمنی او را طرد می‌‌کند. فقر و بی‌عدالتی است که ژان را برای مراسم بلوغ به جنگل سیاه می‌‌فرستد نه خواست بزرگان قبیله.«تغییر» در ژان والژان مانند تغییر در قهرمان کهن نیست که به جنگ آزمون‌های دشوار می‌‌رفت و با حمایت راهنما مراحل را طی می‌‌کرد. ژان والژان راهنمایی ندارد و یک تنه با مشکلات دست و پنجه نرم می‌‌کند؛ درواقع یک فرد به مقابله با یک اجتماع می‌‌رود (از ویژگی‌های رمانتیسم که بر رابطۀ فرد و جامعه تأکید می‌کند).


    ژان می‌‌خواهد تغییر کند، اما نمی‌‌تواند، و همین نبود مرشد سبب ناقص ماندن مرحلۀ تغییر می‌گردد، اما درست در لحظۀ آشنایی ژان با اسقف و رفتار بزرگ‌منشانۀ میری بل مرحلۀ تغییر در ژان تکمیل می‌‌شود. تحول در یک لحظه رخ می‌‌دهد، اما واقعیت این است که ژان بسیار پیش‌تر آمادگی تغییر را پیدا کرده، اما موفق نشده بود. «بازگشت» ژان به جامعه و تبدیل شدن او به یکی از اعضای تمام‌عیار اجتماع، طی رمان درک می‌شود.ازخودگذشتگی و معرفی خود در دادگاه به جای شان ماتیو، نگهداری از کوزت و پایبندی به قولی که به فانتین داده است، نجات ماریوس از میدان نبرد، همگی ویژگی‌های قهرمانی است که به بلوغ رسیده و ویژگی‌های والای انسانی در او در خور تقدیر است.


    بازرس ژاور


    از صحنه‌های درخشانی که ژان تکامل شخصیتی خویش را ــ از نظر اخلاقی ــ به رخ مخاطب می‌‌کشد آزاد کردن بازرس ژاور از دست جمهوری‌خواهان، در صحنۀ نبرد است.رفتاری درست شبیه رفتار میری بل در برابر ژان والژان، که درست همان نتیجه را در پی دارد؛ یعنی تحولی بنیادین در شخصیت ژاور رخ می‌‌دهد و برای نخستین‌بار در عمرش به قضاوت می‌‌نشیند، فکر می‌‌کند و به تفکری بی‌سابقه و دردناک فرو می‌رود.


    او دست به انتخاب می‌‌زند بین وظیفۀ قانونی‌اش و آزاد گذاشتن ژان والژان که جانش را نجات داده است، و سرانجام در حین سرگشتگی وصیت‌نامه‌ای می‌‌نویسد که تمام آن شرح وظایف بازرسی خود است و در آن فردیتی به عنوان ژاور دیده نمی‌‌شود، سپس به سمت رود سن می‌رود و خود را در رودخانه می‌‌اندازد و خودکشی می‌‌کند.ژاور از خانواده‌ای کولی است که پدرش نیز یکی از محکومان بوده است. او در جوانی به این ایدئولوژی معتقد بوده است که مردم یا ضد جامعه یا محافظ جامعه هستند و با توجه به سرنوشت پدرش تصمیم می‌‌گیرد که جزء محافظان جامعه باشد و از این رو به نیروی پلیس می‌‌پیوندد.


    ژاور یک وظیفه‌دان مطلق است. برای او فردیت انسانی و زندگی خانوادگی مفهومی ندارد. همۀ جهان‌بینی او در وظیفه‌اش در برابر جامعه تعریف می‌‌شود. بدین سبب بیشتر شبیه سگ نگهبان است تا انسانی نگهبان؛ یعنی مفهومی ضد قهرمانی دارد. اگر ژان را قهرمان رمان فرض کنیم، ژاور در کنار جامعۀ فرانسه ضد قهرمان این رمان است؛ زیرا در قوانین جامعه استحاله یافته است؛ جامعه یعنی ژاور و ژاور یعنی جامعه و این موجود مسخ‌شده با یک عمل انسانی ژان والژان در یک لحظه دچار تغییر می‌‌شود و دامنۀ این تغییر به قدری گسترده است که بر تمامی خودآگاه و ناخودآگاه ژاور تأثیر می‌گذارد و او برای نخستین‌بار پی می‌‌برد که به جز مسیو ژیسکه، رئیس پلیس وقت، برتر دیگری نیز وجود دارد که همان نیرویی والا یا خداست.


    ژاور چون از ایجاد اعتدال بین دیروز خود (بازرس ژاور) و امروز خود (ژاور به منزلۀ انسان) درمانده می‌‌شود راه سومی را برمی‌گزیند که نه ژاور است نه اجتماع، بلکه مرگ است. ژاور برای نخستین و آخرین‌بار در عمرش به انتخابی آگاهانه دست می‌‌زند که نه دستور مافوق است نه جبر شرایط اجتماع، فقط و فقط نتیجۀ عمل ژان و انقلابی است که در روح و جان ژاور رخ داده است.


    نکتۀ در خور تأمل اینجاست که بازرس پلیس با شلیک تیر خودکشی نمی‌‌کند (منطقی‌ترین راه از نظر شرایط داستانی)، بلکه خود را به آب می‌‌سپارد؛ یعنی سرچشمۀ خلقت، که از نظر اسطوره‌ای مفاهیم خاص خود دارد. رودخانه در فرهنگ اسطوره‌ای نماد مرگ و تولد دوباره (غسل تعمید) و گذر زمان به سوی ابدیت است. در واقع ژاور به مدد نیروهای ناخودآگاه که زمانی کاملاً سرکوب شده بودند و حالا رخ نموده‌اند به عظمت هستی و انسان به مثابۀ هستی و خلقت و نه جامعه پی می‌‌برد و در عین دانایی نه برای خودکشی که برای تولدی دوباره خود را به رود می‌‌اندازد تا آب و جریان هستی بخش رود او را غسل تعمید دهد و سبب نوزایی او گردد.


    پیرمردی محترم


    اما زندگی ژان والژان همچنان پرفراز و نشیب ادامه دارد. او، که با زحمت کوزت را از چنگ تناردیه نجات داده است، بارها و بارها با تناردیه روبه‌رو می‌گردد و هر بار مجبور به فرار، اختفا یا زندگی با نامی جعلی می‌‌شود.با وجود این او در همه حال مشغول باغبانی است؛ بدین معنا که روح اسقف بیری بل در او تجلی پیدا کرده است و در زندگی تازه‌اش پس از جدا شدن از اسقف یا در حال رسیدگی به امور بینوایان و نیازمندان است یا به مفهوم واقعی مشغول باغبانی (پیش از این به اندیشۀ اسقف دربارۀ باغبانی اشاره شد). در واقع ژان والژان یا در میان مردم زندگی می‌‌کند که از کمک به نیازمندان غافل نمی‌‌ماند یا دور از مردم در دیر به سر می‌برد (چند سالی که به بابا فوشلوان پناه می‌‌برد) که درآنجا نیز به باغبانی مشغول است.


    حتی اگر به عقب‌تر برگردیم، متوجه می‌شویم که پدر ژان هرس‌کار است که بر اثر سقوط از درخت می‌‌میرد و ژان والژان پیشۀ پدر را برمی‌گزیند و از راه هرس‌کاری درختان درآمد کسب می‌‌کند و این همان نکته‌ای است که نشان می‌دهد خوبی و نیک‌منشی در ذات ژان بالفطره وجود دارد، اما ناعدالتی در اجتماع از او انسانی سنگدل و بزهکار می‌‌سازد.


    همۀ هم و غم ژان والژان نگهداری از کوزت است و سرانجام نیز به بهترین شکل و با ارثیه‌ای در خور او را به خانۀ بخت می‌‌فرستد. اما روح این مرد نیک در تلاطم است؛ زیرا نمی‌‌خواهد نام و نشان جعلی‌اش را از ماریوس، شوهر کوزت، مخفی نگه دارد. در واقع آخرین آزمون این پیرمرد اعتراف به گذشتۀ سیاهش و رهانیدن خود از بند آن است؛ پس تمام واقعیت را برای ماریوس شرح می‌‌دهد و همین اعتراف سبب می‌‌شد ماریوس از دیدار پدر و دختر، به طور غیر مستقیم، ممانعت کند و اینجاست که تناردیه با تمام سیاهی و سفاهتش سبب آشکار شدن نیمۀ روشن رویدادها دربارۀ ژان والژان می‌‌شود.


    خانوادۀ تناردیه


    تناردیه در واقع شخصیتی ضد قهرمان است. او از فقر معنویت رنج می‌‌برد و در کفۀ ترازوی شخصیتی او، رذائل بسیار سنگین‌تر از فضائل است. او خود به تنهایی سرچشمۀ فساد و فقر در جامعه است، کودکان خود را بی‌سرپرست در پاریس رها می‌‌کند و دختران خود را برای به دام انداختن ثروت دیگران طعمه قرار می‌‌دهد. برای تناردیه و زنش فقط پول و ثروت ارزشمند است و هر راهی که به این هدف منتهی شود مسیر انتخابی آنها خواهد بود.


    خوب و بد، وجدان و بی‌وجدان و مفاهیم اخلاقی متضاد دیگر در نظر آنان از درجۀ اعتبار ساقط است. درخشش سکه‌های طلا حرف اول را می‌‌زند حتی به قیمت آدم‌فروشی، دزدی و بیگاری کشیدن از دخترکی پنج‌ساله (کوزت). همین ویژگی و شخصیت است که سر بزنگاه به کمک قهرمانان داستان می‌‌آید و درواقع ضد ارزش به ارزش منجر می‌‌شود.


    این مسئله در داستان دوبار تکرار می‌شود؛ یکبار وقتی تناردیه در میدان نبرد به دنبال غنائم جنگی است و ناخواسته جان سرهنگ پون مرسی (پدر ماریوس) را نجات می‌‌دهند و بار دیگر وقتی در اگوی (فاضلاب) پاریس تکه‌ای از لباس ماریوس را می‌‌کند تا برای روز مبادا به منظور اخاذی به کار ببرد و درست همان تکه پارچه راز نجات یافتن ماریوس از مرگ را فاش می‌‌کند و ماریوس به هویت منجی خود (ژان والژان) پی می‌‌برد.


    و همین رازگشایی به گره‌گشایی انتهایی رمان منجر می‌‌شود؛ کوزت و ماریوس بر بالین ژان حاضر می‌‌شوند و او که در تنهایی دچار افسردگی شده است با دیدن ایشان به آرامش می‌‌رسد و ماریوس با اظهار پشیمانی از رفتارش، او را قهرمانی که زندگی‌اش را مدیون اوست می‌خواند و سرانجام ژان والژان در کمال آرامش می‌‌میرد.


    مرگ ژان والژان


    ژان پیش از مرگ آخرین وصیت‌ها و سفارش‌ها را به ماریوس و کوزت می‌‌گوید و ناگفته‌ها را بازگو می‌‌کند، درحالی‌که اسقف «دین یه» را بر بالین خود احساس می‌‌کند:«ـ می‌خواهید یک کشیش بیاورم؟»ژان و الژان پاسخ می‌دهد: «من خود یکی دارم!»و با انگشت مثل این بود که نقطه‌ای را بالای سرش نشان می‌‌دهد «چنان‌که گفتی آنجا کسی را می‌‌بیند».[5]


    ژان والژان، انسانی که ناخواسته به تبهکاری اجتماعی تبدیل شده بود، همچون قدیسان در کمال آرامش از دنیا می‌‌رود. او پس از رویدادی که سب تحولی اساسی در زندگی او می‌شود، از همۀ داشته‌هایش برای نجات ارزش‌ها و انسان‌ها استفاده می‌‌کند: از قدرت بدنی که در زندان بر اثر کارهای سخت به‌دست آورده برای نجات بابا فوشلوان و به دوش کشیدن ماریوس، و از دریانوردی که در دوران زندان فرا می‌گیرد برای گره زدن طناب و بالا رفتن از دیوار بن‌بستی استفاده می‌کند که یک طرف آن پلیس و زندان و بیچارگی کوزت است و سوی دیگر، دیر راهبه‌ها و آرامش برای کوزت. ژان والژان الگوی کامل حرکت از بدی به سوی نیکی است که ویکتور هوگو آن را هدف نگارش این رمان برشمرده است.


    جمع‌بندی:


    همۀ شخصیت‌های این داستان به نوعی در این مسیر، هرچند به اندازۀ یک تغییر نگرش، قرار می‌گیرند. افزون بر این، وجه مشترک دیگری در شخصیت‌پردازی بینوایان وجود دارد که در خور تأمل است و آن فقر است، فقر و رنج، که در چشم‌اندازی گسترده ویژگی زندگی همۀ انسان‌هاست. هرقدر خانواده از طبقات پایین‌تر جامعه باشد، این رنج و درد به میزان بیشتری خود را نشان می‌‌دهد.


    همان‌گونه که ویکتور هوگو گفته است: «رنج اجتماعی در هر سن شروع می‌‌شود».[6] برای امثال کوزت و فانتین از پنج سالگی و برای امثال تناردیه‌ها این نگون‌بختی ارثیه‌ای خانوادگی است که نسل به نسل ادامه خواهد داشت و سبب بدسرشتی بعضی از افراد این خانواده خواهد شد؛ رفتاری که موروثی است و تغییر آن ناممکن می‌‌نماید، اما در بعضی از افراد این شکنجه و رنج ارزشی آیینی می‌یابد و به نوزایی و تولدی دوباره منجر می‌‌شود، همچون ژان والژان.


    ویکتور هوگو بر زدودن بدی‌ها از جامعه پافشاری می‌کند؛ زیرا فرد و جامعه را دو روی یک سکه می‌‌داند: فرد فاسد اجتماع را فاسد می‌کند و جامعۀ فاسد فرد را به تباهی می‌‌کشاند؛ «هرگز نه از دزدان بترسیم، نه از آدمکشان. اینها خطرات بیرونی‌اند، خطرات کوچک‌اند. از خودمان بترسیم، دزدان واقعی پیش‌داوری‌های ما هستند. آدمکش‌های واقعی نادرستی‌های ما هستند».[7]


    اینچنین است که هوگو اندیشه‌های فلسفی خود را در رمان اجتماعی بینوایان مطرح می‌‌کند؛ رمانی که فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ در آن درهم تنیده می‌‌شود، شخصیت‌ها داستان را پیش می‌‌برند و موقعیت‌های داستان شخصیت‌ها را به عمل و عکس‌العمل وا می‌‌دارند و همۀ اینها زمینه‌ای است برای تکامل افراد داستان و تشریح بی‌عدالتی اجتماعی و فقر و فلاکتی که دامن مردم فرانسه را گرفته است و سرانجام نیز به انقلاب کبیر فرانسه منجر می‌‌شود.


    اختلاف همیشگی پدر و مادر ویکتور بر سر جمهوری‌خواهی و سلطنت‌طلبی در بینوایان هم بازتاب می‌یابد و نبرد جمهوری‌خواهان و سلطنت‌طلبان در اواخر رمان از حقایق آن روز پاریس پرده برمی‌دارد و ویکتور هوگویی که بزرگ‌ترین قهرمان ملی قرن نوزدهم فرانسه نام گرفته است، بدون جانب‌داری، این قسمت از تاریخ فرانسه را در دل داستان خود روایت می‌‌کند. با این حال در کل رمان از انحصار قدرت و ثروت در دست خانوادۀ فاسد سلطنتی انتقاد می‌نماید.


    بررسی جنبه‌های گوناگون این رمان، چه از نظر یک سند تاریخی و چه از منظر یک اثر ادبی، نیازمند وقت و حوصلۀ بیشتر است، اما در توصیف تمامیت آثار هوگو به این نقل قول از زولا می‌‌توان اکتفا کرد که «من کارگرانی را می‌‌شناسم که پول توتون سیگار خود را خرج خرید کتاب‌های هوگو می‌‌کنند».نویسندۀ رمان نیز دربارۀ کتاب خود این چنین گفته است: «من این کتاب را برای همۀ آزادی‌خواهان جهان نوشته‌ام».


    پی‌نوشت‌:


    [1] . ویکتور هوگو، بینوایان، ج 2، ترجمۀ حسینقلی مستعان، ص 1433٫


    [2] . همان، ج 1، ص 306٫


    [3] . همان، ج 2، ص 1412٫


    [4] . «پاگشایی: قهرمان در گذار از جهل و خامی به بلوغ اجتماعی و معنوی، یعنی برای نیل به پختگی و تبدیل شدن به عضو تمام‌عیاری از گروه اجتماعی‌اش، آزمون‌های بسیار دشواری را از سر می‌‌گذراند. پاگشایی در اغلب موارد شامل سه مرحلۀ مجزاست: 1٫ جدایی؛ 2٫ تغییر؛ 3٫ بازگشت. پاگشایی مانند جستجو گونه‌ای است از کهن الگوی مرگ و تولد دوباره»؛ مبانی نقد ادبی، ترجمۀ فرزانه طاهری، ص 166٫


    [5] . ویکتور هوگو، همان، ج 2، ص 1643٫


    [6] . همان، ج 1، ص 371٫


    [7] . همان، ص 219
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا