نقد برسی "کوری" - ژوزه ساراماگو

~*~havva~*~

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/06
ارسالی ها
2,276
امتیاز واکنش
23,187
امتیاز
916
تحلیل جامعه شناسانه ی رمان کوری، اثر ژوزه ساراماگو، نوشته ی: عذری مسلمی دانشجوی


مقدمه
علوم اجتماعی در طول تاریخ اندیشه بشری به صورت‌های مختلف وجود داشته است ، اما در قرن نوزدهم در شکل جدیدی به نام جامعه شناسی شناخته شد. با این که هیچ یک از رفتارهای انسان به طور کامل و به سادگی توسط محیط پیرامون او تعیین نمی شود ، ولی همه‌ی ما به نوعی تحت تاثیر زمینه های اجتماعی پیرامون خود قرار داریم. جامعه شناسی به ما این امکان را می دهد که به دنیای اجتماعی از دیدگاهی غیر از دیدگاه خودمان بنگریم و به فهم بهتری از چیستی اتفاقات پیرامون خود برسیم. ادبیات نیز در هر شکلی که باشد بیانگر ارزشها و معیارهایی است که زندگی فردی و اجتماعی بر محور آن استوار شده است.
عصری که ما در آن زندگی می کنیم پر از تغییرات ناشی از تضادها ، تناقض ها و تفکیک های اجتماعی است و ادبیات چه از جهت عاطفی – وقتی آن را می خوانیم- و چه از جهت خردورزی – وقتی که آن را بررسی می کنیم- این تغییرات را با زندگی ما پیوند می زند. به همین دلیل برای شناخت هر جامعه ای ابتدا باید با ادبیات آن آشنا شد. این گونه است که اثار ادبی ِ به‌وجود آمده از جنبه های زبانی ، هنری و محتوایی و با استفاده از واژه ها و تعابیر آنها با جامعه و عصرخود گره می خورد.


بیوگرافی و دیدگاه های نویسنده:
ژوزه ساراماگو در سال ۱۹۲۲ در یک خانواده فقیر از کارگران کشاورز در ریباتژو در مرکز پرتقال به دنیا آمد. در نوجوانی به دلیل مشکلات اقتصادی ناگزیر تحصیل در مدرسه های عادی را رها کرد و به آموزشگاه فنی- حرفه‌ای رفت. بعدها پیش از آن‌که تمام وقت به نویسندگی بپردازد به کارهای مختلف از جمله مکانیکی مشغول بود. ساراماگو در سال ۱۹۴۷ در بیست و چهار سالگی اولین رمان خود را با عنوان (سرزمین گـ ـناه) منتشر کرد. از جمله آثار او عبارتند از :
شعرهای ناممکن (مجموعه اشعارش)
رمان ها: (نقاشی و خطاطی) ، (برخواسته از زمین)،
(بالتازار وبلیموندا) : که درایالات متحده چاپ شد و او را به شهرت جهانی رساند
(سالمرگ ریکاردو ریس) ،(بلم سنگی)، (انجیل به روایت عیسی مسیح) و…. رمان کوری که در سال۱۹۸۸ منتشر شد، او را به عنوان اولین پرتغالی ، موفق به دریافت جایزه نوبل کرد. این اثر، رمانی اجتماعی –سیـاس*ـی است و آسیب هایی که یک انسان مدرن میتواند به همنوعش برساند را بیان میکند و رمان بینایی است.
ساراماگو هرگز هویت نویسندگی اش را از وجدان شهروندی‌اش جدا نکرد و در آثارش بر خلاف اعتقادات سیـاس*ـی‌اش سخن نگفت، اما هیچ وقت ادبیات را به خدمت ایدئولوژی هایش نگرفت و احقاق تمام حق ها که مهم ترین آن ، حق زیستن با حرمت و احترام است را با مهربانی و عدالت و نیکوکاری میسر می داند. باور او در این مورد که قوی ترین شخصیت های آثارش زنان هستند اینست : زنانی را ترسیم میکند که میتوانند برای همه الگو باشند گاهی فقط نمونه هایی از آنها هستند و گاهی هم وجود خارجی ندارند، اما بدون شک با وجود چنین زن هایی این هرج و مرج در دنیا وجود نداشت، چون زن ها به خاطر می سپرند که انسانیت به چه معناست و در تحمل درد ها و رنج ها زنان را شجاع تر از مردان می داند. البته آنطور که در یادداشتهای شخصی خود که با عنوان نوت بوک منتشر شد نیز می گوید همسر او در این باور نقش بسزایی داشته است. ساراماگو معتقد است ما انسانها ظرفیت انتقادیمان را برای تجزیه و تحلیل آنچه در جهان اتفاق می افتد ازدست داده ایم، نه احساس آشفتگی داریم، نه از چیزی سرپیچی می کنیم و نه قدرت اعتراض داریم و بحران اخلاقی همان چیزی است که گریبان گیر بشر میشود. در این تحقیق سعی شده که دو اثر آخر که معرفی شده یعنی کوری و بینایی مورد بررسی قرار بگیرد. لازم به ذکر است که همیشه انسانها همه چیز را به آموزش و پرورش حرفه ای محدود میکنند، اما در این آثار پرورش فردی، انسانی و شهروندی معنای ویژه ای میگیرد.


خلاصه داستان:
در ابتدای داستان با مردی روبه رو می شویم که به طور ناگهانی و بدون علت بینایی خود را از دست می دهد و همه جا را سفید می بیند از مردی تقاضا می کند که او را به خانه اش برساند که از قضا آن فرد ماشینش را می دزدد، مردی که کور شد با همسرش به دکتر می رود که آنجا افراد زیادی برای معاینه حضور داشتند بعد معاینه دکتر متوجه میشود با بیماری عجیبی رو به رو است و نیاز به مطالعه دارد. از فردای ان روز همه کسانی که با مردی که اول کور شد برخورد داشتند، همگی کور شدند و به صورت بیماری مسری کم کم به همه سرایت کرد. در این میان همسر پزشک کور نشد و با آلودگان به این بیماری به مکان جمع آنها رفت و شاهد بدترین نا به سامانی هایی بود که میتوانست وجود داشته باشد. بعد از مدتی خودبه خود همه بینایی شان را به دست آوردند. چهار سال بعد از این ماجرا ، کشور درگیر انتخاباتی میشود که مردم باید رییس جمهور خود را انتخاب کنند اما مردم پایتخت طی دو بار رای گیری رای سفید می دهند و همه پی مقصر ماجرا می گردند که معلوم میشود همسر دکتر چهار سال پیش کور نشده بود ، عده ای مامور به پیدا کردن مدرک علیه شخصیت اصلی داستان می شوند تا او را متهم به تحـریـ*ک کردن مردم برعلیه دولت کنند که در نهایت نمیتوانند چیزی پیدا کنند و به طرزی غیر انسانی او را به قتل می رسانند.
شخصیت های اصلی داستان عبارتند از : مردی که اول کور شد و همسرش، دکتر، زن دکتر، پیرمرد، پسرک لوچ، زنی که عینک دودی داشت (روسپی)، رئیس جمهور، شهردار، نخست وزیر، وزیر فرهنگ، وزیر کشور، وزیر دفاع،وزیر دادگستری، بازپرس ها و رئیس بازپرس ها.


تحلیل داستان :
سوال آغازین: آیا بینایی و هوشیاری مردم عادی می تواند به تنهایی جامعه را از فجایع بدی که در انتظارش است نجات دهد؟
ابتدا از بی نام بودن شخصیت ها شروع میکنیم که هچ کدام اسم مشخصی ندارند بلکه با توجه به نقش و وجهه ای که در اجتماع دارند شناخته می شوند. به نوعی بیانگر نقش اجتماعی انهاست که دراز مدت نیز هستند و برای تغییر ذهنیت افراد جامعه، نسبت به آن زمان زیادی طول می کشد .(مثل زنی که عینک دودی داشت ،زن روسپی که رئیس بازپرس ها گذشته و حال او را تفکیک می کرد اما بازپرس ها این کار را نمی کردند) .
کوری سفید می تواند نمادی باشد برای اینکه ما انسانها عقل داریم اما عقلانیت نه ،به گفته ی ساراماگو (عقل داریم اما عاقلانه رفتار نمی کنیم) آن چیزی که مردم دچار آنند کوری روانی است ،که باعث می شود فرد آنچه که در پیرامونش می گذرد را نفهمد و قدرت تشخیص کوچکترین چیزها را از دست بدهد(مردی که اول کور شد دیگر نمیتوانست تشخیص دهد چراغ راهنما چه رنگی ست)
اولین چیزی که کوری روانی بر آن تاثیر می گذارد ارتباطات و تعاملات بین مردم است که هم ارتباط افراد در جامعه را در بر می گیرد و هم در خانواده . برای ارتباط مردم در جامعه می توان گفت رفتار یک فرد در جامعه به میزان زیادی بر دیگران تاثیر می گذارد زیرا جامعه متشکل از مردمی است که با هم در ارتباطند و تعاملاتی نسبتا پایدار دارند ، پس این کوری روانی و فکری می تواند از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا کند و کم کم تمام جامعه را در بر بگیرد و برای اینکه جامعه از مشکلی که درگیر آن شد بیرون بیاید و مردم به طور بهتری رفتار کنند نیازمند آن است که مشکل از سرچشمه خود حل شود.( مردی که اول کور شد سپس این بیماری به همه سرایت کرد و اول از همه هم بینا شد و شروع کننده بینایی بود).
وقتی در جامعه مشکلی به وجود می آید که در نحوه ی ارتباطات مردم در جامعه تاثیر می گذارد ،به دنبال آن از جامعه به فضای محدودتر خانواده کشیده می شود و می تواند بر روابط شخصی و خانوادگی افراد تاثیرات مختلفی بگذارد ،که علت آن نیز می تواند نداشتن مدیریت اعضای خانواده بر این موضوع باشد.( همراه بودن زن دکتر با همسرش به واسطه دروغی که گفت و روابط گرمی که میانشان بود اما رابـ ـطه مردی که اول کور شد با همسرش بعد مدتی رو به سردی رفت.)
اما آن چیزی که باعث می شود که این مشکلات از جامعه به خانواده کشیده شود ، شدت نا به سامانی اوضاع و فساد در جامعه است ، زیرا این کوری روانی که فکر انسان را محدود و به نوعی کوته فکری و بدبینی ایجاد می کند ، نتیجه ی آن بی اعتمادی میان مردم می شود.( مردی که اول کور شد به ان مردی که تا خانه همراهی اش کرد اعتماد نداشت و ان مرد ماشینش را دزدید که او پشیمان شد که چرا فرصت نداد.)
از اینجا جامعه را به دو گروه مردم عادی و کسانی که به نوعی دارای قدرت بیشتری نسبت به مردم عادی هستند (مسئولین و دولت) تقسیم می کنیم. در نتیجه ی بی اعتمادی بین مردم ، جامعه از افراد مبتلا به این بیماری فکری فاصله می گیرد و دولت با یک برنامه ریزی خوب سعی در تفکیک این دو گروه برای حفظ جامعه دارد و قوانینی برای زندگی انها تصویب میکند ،که در عین خدمت به انسانیت غیر انسانی اند زیر ایده های خوبی بیان می شوند اما عملکرد درستی وجود ندارد.(تصمیم دولت برای یک جا جمع کردن آلوده ها خوب بود تا دیگران مبتلا نشوند آن افراد را خیلی محدود کرده بودند و رسیدگی لازم نمی شد.)
مردمی که از جامعه رانده شدند برای رفع نیازهایشان درگیر مشکلاتی میشوند که باعث نا به سامانی ها و بی نظمی هایی میان انها می شود ، البته عده ای هستند که در جامعه احساس مسئولیت بیشتری می کنند اما وقتی انسان در اقلیت باشد اغلب شنیده نمی شود.( مثل نا به سامانی هایی که مردم در تیمارستان داشتند تلاش دکتر و همسرش برای برقراری نظم در اتاق خوب بود اما نمیشد که این انضباط را به کل محیط آنجا نسبت داد.)
وقتی آن گروهی که بدون نظارت هیچ مسئولی با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند، هیچ برنامه ای منظمی برای رفع نیازهایشان نداشته باشند خود به خود زمینه ظلم به وجود می آید و گاهی آنقدر درگیری با مشکلات زیاد می شود که روزنه های امید دیده نمی شوند و اگر همان اول زمینه های ظلم و ناعدالتی از بین نروند ،که چه بسا بر اثر ترس و تردیدهایی ست که اقلیت درستکار دارند ، تاوان هایی پرداخته میشود که جبران ناپذیر است و پیامد های جبران ناپذیری دارد. (تردیدهایی که زن دکتر برای گفتن حقیقت داشت و غفلتی که افراد زورگو نسبت به بینایی او داشتند و ظلم های زیادی به زنان روا داشتند که بعد منجر به جدایی مردی که اول کور شد از همسرش گشت و کشته شدن زورگو به دست همسر دکتر.)
معمولا مردم برای فرار از بحران های اخلاقی به سراغ معنویت می روند و به مذهب پناه می برند اما مسئله خود مذهب نیست ، زیرا مذهب توسط افرادی که متخصص آن هستند ترویج می شود پس ارتباط مستقیمی با فهم و درک مروجان آن دارد ، وقتی درکی که آنها از دین دارند محدود باشد به مردم هم چیز زیادی نخواهند داد.(مثل آن قسمتی که زن دکتر متوجه شد نقاشی های کلیسا چشم ندارند.)
دو نکته ی ظریف : اول اینکه مردم زمانی به سراغ مطاله کردن می روند که درگیر بحران های اخلاقی شده باشند ، یعنی اگر ما مطالعه را به زمان مشکلات واگذار نکنیم فهم و عقلانیت همواره همراهمان هست.(زن دکتر زمانی که همه در خانه او بودند برای افراد کور کتاب می خواند.)
دوم اینکه گاهی انقدر تعاملات اجتماعی بر پایه خشونت انجام می گیرد که انسان برای برقراری ارتباط به سراغ غیر هم نوع خود برای آرامش می رود. (آرامشی که زن دکتر از سگ می گرفت و همدردی که آن حیوان در مواقع ناراحتی با او می کرد.)
خب چطور می توان براین کوری روانی که نوعی فساد فکری است و وقتی فراگیر شد دیگر طبقه (مسئول و غیر مسئول) بی تاثیر میشود غلبه کرد؟
اول اینکه ابتدا از گروه های کوچک شروع شود و انضباط فکری ایجاد شود ،که از همه امکانات و توانایی هایی که دارند برای بیرون رفتن از شرایط بحرانی کمک بگیرند و افرادی به عنوان راهنما نیز میتوانند تاثیر گذار باشند که اینها میتواند مقدمه ای برای شروع شعور متعارف و آگاهی عمومی باشد.(مثل باهم شدن مردی که اول کور شد و همسرش ،پسرک لوچ ،پیرمرد ،زنی که عینک دودی داشت دکتر و همسرش درخانه دکتر و ایجاد یک سازماندهی توسط زن دکتر به عنوان فرد بینا و آغاز بینایی.)
همانطور که قبلا اشاره شد مردم در جامعه به دو دسته مردم عادی (فاقد قدرت) و افرادی که دارای ثروت، قدرت و پرستیژ(منزلت) هستند تقسیم می شوند ، به واسطه ی قدرتی که دارند به تبعیت از آن ثروت و منزلت را نیز برایشان می آورد.(مثل مردم عادی و نخست وزیر ،رئیس جمهور،وزیر کشور ،وزیر دادگستری و… کسانی که قدرت زیادی داشتند.)
وقتی ما با مردم آگاهی رو به رو باشیم وقتی صاحبان قدرت در هنگام اوضاع نا به سامان و وجود هرج و مرج در جامعه ، هیچ تلاشی برای برقراری اعتماد و هم بستگی که معیار های سرمایه ی اجتماعی هستند ، نکنند سبب می شو د بعد از بحران اعتماد ملت به ملت به نحو درستی شکل بگیرد ،اما هم بستگی و اطمینان ملت به دولت از میان می رود و مردم به هم نزدیک تر می شوند و حتی بدون ایجاد هماهنگی طبق عقلانیت عمل می کنند و به نوعی از دولت فاصله می گیرند و برای اعلام نارضاتی خود نسبت به موضوعی نسبت به آن بی توجهی میکنند. (عدم توجه مردم به انتخابات و دادن رای سفید آن هم برای دو بار .)
گاهی چالش ها و نزاع هایی که بین صاحب منصبان وجود دارد میتواند شروع کننده ی نابرابری در جامعه باشد البته عده ای نیز به فکر آزادی مردم و تحقق عدالت هستند ، اما چون در مقابل اکثریت قرار می گیرند به رغم تلاشهای بسیار، کاری از دستشان بر نمی آید مگر کناره گیری.(نزاع هایی که بین وزرای کشور بود ،تلاش رئیس بازپرس ها و شهردار برای مردم و کناره گیری شهردار و سر به نیست شدن رئیس.)
عدم وجود توافق میان قدرتمندان سبب جبهه بندی میان مردم میشود و وابستگی آنها به جناحی خاص را به دنبال می آورد در این زمان با بروز تضاد و شکاف میان این دو دسته ،افراد دارای قدرت برای رسیدن به هدف با شعار دموکراسی تصمیماتی می گیرند و اعمال می کنند که مردم از آن بی خبرند و در برخی مسائل به دلیلی قربانی می شوند که حق طبیعی آنها بوده، با این کار دموکراسی نیز زیر سوال می رود.(مانند جناح های راستگرا،چپگرا،میانه رو وتصمیماتی که گرفته میشد از قبیل حکومت نظامی ،دستگاه دروغ سنج و بی خبری از پانصد نفری که برای دادن رای سفید بازجویی شدند.)
اینجاست که مردم با مشاهده این وقایع خواهان کناره گیری این افراد سطه گر هستند و کشوری بدون نظارت دولت را ترجیح می دهند که با آنارشیسم رو به رو می شویم، زیرا انارشیست ها معتقدند : دولت سرچشمه تمام تفکیک ها و تناقض ها ست ، بر خلاف باور عمومی خواهان هرج و مرج نیست بلکه عقل عنصر اصلی این مکتب است. همانطور که گادوین در عدالت سیـاس*ـی خود به این مفهوم اشاره می کند : آنارشیسم در پی یافتن جامعه عقلانی ، وجود دولت به هر شکلی را مخالف با عقل دانسته و منشا مشکلات جامعه را فساد های دولتی و قوانین را محدود کننده انسانها می داند . هم بستگی میان مردم اصلی ترین عامل تضمین کننده این نوع حکومت است زیرا همیاری و هماهنگی مردم اداره کننده و برقرار کننده نظم در جامعه است.که در صورت تحقق تمام اینها جامعه آرمانی به وجود می آید، اما هر چقدر هم قدرت آنارشیسم در کشور قوی باشد باز هم نیاز به یک نهاد و سازمانی هست که بر این ها نظارت کند زیرا وقتی نا به هنجاریها از حد فراتر برود دیگر مردم به تنهایی از عهده ی کارها بر نمی آیند در واقع دولت سیستم مناسبات بین افراد است و فقط هم با یک انقلاب سر نگون نمی شود زیرا منابع ثروت و قدرت را در دست دارند. (اعلام کناره گیری دولت توسط رئیس جمهور و نبود هیچ سازمان دولتی برای تحویل مجرمان ، هم بستگی میان مردم در برخورد با مخالفان که هیچ واکنش منفی نسبت به خروجشان از شهر نشان ندادندو به هنگام برگشت نیز به آنها حمله نکردند، اعمال پنهانی رئیس جمهور و وزرا برای در دست گرفتن کشور)
وقتی جامعه به چنین حالتی می رسد ، افراد سلطه طلب سعی در شناخت منشا این تفکرات که استقلال مردم را به رسمیت میشناسد دارد و می خواهد با پیدا کردن فرد یا گروهی آنها را سرکوب کرده و کشور و قدرت را دوباره رسما در اختیار بگیرد ، پس به سراغ کسانی می رود که در گذشته سوابقی برای انها ثبت شده است(.کارهای پنهانی رئیس جمهور و وزرا برای به دست آوردن شورشگر و مظنون شدن به زن دکتر به عنوان راهنمای شورشیان و جمع آوری مدارک علیه او.)
با توجه به مطالبی که گفتیم هوشیاری و اگاهی مردم از اوضاع می تواند تعیین کننده باشد، اما وقتی صحبت از صاحبان قدرت میاید مخصوصا کسی که در رأس قدرت است شرایط را برای کسانی که خواهان برابری و اجرای عدالت هستند سخت می کند و انها مجبور به ندیدن و نفهمیدن می شوند و اتفاقاتی می افتد که جز برای یک نفر خوشایند نیست ، سیاست بر علم و اخلاقیات پیشی می گیرد و عده ای جایگاهی را تصاحب میکنند ،که هیچ علمی به آن ندارند اما از قدرت آن جایگاه برخوردارند و قدرت انها مقاومت را از مردم سلب می کند.(مثل نخست وزیر که هم وزیر دادگستری و هم وزیر کشور شد، همه قدرت ها را به دست گرفت و زن دکتر که به واسطه همین قدرت ها به طرز غیر انسانی کشته شد و مردمی که به دوران کوری روانی و فکری نسبت داده شدند.)
نتیجه گیری:
با صنعتی شدن و مدرنیته انسان رفاه بیشتری دارد ،امکانات بهتر و بیشتری در اختیار دارد و همه امور را در سریع ترین زمان ممکن انجام میدهد ، با این حال این صنعتی شدن می تواند عواقبی نیز داشته باشد، مثل خودبینی ،خودخواهی ،تنبلی به طور کلی میتواند فسادفکری ایجاد کند که بحران های اخلاقی نتیجه ی آن است، به دنبال آن شکاف ها ی اجتماعی به بالا ترین حد خود می رسد و تعاملات بین مردم بر پایه ی تندی و خشونت قرار میگیرد ،مجموع اینها فجایعی را به بار می آورد که حرمت و عاطفه ی انسانی را زیر سوال می برد که جامعه از همه ابعاد اجتماعی-اقتصادی –سیـاس*ـی و فرهنگی دچار آسیب ها ی جدی می شود.
مهم ترین راهکار در جهت برقراری یک جامعه مطلوب اینست که باید سرمایه اجتماعی که دارای سه بعد است :اعتماد ( فردی ، عمومی ) هم بستگی (مشارکت اجتماعی عقلانی،مستمر) و همیاری(خدمت بی توقع ) را ایجاد کرد که ابتدا اتحاد بین مردم به وجود بیاید و سپس سرمایه اجتماعی میان مردم و دولت شکل بگیرد تا هزینه های اجتماعی ناشی از آن به حداقل برسد و هرکسی با توجه به نقش اجتماعی و استعداد ی که دارد ، به حفظ و ثبات جامعه کمک کند و با تقسیم مسئولیت ها درگیر اتفاقات جامعه اش شود و ایده ها و افکارش را حتی اگر غیر عملی و آرمانی است بیان کند و شنیده شود ، تا هم مردم از دموکراسی و آزادی بیشتری برخوردار باشند و هم به ترقی جامعه ای کمک کندکه ، با تقسیم کار ،کمترین آسیب ها و نا به هنجاری های اجتماعی را متحمل میشود.

 
  • لایک
واکنش ها: AEEN
  • پیشنهادات
  • ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916
    خلاصه و تحليلي بر كتاب كوري

    "کوري" يک حکايت اخلاقی مدرن است و مانند داستانهای اخلاقی کهن پيام يا پيامهايی اخلاقی را، اما برای مخاطبی امروزی، در خود نهفته دارد. به همين دليل است که باز مانند آن داستانها، قهرمانهايش نه به نام بلکه با يک صفت ياد ميشوند.

    370_773.jpg
    ژوزه ساراماگو، نويسندة پرتغالي، كه بارها نامزد جايزة نوبل ادبيات شده بود، سرانجام ، و دير هنگام – در سن 76 سالگي – موفق شد در سال 1998 اين جايزه را از آن خود وكشورش كند. آثار اين رمان نويس و شاعر كه به عبارتي رئاليسم جادويي را با انتقادات گزندة سياسي مي‌آميزد به 25 زبان ترجمه شده است.
    ساراماگو در سال 1922 در نزديكي ليسبون در خانواده‌اي تنگدست به دنيا آمد و به دليل فقر نتوانست تحصيلات دانشگاهي‌اش را به پايان رساند. در يك آهنگري به كارمشغول شد تا بتواند به طور پاره وقت به درسش ادامه دهد.


    ساراماگو نخستين رمانش« كشور گـ ـناه» را درسال 1947 نوشت اما 35 سال انتظار كشيد تا سرانجام موفقيت ادبي و شهرت در سال 1982 با انتشار رمان « بالتازار و بليوندا» به سراغش بيايد.


    سبك شاعرانة ساراماگو كه تخيل و تاريخ و انتقاد از سركوب سياسي و فقر را با هم مي‌آميزد موجب شده است كه او را به نويسندگان امريكاي لاتين بويژه گابريل گارسيا ماركز تشبيه كنند. اما ساراماگو منكر اين شباهت است و مي‌گويد بيشتر از سوانتس و گوگول تأثير پذيرفته است.


    اثر جنجالي ساراماگو « انجيل به روايت عيسي مسيح» بود كه در سال 1992 منتشر گرديد. وزير كشور وقت پرتغال آنچنان از اين رمان برآشفت كه نام ساراماگو را از فهرست نامزدهاي : جايزة ادبي اروپا» حذف كرد و گفت اين رمان توهين به كاتوليكهاي پرتغال است و موجب تفرقه افكني در كشور شده است . ساراماگو نيز به نشانة اعتراض با همسر اسپانيايي‌اش پرتغال را ترك گرفت و به لانساروت، جزيره اي آتشفشاني از جزاير قناري، به تبعيدي خود خواسته رفت.


    فرهنگستان سوئد با ستايش از ساراماگو و اعلام اهداي جايزة نوبل ادبيات 1998 به وي گفت:« آثار ساراماگو با تمثيلهاي ملهم از تخيل و شفقت و طعنه ما را بي وقفه وادار به ادراك يك واقعيت فرار و مبهم مي‌كند.»


    « كوري» يك رمان خاص است، يك اثر تمثيلي ، بيرون از حصار زمان و مكان، يك رمان معترضانه اجتماعي، سياسي كه آشفتگي واجتماع و انسانهاي سر در گم را در دايرة افكار خويش و مناسبات اجتماعي تصوير مي‌كند.


    ساراماگو تأكيد بر اين حقيقت دارد كه اعمال انساني در « موقعيت» معنا مي‌شود و ملاك مطلقي براي قضاوت وجود ندارد، زيرا موقعيت انسان ثابت نيست و در تحول دائمي است. در يك كلام ساده، دغدغة عمدة ذهن ساراماگو در اين رمان فلسفي مسئله سرگشتگي انسان معاصر يا « انسان در موقعيت» است كه از خلال ابعاد و لايه هاي مختلف و واكنشهاي انان بررسي مي شود.


    از ديگر مايه‌هاي اصلي رمان نقد خشونت و ميليتاريسم، اطاعات كوركورانه ، ديكتاتوري و سير تاريخي و فراگير بودن آن است.
    در شهري كه اپيدمي وحشتناك كوري- نه كوري سياه و تاريك كه كوري سفيد و تابناك- شيوع پيدا مي‌كند و نمي‌دانيم كجاست و مي‌تواند هر جايي باشد، خيابانها نام ندارد. شخصيتهاي رمان نيز نام ندارد.


    دكتر، زن دكتر، دختري كه عينك دودي داشت، پيرمردي كه چشم بند سياه داشت، پسرك لوچ .سبك و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبه‌اي استثنايي پيدا مي‌كند.درخلال پاراگرافهاي طولاني، پيچيدگي‌هاي روح انسان و مشكلات غامض زندگي را تداعي مي‌كند.


    كوري مورد نظر ساراماگو كوري معنوي است. سازماندهي و قانونمندي و رفتار عاقلانه خود به نوعي آغاز بينايي است. ساراماگو كلام پيچيده و چند پهلويش را در دهان تك تك شخصيتهاي كتاب و مخصوصاض در پايان در دهان زن دكتر گذاشته است:« چرا ما كور شديم، نمي دانم ،شايد روزي بفهميم ، مي‌خواهي عقيدة مرا بداني ، بله ، بگو ، فكر نمي‌كنم ما كور شديم ، فكر مي‌كنم ما كور هستيم، كور اما بينا، كورهايي كه مي‌توانند ببينند اما نمي‌بينند.»


    ساراماگو در « كوري» تعهد و باور عميق خود را به عدالت اجتماعي، احترام به خرد و عقل سليم همراه با تزكية روح و جسم كه تنها را ضمانت پايدار ماندن هر جامعه‌اي است درغالب يك رمان هنرمندان و شگفت انگيز به ما ارمغان ميدهد.


    « كوري» در سال 1995 منتشر شد. ساراماگو مي‌گويد:« اين كوري واقعي نيست ، تمثيلي است. كور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داريم و عاقلانه رفتار نمي‌كنيم....»



    372_516.jpg



    مينو مشيري، مهدي غبرايي و اسدالله امرائي سه مترجم به نامي هستند كه از اين رمان ترجمه هايي روانه بازار كرده اند.



    376_766.jpg
    375_636.jpg
    374_343.jpg




    خلاصه داستان :‌
    در اين رمان ، شخصيت هاي داستان نام ندارد و عنوان هاي آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعي هر يك اكتفا مي شود . خلاصه ي رمان كوري چنين است :‌در پشت چراغ قرمز ، راننده ي اتومبيلي ناگهان كور مي شود . اين مرد به كوري عجيبي دچار شده ،‌يعني همه چيز را سفيد مي بيند و گويي در درياي شير فرو رفته است . مرد ديگري او را به خانه اش مي رساند ، اما اتومبيل اين كور را مي دزدد . همسرش او را به چشم پزشكي مي رساند ، اما علت كوري كشف نمي شود . چشم پزشك و دزد اتومبيل هم به همين ترتيب كور مي شوند ، چشم پزشك مسئولين بهداشت را با خبر مي سازد . اين فاجعه را هيولاي سفيد مي گويند . مسئولين براي جلوگيري از سرايت آن، كورها و نزديكانشان را در ساختمان تيمارستاني قرنطينه مي كنند ، اما روز به روز تعداد كورها بيشتر مي شود . همسر چشم پزشك كور نمي شود ، اما خودش را به كوري مي زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها كسي است كه تا پايان داستان بيناست . در قرنطينه چه بلاهايي كه بر سر كورها نمي آيد . همسر چشم پزشك از رفتارها و مصيبت هاي آن ها گزارش عبرت‌انگيزي مي دهد . بسياري از كورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطينه كشته مي شوند . اما سربازها هم كم كم كور مي شوند .



    بزرگ ترين مشكل براي كورها برآوردن نيازهاي اوليه يعني خوراك و مستراح است و با اين كه دولت به آن ها غذا تحويل مي دهد ، اما تقسيم كردن و استفاده از آن بسيار دشوار مي شود . آن دزد اتومبيل به دليل دست درازي به دختر عينكي زخمي و به دست سربازان كشته مي شود . دولت و رسانه ها وعده هاي دروغين مي دهند كه كوري در حال كنترل است . نظم و ترتيب شهر از بين مي رود و كساني كه يك باره كور مي شوند ، همه چيز را از بين مي برند ، اتوبوس ها و هواپيماها ،‌سقوط مي كنند و حوادثي مانند اين ها .


    در قرنطينه كه كشوري مستقل است ، دسته يي از كورها اوباش و مسلح ،‌كنترل غذا را به دست مي گيرند . از بقيه كورها مي خواهند كه به خواسته هاي آنها تن دهند و گرنه غذاي هر بخش را قطع مي كنند ، كورها هم براي زنده ماندن تن به همه چيز مي دهند ، ابتدا پول و جواهرات و وسايل آن ها را مي گيرند و در مرحله بعد زن هاي هر بخش را مي خواهند .


    همسر چشم پزشك كه بيناست ، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمي آورد و لشگري درست مي كند تا با اوباش بجنگند . با چند كشته ، بالاخره بخشي كه اوباش در آن هستند به وسيله همين زن به آتش كشيده مي شود ،‌اما آتش قرنطينه را فرا مي گيرد . كورها فرار مي كنند ، اما از سربازهاي نگهبان اثري نمي بينند . گروه گروه به شهر مي آيند ، اما شهر را زباله داني متروك ، ويرانه ، بدون آب ، برق ،‌ گاز و ديگر امكانات مي يايبند .

    همه كور شده‌اند و كورها كه خانه هايشان را گم كرده اند ، گروه گروه با هم به حركت در آمده و به دنبال غذا همه جا را خراب مي كنند .


    آن زن كه همسرچشم پزشك است گروه خود را راهنمايي ميكند و به خانه خود مي برد و برايشان غذا تهيه مي كند . با هم به عشق و محبت مي رسند ، كودكي و سگي نيز با آنهاست. بالاخره همان كسي كه نخستين بار كور شده بود و در اين گروه بود بود به طور ناگهاني بينا مي شود و ديگران نيز يكي يكي با شادي فرياد مي زنند كه مي بينند و در شهر اين فريادها شنيده مي شود .



    373_909.jpg




    دكتر علي اكبر افراسياب پور- دكتراي عرفان- مجله حافظ تحليلي عرفاني از رمان كوري :
    اين داستان ماجراي سيمرغ درمنطق الطير و سير و سلوك هاي عرفاني را به ياد مي آورد كه سالكان ،‌پس از طي مراحل هفت گانه به بازيابي خود مي رسند . گروهي كه با حادثه يي نابينا مي شوند ، پس از امتحان هاي بزرگ و با عبور از مراحلي سخت و جانكاه اصلاح مي گردند و به بينايي مي رسند . مهم ترين عامل نجات آنها عشق و خلوص است . قهرمانان داستان در پايان به معشوق خود مي رسند و به سوي آينده يي روشن گام برمي دارند .


    در اين داستان سگي وجود دارد كه در پايان به خوشبختي مي رسد و در كنار چشم پزشك و همسرش به زندگي راحتي دست مي يابد و خواننده را به ياد سگ اصحاب كهف مي اندازد كه مانند قهرمانان اين داستان پس از شبي تاريك و خوابي تلخ و عجيب دوباره بيدار مي شوند . البته از اين نظر كه قهرمانان از يك دنياي ديگر وارد مي شوند ، به سراي آخرت نيز اشاره دارد . رنگ سفيد در عرفان جايگاه خاصي دارد و دفتر صوفي فقط سواد و حرف نيست ، بلكه دلي سپيد هم چون برف است . سفيدي سمبل فنا و بقاست كه همه ي رنگ ها را در خود دارد و در عين حال هيچ كدام را نيز ندارد . اين همان پارادوكسي است كه همه‌ي مقولات عرفاني را در برگفته است .


    ماجرا از بينايي آغاز و به بينايي منتهي مي شود ،‌مانند انالله و انااليه راجعون و دايره يي كه آغاز و انجام آن به هم مي رسند ، اما در مرحله يي بالاتر و مهم ترين پيام در عرفان همين است كه زندگي را جدي گرفته و با استفاده از دانايي ، توانايي ،‌ خلوص ، و پاكي به بينايي معنوي رسيد . عرفان به انسان آموزش مي دهد كه چه گونه از زندگي حيواني به سوي زندگي انساني و معنوي حركت كند و مطمئن باشد كه اگر بر خودخواهي و شهوات غلبه نمايد و به مرحله ي ديگر خواهي برسد به رستگاري نزديك مي گردد و چشم او به ديدار حقايق امور بينا مي شود كه پيش از آن براي ديده آن ها كور بوده است . همه ي جنگ ها و انحراف هاي انساني از همين نابينايي سرچشمه مي گيرد . اين ماجرا تصويري از زندگي بشر در كره‌ي زمين مي باشد كه انسان ها مانند دسته هايي كور به اين جهان آمده و در تاريخ تمدن خود به دنبال دسترسي به نيازهاي اوليه ي خود چه بدي ها و خوبي هايي كه نكرده اند . مانند آن در اين داستان هم هر چه تعداد كورها در بخش ها زيادتر مي شود ، فسادها و آلودگي ها و خشونت ها بيش تر مي شود و همان دلتنگي و تبعيد را ترسيم نموده كه عرفان بزرگ ايراني چون ، مولوي آن را به زبان شعر بيان نموده و از بريده شدن از نيستان مي نالد و در آرزوي روزگار وصل به سر مي برد و چنين تمثيل هايي در عرفان عموميت دارد .


    نخستين قرباني اين داستان كه دزد اتومبيل است به جهت دست درازي به دختر عينكي زخمي و با پشيماني و به دست سربازان كشته مي شود و گويي داستان هابيل و قابيل است كه هوي و هـ*ـوس آدم ها را از بهشت موعود دور مي سازد و كسي نمي تواند از نتايج اعمال خود فرار كند و در نمايشنامه ي هستي عدالت زيبا سايه افكنده كه نشان از تدبير و حكمت در خلقت است .


    در عرفان ، كوري سمبل غفلت ، اكتفا به زندگي مادي ، چشم دل بستن و غوطه وري در تمايلات خودخواهانه دنيوي ست ، كه با اين زمان هماهنگي دارد و زندگي در اين دنيا مانند زندگي قهرمانان در قرنطينه بسيار كوتاه است و هر كس آن چه دارد ، در اين صحنه ي نمايش و زمين مسابقه به ظهور مي رساند ، چه قدر خوب است كه انسان ها بهترين نقش ها را بازي كنند و با مدال طلا از اين مسابقه بيرون آيند كه همان تغيير مثبت در شخصيت آنهاست . در قرنطينه انسان ها كور بودند و از صبح و شب فقط به دنبال سير كردن شكم خود بودند و براي زنده ماندن به هر خفتي تن مي دهند . سرنوشت برخي از انسانها دراين جهان نيز همين گونه رقم خورده و ازمرحله ي حيواني فراتر نمي رود .


    در عرفان و تصوف انسان ها كور هستند و نياز به راهنما و مرشدي دارند كه بحث از ولايت را به ميان مي اورد و چنين مرشد و پيري با فداكاري چشم هاي بسته را بينا مي سازد . همان كاري كه شمس تبريزي با مولوي نمود و ده ها نفر مانند آن ها رمان كوري هم همسر چشم پزشكي كه بينايي در ميان نابيناهاست ، چون مرشدي معنوي عمل مي كند و به كورها آموزش مي دهد و آن قدر فداكاري مي كند تا آنها را بيدار سازد . پيام او در داستان اين است : « اگر نمي توانيم مثل آدم زندگي كنيم ، دست كم بكوشيم مثل حيوان زندگي نكنيم » . همين انسان هاي خود ساخته و از خود گذشته بودند كه انسان هاي عقب مانده در جوامع نخستين را به سوي تمدن و پيشرفت رهنمود كردند .


    قهرمان اين داستان زني ست كه ديگران را هدايت و تا مرحله ي بينايي پيش مي برد . در عرفان و تصوف ، پيرو مرشد چنين نقشي داشته و در قروني كه زن ها از حقوق ابتدايي خود محروم بودند ، عرفان جايگاه بلندي براي زن در نظر گرفته بود . مولوي مي گويد :


    ظاهرا بر زن چو آب ار غالبي
    باطنا مغلوب و زن را طالبي
    پرتو حق است آن معشوق نيست
    خالق است آن گوييا مخلوق نيست
    ( مثنوي ، د: 1 ، ب :‌2435 ، و 2440)


    زن در عرفان جمال ايراني واسطه ي فيض از آسمان به زمين است و عشق زميني و اين جهاني نردباني براي عروج به عشق الهي به شمار مي ايد . كورهاي داستان هم هنگامي كه به خانه مي رسند ، اعتراف مي نمايند كه اگر چنين راهنمايي نداشتند ، هرگز خانه را پيدا نمي كردند .
    شايد بتوان اين داستان را فمينيستي و زن گرايانه تحليل نمود ، اما در عرفان با جايگاهي كه براي زن در نظر گرفته اند ، تفسير عرفاني مناسب تر است .


    يكي از ويژگي هاي اين داستان خوش بيني و اميد به آينده است و در همه ي اين مصيبت‌ها هرگز سخن از ياس و نااميدي به گوش نمي رسد . همين ويژگي با تحليل عرفاني مناسبت دارد ، زيرا در مكتب ها و فلسفه ي مادي همواره نااميدي موج مي زند و گريزي از آن وجود ندارد . مردمي كه كور هستند ، همه چيز را سفيد مي بينند و گروهي كه نجات مي يابند ،‌درعين بدبختي با روحيه يي خوب واميد به آينده يي روشن پيش مي روند . به هم عشق مي ورزند و خصايص انساني از خود نشان مي دهند . همه ي داستان هايي كه پايان روشني دارند از پيامي عارفانه برخوردارند .


    چشم پزشك و همسرش در پايان داستان به كليسا نيز مي روند و اين كوري را آزمايشي آسماني ارزيابي مي كنند و آن زن مي بيند كه مجسمه هاي كليسا نيز چشم هايشان بسته شده و شايد ساراماگو مي خواهد بگويد : مردمي كه چشم از معنويت بسته اند ، معنويت و مقدسات نيز از آن ها چشم مي بندند و به اين نتيجه راهنمايي مي كند كه اديان بهترين راه هاي آسماني به سوي معنويت هستند و با برخورداري از عرفان كه به منزله‌ي قلب براي هر دين است مي توانند انسان ها را از خواب بيدار و از كوري نجات بخشند . قرن ها پيش از ژوزه ساراماگو ، شخصيتي چون شهاب الدين سهروردي ، شهيد عرفان و نور به همين تمثيل پرداخته و رسالت خود را بينا سازي قرار داده و درعرفان سفيدي و نور و بينايي از كهن ترين مفاهيم ملموس و آشنا هستند .


    نور در نظريه‌ي كوانتوم ذره يي موجي ست يعني هست و نيست مي باشد و هر ذره يي از نور هر لحظه در حال خلع و لبس است ، همه ي موجودات نيزهمين خاصيت را دارند از يك طرف نور و سفيد هستند كه با چشم سفيد بين يعني از ديدگاه عارفانه و كل بينانه همه چيز و همه چيز هستند و از ديگاه جزئي فقط يك چيز خاص مي باشند . در عرفان بايد چشم سر ، كور و بسته شود تا چشم سرو كلي نگر بينا گردد تا چشم ظاهر بسته نشود ، چشم باطن باز نمي شود . برگرفته و تنظيم شده از فصل نو- نزهت شهركي
     
    • لایک
    واکنش ها: AEEN

    ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916
    کورهایی که می توانند ببینند، اما نمی بینند





    از آن جا که در طول خواندن این داستان، خواننده نیز بارها کوری خود را احساس می کند و با آن دست و پنجه نرم می کند، می توان گفت که هرگونه نقد یا تاویل این داستان، از ذهن و زبان کوری است بر دیگر کوران.


    کوری (نوشته ژوزه ساراماگو- برنده جایزه نوبل 1998) داستانی است که با تصویر «اولین کسی که کور می شود» آغاز شده و با تصویر «تنها کسی که کور نمی شود» به پایان می‌رسد.


    در این روایت (داستان) چهارده بخشی، همه مردم این «جهان دیگر» کور می‌شوند و این کوری به گونه‌ای است که با کوری مطرح در علم پزشکی به هیچ وجه قابل قیاس نیست؛ چراکه دنیای کورهای آن تاریک و سیاه مطلق نیست و کور شدن آنها بدون هیچ بیماری قبلی رخ می‌دهد. در این کوری همه چیز سفید ودرخشان است انگار که «با چشم باز توی دریایی از شیر پریده» باشند؛ با توچه به این موضوع که این کوری تنها، گریبانگیر نژاد آدمیزاد می‌شود و سگ‌ها، گربه‌ها، موش‌ها و .... همه از آن در امان می‌مانند. با شیوع این کوری مسری (ابلیس سفید) تاریخ بشریت از نو تکرار می‌شود و مراحل آن از آغاز نمود پیدا می‌کند. وقتی حدود 7006 نفر از کورها قرنطینه می‌شوند و می‌بایست بدون هیچ‌گونه تماسی با دنیای خارچ، همه مشکلات و مسایل خود را حل کنند و هیچ مقامی از دنیای خارج مسوولیت داخلی آنان را متقبل نمی‌شود، آنان سعی می‌کنند به زندگی مالوف به گونه‌ای دیگر نظم ببخشند و قدرت سازگاری خود را بالا می‌برند، چراکه مقهور قدرتی مافوق قدرت خود هستند و باید زندگی کنند (اصولا انسان‌ها در هنگام توانایی موجوداتی سازش ناپذیرند). این نیروی خارجی (حکومت) که خود را از بیماری مسری زندگی به گونه دیگر بر حذرمی‌دارد، در نهایت جزئی از همین زندگی کورکورانه می‌شود و به صورت روشن‌تر، در نمودی دیگر، حتا تمام نقاشی‌های روی دیواره‌ی کلیسا و شمایل قدیسین و تصویرهای مقدس نابینا می‌شوند و پوششی بر چشمشان قرار می‌گیرد. شاید به این دلیل که «اگر کورها نمی‌توانند تصاویر را ببینند، تصویر هم نباید کورها را ببیند» و درواقع، «تصویرها با چشم‌های کسانی که انها را می‌نگرند، می‌بینند، فقط نکته اینجاست که حال هیچ کس از کوری بی‌‌نصیب نمانده‌«.


    در پایان داستان، زنی که هرگز کور نمی‌شود، وقتی «سر به سوی آسمان بلند کرد و همه چیز را سفید دید»، فکر کرد حالا نوبت اوست که دچار کوری سفید بشود، اما وقتی نگاهش را به پائین دوخت، شهر هنوز سرجایش بود. گویی فقط آسمان بوده که دچار کوری سفید شده بود یا همچنان کور مانده بود.


    هرگز هیچ کس نمی‌پرسد که چه بر سر ما آمده و چرا به این وضع دچار شده‌ایم؟


    در ابتدا، پزشکان بینا دلایلی علمی برای درمان این نابینایی مشکوک جست و جو می‌کنند، ولی بعد از کوری خود، نه به دلایل علمی و نه به دلایل غیر علمی نمی‌پردازند و تنها تلاش می‌کنند که از گرسنگی نمیرند. (انسان‌های اولیه‌ای که به ناگاه خود را بر روی کره زمین پرتاپ شده احساس کردند و هیچ راه بازگشتی به جایگاه اولیه برای آنان ممکن نبود).


    برای این کورهای بازداشت شده نیز، «ترک بدون اجازه ساختمان به منزله مرگ آنی است»، چراکه تماس با دنیای خارج از قرنطینه برای آنان ممنوع شده و همچنین در روایت داستان گفته می‌شود: «هیچ یک از ما، خواه چراغ، خواه سگ و خواه انسان، در آغاز نمی‌دانیم برای چه قدم به این دنیا می‌گذاریم».


    به تدریج کورهای دیگری در کنار کورهای اولیه قرار می‌گیرند و بخش‌های مختلف این ساختمانی که در اصل تیمارستان بوده است، (چه بسا تیمارستانی به مساحت کره زمین در انتظار نسل نوپای بشر) پر از جمعیتی می‌شود که می‌بایستی به کورکورانه زندگی کردن عادت کنند. هر بخش این ساختمان مانند شهری از ایالتی است که کم کم تعداد کورهای پرتاپ شده در این ایالت به 300 نفر می‌رسد و شکل واقعی زندگی بشر، در این محوطه نمود پیدا می‌کند. مدفوع و چرک و کثافت و تبدیل محیط به آبریزگاه نوع بشر برای رفع نیازهای انی. عده‌ای از کورهای چماق به دست و سلطه طلب که امکان هیچ‌گونه مذاکره‌ای با آن‌ها وجود نداشت، راه ورود غذا را (عامل اصلی زنده ماندن) بر سایر کورها می‌بندند، و در ازای دریافت غذایی که تهیه کننده‌اش خودشان نیستند، (نیرویی از خارج، آن را پرتاپ می‌کند) تمام دارایی کورها را مطالبه می‌کنند.


    بعد از این مرحله، وقتی برای هیچ کس شیء قیمتی باقی نمانده، از آنان زن‌هاشان را مطالبه می‌کنند و با این مرحله جدید، حس خواهــش نـفس در این «جهان دیگر» بیدار می‌شود. این غارت و خفت نژاد آدمی با واکنش «تنها کسی که کور نیست» مواجه می‌شود و آن زنی است که در عین بینایی به میل خود به همراه همسر کورش به بازداشتگاه می‌آید. زن، قیچی خود را در گلوی سردسته تجاوزگران و استثمارگران فرو می‌برد و به این سلطه وحشیانه پایان می‌دهد. در این مرحله، قحطی و گرسنگی رفته رفته همه‌گیر می‌شود، به صورتی که همه از گرسنگی رنج می‌کشند، اما غذاها در اتاق شماره 3 (اتاق قدرت طلب‌ها) می‌گندد و آن‌ها ترجیح می‌دهند غذا فاسد شود، اما به «دست کسانی که به شدت محتاجش هستند نرسد». پس از انتقام زن از اعمال شنیع قدرت‌طلبمها، استیلای قحطی و گرسنگی بیشتر می‌شود. این برای تنبیه به اصطلاح آشوبگران (آنان که طالب حق خود هستند) است. علت سلطه زورگوها، مسلح بودن آن‌هاست و با هر تیری که شلیک می‌کنند، به دلیل محدودیت فشنگ‌ها، یک قدم به سقوط خود نزدیک می‌شوند. این ماه امیدواری عامه کورهاست. پایان سلطه افراد بر افراد وقتی است که همه مردم این «جهان دیگر» کور شده‌اند و بازداشت شدگان در قرنطینه، به کوچه و خیابان می‌ریزند و آزادانه در شهر می‌گردند. این مرحله، سلطه هرج و مرج است. تلاش انسان برای یافتن غذا و زنده ماندن و سیر کردن شکم خود نیز همچنان ادامه دارد.


    انحطاط تمدن و فروپاشی زندگی مدرن و دست و پازدن پس‌مانده‌های نژاد بشری در منچلاب مدفوع و کثافات انسانی، درواقع این دوزخی است ساخته بشر و ناشی از «کوری خودخواسته، از افکار محدب یا مقعر، افقی یا عمودی یا مایل، تمرکز یا پراکنده، یا گذرا، از خراش تارهای صوتی، از مرگ واژه‌ها...».


    این کوری هرگز پایان نمی‌گیرد و فقط روایت این داستان است که تمام شده به نظر می‌رسد. در این روایتی که به نام رمان «کوری» خوانده می‌شود، صورت واقعی زندگی انسان، بدون هیچ مانع و پرده‌ای به تصویر کشیده می‌شود. هیچ کس به ناگاه کور نمی‌شود و همچنین، هیچ کس بصیرت و بینایی خود را به دست نمی‌آورد. فقط در مدت زمانی از زندگانی بشر، کنه اعتمال و افکار و زندگی آنان ملموس‌تر می‌شود و تصویر واقعی شهر و خانه و زندگی قابل رویت می‌شود و این رویت از کوری ظاهری حاصل می‌شود. درواقع، تنها اتفاقی که می‌افتد این است: همه متوجه کور بودن خود می‌شوند، غافل از این که این تصویر پیش از کوری هم بوده، ولی آن بینایی عین کوری و این کوری، نیمی از بینایی است. افراد به دلیل غالف بودن و درگیر کارهای روزمره بودن متوجه این کوری نبوده‌اند. در زمان آگاهی به نابینایی، زندگی صورت کثیف و تهوع آور و خشونت آمیز خود را بی‌پرده نشان می‌دهد و نابینایان، بیناتر از زمان بینایی‌شان، آن را می‌بینند (کاربرد فعل دیدن از عادت‌های مالوف دوره بینایی است) ولی پس از بازیافتن بینایی، دوباره این تصویر فراموش خواهد شد و افراد با این جلوه ناخوشایند به گونه‌ای که راحتی بشر تضمین شود، کنار می‌آیند و هرکس به سر خانه و زندگی خودش برمی‌گردد و افکار دوباره درگیر مسایل روزمره می‌شود. کوری موجب شده بود هرکس فقط خودش باشد و تحصیلات و شغل و اسم و دارایی در برخورد اشخاص با یکدیگر اهمیت خود را از دست بدهد. افراد از هم گسسته و دور از همف در زمان کوری، به صورت گروهی و مشترک زندگی می‌کنند و غم و شادی‌شان هم مشترک می‌شود. اما از نحوه عملکرد گروه‌های دیگر و از وجود افراد دیگری که بینایی‌شان را از دست نداده باشند، خبر نداریم و فقط در جریان مستقیم کارهای این گروه مشخص هستیم.


    مردی که اول کور شد، همسر مردی که اول کور شد، دختریک ه عینک دودی داشت، پسرک لوچ، پیرمردی که چشم‌بند سیاه داشت، دکتر و همسر دکتر (زنی که کور نشد).


    سوالی که بارها و بارها ذهن خواننده را در طول خواندن داستان درگیر می‌کند این است که «آن زنی که هرگز کور نمی‌شود»، چرا کور نمی‌شود و این تنهای سوالی اس تکه در بنیاد اشتباه است، چراکه کور نشدن اصلا عجیب نیست، بلکه این کور شدن است که عجیب است و فقط باید درباره کور شدن پرسید. با خواندن داستان، می‌توانیم بفهمیم که همه چرا کور می‌شوند و این بر ما روشن می‌شود. زیرا غرق زندگی مادی می‌شوند، زیرا عاطفه انسانی از بین می‌رود، زیرا و هزار زیرای دیگر.


    پاسخ آن سوالی که هم که علت کور نشدن زن دکتر را جویا می‌شود، این است که زن به این دلیل کور نمی‌شود که با بقیه فرق دارد و این فرق هم، همان کور نشدنش است. اما خودش متذکر می‌شود که او هم مثل بقیه کور است: «به نوعی من هم کورم، کوری شما مرا هم کور کرده، شاید اگر عده بیشتری در میان ما قادر به دیدن بودند من هم بهتر می‌توانستم ببینم. من هرچه بیشتر می‌گذرد، کمتر می‌بینم، ولو این که بینایی‌ام را از دست ندهم. بیشتر و بیشتر کور می‌شوم، چون کسی نیست که مرا ببیند».


    پس دیدن و دیده شدن نیاز مبرم بشر است که به دلیل نادیده گرفته شدن این اصل بینایی، فاجعه کوری رخ می‌دهد. ما همدیگر را نمی‌بینیم، بلکه پوشش همدیگر را می‌بینیم، به همین دلیل این پوشش ابدیل بر چشمان ما قرار می‌گیرد و براساس داستان: «چرا ما کور شدیم، نمی‌دانم. شاید روزی بفهمیم...، فکر نمی‌کنم ما کور شدیم، فکر می‌کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که می‌توانند ببینند اما نمی‌بینند».
     
    • لایک
    واکنش ها: AEEN

    ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916

    انسان در موقعیت؛ نقدی بر کتاب «کوری» ژوزه ساراماگو

    پشت چراغ قرمز مردی به طور ناگهانی و بدون علت بینایی خود را از دست می‌دهد و همه‌جا را سفید می‌بیند. مرد دیگری از روی دلسوزی می‌خواهد او را به خانه برساند ولی در بین راه همه چیز عوض می‌شود و اتومبیل مرد کور را می‌دزدد. همسرش او را به چشم پزشکی می‌برد و این اتفاق برای چشم پزشک بسیار عجیب است و متوجه علت آن نمی‌شود. در ادامه چشم پزشک و دزد اتومبیل هم کور می‌شود.


    «هیولای سفید» کم کم گسترش پیدا می‌کند و روزبه‌روز تعداد کورها افزایش پیدا می‌کند. کم کم کورها را قرنطینه می‌کنند ولی باز به تعداد آن‌ها اضافه می‌شود. در این میان تنها همسر چشم پزشک کور نمی‌شود.
    در قرنطینه رفتار بسیار بدی با کورها دارند و آن‌ها به دست سربازان کشته می‌شوند و سربازها هم به تدریج کور می‌شوند. بزرگترین مشکل کورها برآورده کردن نیازهای اولیه است و در این میان دولت با وعده‌های دروغین کنترل کوری سعی در برقراری آرامش دارد ولی به زودی تمام شهر کور می‌شود. در قرنطینه که حالا تبدیل به کشوری جداگانه شده است عده‌ای از کورهای اراذل مسلح می‌شوند و کنترل بقیه را در دست می‌گیرند و بقیه کورها برای زنده ماندن تن به خواسته‌های آن‌ها می‌دهند. در نهایت همسر چشم پزشک لشکری درست می‌کند و قرنطینه را به آتش می‌کشد و رئیس اراذل را می‌کشد و کورها گروه گروه به شهر می‌آیند. زن چشم پزشک گروه خورد را به خانه می‌برد و از آن‌ها با عشق پرستاری می‌کند تا بالاخره شخصی که برای اولین بار کور شده بود به طور ناگهانی بینا می‌شود و بقیه هم یکی پس از دیگری بینایی خود را به دست می‌آورند و…


    «ساراماگو» کوری را به عنوان استعاره‌ای از یک مصیبت اجتماعی به کار می‌برد. رمان از منظر دانای کلی روایت می‌شود که آنقدرها هم دانا نیست و در بسیاری از اتفاقات اطلاع کمی دارد و اظهار بی اطلاعی می‌کند. رمان شبه پست مدرن ساراماگو دارای پاراگراف‌های طولانی و با کم‌ترین علائم نگارشی است و به خوبی پیچیدگی اوضاع و آشفتگی اجتماع را روایت می‌کند.


    blindness-vintage-693x1024.jpg
    هیچ یک از افراد و حتی خیابان‌ها در این رمان نام مشخصی ندارد وفقط مقام‌های اجتماعی آن‌ها توصیف می‌شود و می‌تواند در هر جایی اتفاق بیفتد. به نظر می‌رسد که داستان قرار نیست روایتگر یک رویداد خاص باشد و این بی نام بودن شخصیت‌های داستان، رمان را شبیه به حکایت‌های اخلاقی قدیمی کرده است که تمثیل‌وار نکته‌ای اخلاقی را متذکر می‌شوند.


    کلام پیچیده و ابهام گونه‌ی ساراماگو در تک تک شخصیت‌ها این داستان و به خصوص همسر چشم پزشک دیده می‌شود. شخصیت‌پردازی‌ها قوی نیستند و به نوعی ساراماگو نیازی به شخصیت‌پردازی به حد اعلی ندارد. دکتر در این رمان نماد یک انسان مدرن و امروزی و به شدت وابسته به امکانات است که با وجود مقام اجتماعی قابل توجه، در مسائل غیر مادی کارآمدی و قدرت خود را از دست می‌دهد. شخصیت دزد ماشین به خوبی تضادهای درونی انسان‌ها را نشان می‌دهد. کسی که در ابتدا به فکر همنوع خود است و بعد با وسوسه شدن و دیدن موقعیت فرد کور دست به دزدی می‌زند. دزد ماشین نخستین قربانی این داستان است که به دست سربازان کشته می‌شود.


    افراد در قرنطینه با وجود ظلم بزرگی که هر روزه به آن‌ها می‌شود باز هم بدون اعتراض به زندگی خفت بار خود ادامه می‌دهند و سکوت می‌کنند و این سکوت به اراذل مسلح اجازه می‌دهد تا هر روز آن‌ها را بیشتر استثمار کنند. کوری روایتگر تاریخی است که در سرتاسر آن دیکتاتورهای زورگو از افرادی که قدرت و ظرفیت تحزیه و تحلیل و نقد خود را از دست داده‌اند و در مقابل شرایط موجود سکوت می‌کنند بهره بـرده‌اند.


    شخصیت‌های دیگر هم‌چون پیرمرد یک چشم، دختری با عینک دودی، پسرک لوچ و حتی سگی که می‌تواند اشاره‌ای کنایه‌وار به یک اصحاب کهف هم داشته باشد، از نمادهای اصلی این داستان هستند. ولی برجسته‌ترین شخصیت این رمان، همسر چشم پزشک است. تنها فردی که در شهر کور نمی‌شود و خود را به کوری می‌زند و از شکنجه‌های کورها در قرنطینه گزارش تهیه می‌کند و در آخر ناجی این شهر و افراد آن می‌شود.


    Una-imagen-del-escritor-portugues--1024x674.jpg

    JosÈ Saramago

    قوی‌ترین و تاثیرگذارترین شخصیت‌های رمان‌های ساراماگو زن‌ها هستند. زن‌هایی که در بیشتر مواقع وجود خارجی ندارند و در دنیای مادی قابل ارجاع نیستند. ساده انگارانه است اگر زن را تنها از منظر مادی مورد توجه قرار دهیم و نگاه فمنیستی و زن‌گرایانه را برای توجیه قهرمان‌های ساراماگو در نظر بگیریم. زن در عرفان واسطه‌ی فیض آسمان به زمین و به قولی دیگر زن نردبان در این جهان برای عروج به عشق الهی است.


    همسر چشم پزشک در واقع بازتابی از خودِ ایده‌آل درون هر انسان است. مرشد و راهنمای بقیه است. او در برخورد با افراد مختلف از خودهای متفاوتی استفاده می‌کند و شخصیت اصلی خود را پنهان می‌کند و خود را با بقیه وفق می‌دهد تا او را بپذیرند. او خود را به کوری می‌زند تا در کنار همسر و هم‌نوعان خود باشد. بینایی این زن برای‌ش مسئولیت‌آور است و در جایی از داستان هم آرزوی کور شدن می‌کند. او از اوضاع هم‌نوعان خود رنج می‌برد در حالی‌که کورها بدون دیدن فجایع و فقط برای رسیدن به غذا به هر خفتی تن می‌دهند. و در آخر این زن است که با عشق و محبت، شهر و همه‌ی انسان‌های آن را نجات می‌دهد.


    داستان از بینایی شروع و به بینایی ختم می‌شود. در «کوری» ساراماگو همه چیز نسبی است و انسان‌ها در موقعیت معنا پیدا می‌کنند و ملاک قطعی برای قضاوت انسان‌ها وجود ندارد. چون موقعیت انسان‌ها ثابت نیست. حتی جایی که همسر دکتر به کلیسا پناه می‌برد تا از مذهب کمک بگیرد، مذهب هم تا حدی کمک کننده است چون در جایی که انسان‌ها فاقد قدرت تشخیص هستند و بصیرت ندارند مذهب هم کور می‌شود.


    سرگشتگی انسان مدرن و تصویری سردرگم از این انسان که قدرت تجزیه و تحلیل و نقد خود را از دست داده است به بهترین شکل در کوری به تصویر کشیده شده است.


    با قول ساراماگو:
    “این کوری واقعی نیست و تمثیلی است و کور شدن عقل انسان‌هاست. ما عقل داریم و عاقلانه رفتار نمی‌کنیم.”

     
    • لایک
    واکنش ها: AEEN

    ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916

    m_img.jpg

    بررسی رمان کوری از منظر نقد نو
    رمان کوری، اثر ژوزه ساراماگو، داستان مردمانی است که همگی به‌یکباره کور می‌شوند و این کوری زندگی آنان را دستخوش ماجراهای بسیار می‌کند. در این نوشتار، به منظور نقد رمان کوری، از رویکرد نقد نو بهره خواهیم گرفت.

    رمان کوری، اثر ژوزه ساراماگو، داستان مردمانی است که همگی به‌یکباره کور می‌شوند و این کوری زندگی آنان را دستخوش ماجراهای بسیار می‌کند. در این نوشتار، به منظور نقد رمان کوری، از رویکرد نقد نو بهره خواهیم گرفت. نقد نو رویکردی محتوا‌محور است و عناصر شکلی متن را برای رسیدن به درون‌مایه‌ی آن می‌کاود.[۱] از آن‌جا که کوری در رده‌ی رمان‌های اندیشه قرار می‌گیرد، رویکرد نقد نو برای بررسی آن مناسب به‌نظر می‌رسد.

    نقد نو، بر خلاف نامش، رویکردی باقدمت در نقد ادبی است که از دهه‌های آغازین قرن بیستم شکل گرفت و تا سال‌های پایانی دهه‌ی شصت، که گرایش‌های تازه‌ای در گستره‌ی جست‌وجوهای ادبی آشکار گردید، رویکرد غالب در بررسی‌های ادبی بود. رنه ولک، منتقد شهیر، بر آن است که هنوز هم بخش اعظم آموزه‌های نقد نو معتبرند و تا ‌زمانی که مردم به ماهیت و کارکرد ادبیات و شعر می‌اندیشند، این آموزه‌ها معتبر خواهند بود.[۲] به عقیده‌ی پیروان نقد نو، پیچیدگی متن از معانی چندگانه و اغلب متقابلی که در آن تنیده شده است پدید می‌آید. این معانی عمدتاً محصول چهار گونه از صناعات زبان‌شناختی‌اند: آیرونی، متناقض‌نما، ابهام و تنش.[۳] در ادامه، ضمن تعریف هر صناعت، به بررسی مصادیق آن‌ در رمان کوری خواهیم پرداخت.

    آیرونی

    منظور از آیرونی گزاره یا رویدادی است که زمینه‌ی وقوعش سبب تزلزل آن می‌شود.[۴] مصادیق متعددی از آیرونی در رمان کوری وجود دارد که در این‌جا به سه مورد از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم.

    مهم‌ترین مصداق آیرونی در رمان کوری کشیشی است که چشمان مجسمه‌ها و نقاشی‌های کلیسا را، که عموماً شخصیت‌های مقدس مسیحی‌اند، پوشانده. کشیش کسی است که هدایت مردم را بر عهده دارد، حال آن‌که در این رمان به صورت فرد کوری تصویر می‌شود که چشمان مقدسین مسیحی را نیز پوشانده تا آن‌ها نیز نابینایانی همانند دیگران باشند. مردمان مذهبیْ جهان را از چشم مقدسین می‌بینند. حال اگر مقدسین خود کور باشند، مردم راهی به حقیقت نخواهند داشت. در این بخش از داستان، که می‌توان گفت اوج نشانه‌پردازی در رمان است، آنچه بناست سبب هدایت مردم باشد خود باعث گمراهی آنان شده است. از همین رو، در داستان، با برداشتن مانع از چشم مجسمه‌ها، مردم نیز دوباره بینا می‌شوند. این نشانه‌ها دلالت بر این دارند که تفسیر اشتباه برخی علما از دین می‌تواند موجب انسداد باب معرفت‌بخشی ادیان به انسان‌ها باشد. در این حالت، آنچه بناست راوی حقیقت باشد خود بزرگ‌ترین مانع در راه شناخت آن است.

    آیرونی دیگر در رمان کوری وجود دختر زیبایی است که عینک دودی می‌زند. او در زمان سلامتِ خود از طریق روسپی‌گری کسب درآمد می‌کرده است، اما همین دختر زمانی که کور می‌شود، از ابتدای مواجهه با پسربچه‌ی لوچی که مادرش را گم کرده، بدون این‌که منتظر پیش‌قدم‌شدن دیگران باشد، نگهداری از او را بر عهده می‌گیرد و در انتها نیز با پیرمرد یک‌چشمی که بیش‌تر موهای سرش ریخته طی مراسمی ازدواج می‌کند و تشکیل خانواده می‌دهد. تقابل نقش روسپی‌گری با نقش مادری و همسری در این شخصیت پیچیدگی خاصی ایجاد کرده است. این آیرونی اشاره به ابعاد سرشتی زن دارد و بیانگر این نکته است که دست‌آورد بینایی حقیقی، که در این رمان از طریق کوری برای شخصیت‌ها حاصل می‌شود، بازگشت به آمال اصیل انسانی است.

    نمونه‌ی دیگر آیرونی مرد کوری است که راهنمای اوباش نابینای آسایشگاه روانی می‌شود. در آسایشگاه، اوباش سعی در سوء‌استفاده از دیگران دارند. آن‌ها، با ارعاب و تهدید، غذا را به‌کلی مصادره کرده‌اند و در ازای آن، اموال و نوامیس کوران زندانی را مطالبه می‌کنند. این اوباش یک راهنمای حرفه‌ای دارند و او کسی نیست جز یک کور مادرزاد. چنین کسی، با توجه به این‌که زمان زیادی از کوری او می‌گذرد، در استفاده از سایر حواس خود مهارت فراوانی کسب کرده است. ظهور آیرونی در این شخصیت به این‌گونه است که چنین فردی که به عبارتی «کورتر» از دیگران است بدین سبب «داناتر» از دیگران نیز هست. اگر به این آیرونی از حیث نمادین هم توجه کنیم، باید بگوییم در جامعه‌ای که ارزش‌ها به شکل وارونه حاکم می‌شوند، کسانی که بیش‌ترین فاصله را با ارزش‌های واقعی دارند سرآمد خواهند بود.

    متناقض‌نما

    متناقض‌نما گزاره‌ای است که به‌نظر می‌رسد خود را نقض می‌کند، اما در حقیقت، امور را آن‌گونه که واقعاً هستند نشان می‌دهد.[۵] مهم‌ترین گزاره‌ی متناقض‌نمایی که از رمان کوری می‌توان برداشت کرد این است که برای به‌دست‌آوردن بینایی باید آن را از دست داد. این جمله به‌ظاهر خودبرانداز است، اما در واقع به این حقیقت اشاره می‌کند که برای فهم واقعیت، باید نگاهی را که به عادات و تقلیدهای فردی و اجتماعی خو گرفته کنار گذاشت. شخصیت‌های رمان کوری با ازدست‌دادن بینایی به بینشی عمیق‌تر از خود و زندگی دست می‌یابند. آن‌ها درمی‌یابند که در پس زندگی متمدنانه‌ای که به آن خو کرده بودند واقعیت زندگی به شکلی بدوی و خشن در جریان بوده است و تنها فروافتادن پرده‌ای به نام بینایی کافی بوده تا آنچه در عمق بوده عیان شود.

    ابهام

    ابهام وقتی به‌وجود می‌آید که یک کلمه یا رویداد یا تصویر دو یا چند معنای متفاوت ایجاد کند. در زبان ادبی، ابهام یکی از راه‌های غنابخشیدن به متن و عمیق‌ساختن آن است و بر ارزش آن می‌افزاید.[۶] مهم‌ترین ابهامی که در این رمان وجود دارد ابهام در علت پیدایش کوری است. رمان کوری از پرداختن به جزئی‌ترین مسائل و تصاویر سر بازنمی‌زند، اما با اصل ماجرای کوری به منزله‌ی یک راز برخورد می‌کند و اشاره‌ی مستقیمی به علت آن نمی‌کند. از سوی دیگر، می‌توان گفت که کلیت رمان تلاشی است برای رفع این ابهام. وضوح تدریجی این ابهام یکی از عوامل ایجاد تعلیقِ معنایی در رمان کوری است. این وضوح، همپای نورِ معرفت که از ابتدای کوری شخصیت‌ها در داستان به‌تدریج شروع به تابیدن می‌کند، شدت می‌گیرد و در انتهای داستان به اوج خود می‌رسد.

    تنش

    تنش به معنای پیونددادن اضداد با یکدیگر است.[۷] اصلی‌ترین تنش موجود در این داستان تنش برای بقاست. موضوع این تنش هم غذاست. این تنش زمینه‌ی بروز خصایص نهفته‌ی انسان‌هایی را که تا قبل از آن در قالب جامعه‌ای متمدن زندگی می‌کردند فراهم می‌آورد. این تنش نشان می‌دهد که بسیاری از انسان‌ها تحت شرایط خاصی مقید به اخلاق‌اند، شرایطی که چه بسا در آن‌ها نقش اخلاق محافظت از منافع خود است، نه امری که باید آن را باور داشت. به همین سبب، آنان با تغییر شرایط و منافع، اخلاق را زیر پا می‌گذارند.
     
    • لایک
    واکنش ها: AEEN

    برخی موضوعات مشابه

    بالا