- عضویت
- 2016/04/06
- ارسالی ها
- 2,276
- امتیاز واکنش
- 23,187
- امتیاز
- 916
تحلیل جامعه شناسانه ی رمان کوری، اثر ژوزه ساراماگو، نوشته ی: عذری مسلمی دانشجوی
مقدمه
علوم اجتماعی در طول تاریخ اندیشه بشری به صورتهای مختلف وجود داشته است ، اما در قرن نوزدهم در شکل جدیدی به نام جامعه شناسی شناخته شد. با این که هیچ یک از رفتارهای انسان به طور کامل و به سادگی توسط محیط پیرامون او تعیین نمی شود ، ولی همهی ما به نوعی تحت تاثیر زمینه های اجتماعی پیرامون خود قرار داریم. جامعه شناسی به ما این امکان را می دهد که به دنیای اجتماعی از دیدگاهی غیر از دیدگاه خودمان بنگریم و به فهم بهتری از چیستی اتفاقات پیرامون خود برسیم. ادبیات نیز در هر شکلی که باشد بیانگر ارزشها و معیارهایی است که زندگی فردی و اجتماعی بر محور آن استوار شده است.
عصری که ما در آن زندگی می کنیم پر از تغییرات ناشی از تضادها ، تناقض ها و تفکیک های اجتماعی است و ادبیات چه از جهت عاطفی – وقتی آن را می خوانیم- و چه از جهت خردورزی – وقتی که آن را بررسی می کنیم- این تغییرات را با زندگی ما پیوند می زند. به همین دلیل برای شناخت هر جامعه ای ابتدا باید با ادبیات آن آشنا شد. این گونه است که اثار ادبی ِ بهوجود آمده از جنبه های زبانی ، هنری و محتوایی و با استفاده از واژه ها و تعابیر آنها با جامعه و عصرخود گره می خورد.
بیوگرافی و دیدگاه های نویسنده:
ژوزه ساراماگو در سال ۱۹۲۲ در یک خانواده فقیر از کارگران کشاورز در ریباتژو در مرکز پرتقال به دنیا آمد. در نوجوانی به دلیل مشکلات اقتصادی ناگزیر تحصیل در مدرسه های عادی را رها کرد و به آموزشگاه فنی- حرفهای رفت. بعدها پیش از آنکه تمام وقت به نویسندگی بپردازد به کارهای مختلف از جمله مکانیکی مشغول بود. ساراماگو در سال ۱۹۴۷ در بیست و چهار سالگی اولین رمان خود را با عنوان (سرزمین گـ ـناه) منتشر کرد. از جمله آثار او عبارتند از :
شعرهای ناممکن (مجموعه اشعارش)
رمان ها: (نقاشی و خطاطی) ، (برخواسته از زمین)،
(بالتازار وبلیموندا) : که درایالات متحده چاپ شد و او را به شهرت جهانی رساند
(سالمرگ ریکاردو ریس) ،(بلم سنگی)، (انجیل به روایت عیسی مسیح) و…. رمان کوری که در سال۱۹۸۸ منتشر شد، او را به عنوان اولین پرتغالی ، موفق به دریافت جایزه نوبل کرد. این اثر، رمانی اجتماعی –سیـاس*ـی است و آسیب هایی که یک انسان مدرن میتواند به همنوعش برساند را بیان میکند و رمان بینایی است.
ساراماگو هرگز هویت نویسندگی اش را از وجدان شهروندیاش جدا نکرد و در آثارش بر خلاف اعتقادات سیـاس*ـیاش سخن نگفت، اما هیچ وقت ادبیات را به خدمت ایدئولوژی هایش نگرفت و احقاق تمام حق ها که مهم ترین آن ، حق زیستن با حرمت و احترام است را با مهربانی و عدالت و نیکوکاری میسر می داند. باور او در این مورد که قوی ترین شخصیت های آثارش زنان هستند اینست : زنانی را ترسیم میکند که میتوانند برای همه الگو باشند گاهی فقط نمونه هایی از آنها هستند و گاهی هم وجود خارجی ندارند، اما بدون شک با وجود چنین زن هایی این هرج و مرج در دنیا وجود نداشت، چون زن ها به خاطر می سپرند که انسانیت به چه معناست و در تحمل درد ها و رنج ها زنان را شجاع تر از مردان می داند. البته آنطور که در یادداشتهای شخصی خود که با عنوان نوت بوک منتشر شد نیز می گوید همسر او در این باور نقش بسزایی داشته است. ساراماگو معتقد است ما انسانها ظرفیت انتقادیمان را برای تجزیه و تحلیل آنچه در جهان اتفاق می افتد ازدست داده ایم، نه احساس آشفتگی داریم، نه از چیزی سرپیچی می کنیم و نه قدرت اعتراض داریم و بحران اخلاقی همان چیزی است که گریبان گیر بشر میشود. در این تحقیق سعی شده که دو اثر آخر که معرفی شده یعنی کوری و بینایی مورد بررسی قرار بگیرد. لازم به ذکر است که همیشه انسانها همه چیز را به آموزش و پرورش حرفه ای محدود میکنند، اما در این آثار پرورش فردی، انسانی و شهروندی معنای ویژه ای میگیرد.
خلاصه داستان:
در ابتدای داستان با مردی روبه رو می شویم که به طور ناگهانی و بدون علت بینایی خود را از دست می دهد و همه جا را سفید می بیند از مردی تقاضا می کند که او را به خانه اش برساند که از قضا آن فرد ماشینش را می دزدد، مردی که کور شد با همسرش به دکتر می رود که آنجا افراد زیادی برای معاینه حضور داشتند بعد معاینه دکتر متوجه میشود با بیماری عجیبی رو به رو است و نیاز به مطالعه دارد. از فردای ان روز همه کسانی که با مردی که اول کور شد برخورد داشتند، همگی کور شدند و به صورت بیماری مسری کم کم به همه سرایت کرد. در این میان همسر پزشک کور نشد و با آلودگان به این بیماری به مکان جمع آنها رفت و شاهد بدترین نا به سامانی هایی بود که میتوانست وجود داشته باشد. بعد از مدتی خودبه خود همه بینایی شان را به دست آوردند. چهار سال بعد از این ماجرا ، کشور درگیر انتخاباتی میشود که مردم باید رییس جمهور خود را انتخاب کنند اما مردم پایتخت طی دو بار رای گیری رای سفید می دهند و همه پی مقصر ماجرا می گردند که معلوم میشود همسر دکتر چهار سال پیش کور نشده بود ، عده ای مامور به پیدا کردن مدرک علیه شخصیت اصلی داستان می شوند تا او را متهم به تحـریـ*ک کردن مردم برعلیه دولت کنند که در نهایت نمیتوانند چیزی پیدا کنند و به طرزی غیر انسانی او را به قتل می رسانند.
شخصیت های اصلی داستان عبارتند از : مردی که اول کور شد و همسرش، دکتر، زن دکتر، پیرمرد، پسرک لوچ، زنی که عینک دودی داشت (روسپی)، رئیس جمهور، شهردار، نخست وزیر، وزیر فرهنگ، وزیر کشور، وزیر دفاع،وزیر دادگستری، بازپرس ها و رئیس بازپرس ها.
تحلیل داستان :
سوال آغازین: آیا بینایی و هوشیاری مردم عادی می تواند به تنهایی جامعه را از فجایع بدی که در انتظارش است نجات دهد؟
ابتدا از بی نام بودن شخصیت ها شروع میکنیم که هچ کدام اسم مشخصی ندارند بلکه با توجه به نقش و وجهه ای که در اجتماع دارند شناخته می شوند. به نوعی بیانگر نقش اجتماعی انهاست که دراز مدت نیز هستند و برای تغییر ذهنیت افراد جامعه، نسبت به آن زمان زیادی طول می کشد .(مثل زنی که عینک دودی داشت ،زن روسپی که رئیس بازپرس ها گذشته و حال او را تفکیک می کرد اما بازپرس ها این کار را نمی کردند) .
کوری سفید می تواند نمادی باشد برای اینکه ما انسانها عقل داریم اما عقلانیت نه ،به گفته ی ساراماگو (عقل داریم اما عاقلانه رفتار نمی کنیم) آن چیزی که مردم دچار آنند کوری روانی است ،که باعث می شود فرد آنچه که در پیرامونش می گذرد را نفهمد و قدرت تشخیص کوچکترین چیزها را از دست بدهد(مردی که اول کور شد دیگر نمیتوانست تشخیص دهد چراغ راهنما چه رنگی ست)
اولین چیزی که کوری روانی بر آن تاثیر می گذارد ارتباطات و تعاملات بین مردم است که هم ارتباط افراد در جامعه را در بر می گیرد و هم در خانواده . برای ارتباط مردم در جامعه می توان گفت رفتار یک فرد در جامعه به میزان زیادی بر دیگران تاثیر می گذارد زیرا جامعه متشکل از مردمی است که با هم در ارتباطند و تعاملاتی نسبتا پایدار دارند ، پس این کوری روانی و فکری می تواند از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا کند و کم کم تمام جامعه را در بر بگیرد و برای اینکه جامعه از مشکلی که درگیر آن شد بیرون بیاید و مردم به طور بهتری رفتار کنند نیازمند آن است که مشکل از سرچشمه خود حل شود.( مردی که اول کور شد سپس این بیماری به همه سرایت کرد و اول از همه هم بینا شد و شروع کننده بینایی بود).
وقتی در جامعه مشکلی به وجود می آید که در نحوه ی ارتباطات مردم در جامعه تاثیر می گذارد ،به دنبال آن از جامعه به فضای محدودتر خانواده کشیده می شود و می تواند بر روابط شخصی و خانوادگی افراد تاثیرات مختلفی بگذارد ،که علت آن نیز می تواند نداشتن مدیریت اعضای خانواده بر این موضوع باشد.( همراه بودن زن دکتر با همسرش به واسطه دروغی که گفت و روابط گرمی که میانشان بود اما رابـ ـطه مردی که اول کور شد با همسرش بعد مدتی رو به سردی رفت.)
اما آن چیزی که باعث می شود که این مشکلات از جامعه به خانواده کشیده شود ، شدت نا به سامانی اوضاع و فساد در جامعه است ، زیرا این کوری روانی که فکر انسان را محدود و به نوعی کوته فکری و بدبینی ایجاد می کند ، نتیجه ی آن بی اعتمادی میان مردم می شود.( مردی که اول کور شد به ان مردی که تا خانه همراهی اش کرد اعتماد نداشت و ان مرد ماشینش را دزدید که او پشیمان شد که چرا فرصت نداد.)
از اینجا جامعه را به دو گروه مردم عادی و کسانی که به نوعی دارای قدرت بیشتری نسبت به مردم عادی هستند (مسئولین و دولت) تقسیم می کنیم. در نتیجه ی بی اعتمادی بین مردم ، جامعه از افراد مبتلا به این بیماری فکری فاصله می گیرد و دولت با یک برنامه ریزی خوب سعی در تفکیک این دو گروه برای حفظ جامعه دارد و قوانینی برای زندگی انها تصویب میکند ،که در عین خدمت به انسانیت غیر انسانی اند زیر ایده های خوبی بیان می شوند اما عملکرد درستی وجود ندارد.(تصمیم دولت برای یک جا جمع کردن آلوده ها خوب بود تا دیگران مبتلا نشوند آن افراد را خیلی محدود کرده بودند و رسیدگی لازم نمی شد.)
مردمی که از جامعه رانده شدند برای رفع نیازهایشان درگیر مشکلاتی میشوند که باعث نا به سامانی ها و بی نظمی هایی میان انها می شود ، البته عده ای هستند که در جامعه احساس مسئولیت بیشتری می کنند اما وقتی انسان در اقلیت باشد اغلب شنیده نمی شود.( مثل نا به سامانی هایی که مردم در تیمارستان داشتند تلاش دکتر و همسرش برای برقراری نظم در اتاق خوب بود اما نمیشد که این انضباط را به کل محیط آنجا نسبت داد.)
وقتی آن گروهی که بدون نظارت هیچ مسئولی با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند، هیچ برنامه ای منظمی برای رفع نیازهایشان نداشته باشند خود به خود زمینه ظلم به وجود می آید و گاهی آنقدر درگیری با مشکلات زیاد می شود که روزنه های امید دیده نمی شوند و اگر همان اول زمینه های ظلم و ناعدالتی از بین نروند ،که چه بسا بر اثر ترس و تردیدهایی ست که اقلیت درستکار دارند ، تاوان هایی پرداخته میشود که جبران ناپذیر است و پیامد های جبران ناپذیری دارد. (تردیدهایی که زن دکتر برای گفتن حقیقت داشت و غفلتی که افراد زورگو نسبت به بینایی او داشتند و ظلم های زیادی به زنان روا داشتند که بعد منجر به جدایی مردی که اول کور شد از همسرش گشت و کشته شدن زورگو به دست همسر دکتر.)
معمولا مردم برای فرار از بحران های اخلاقی به سراغ معنویت می روند و به مذهب پناه می برند اما مسئله خود مذهب نیست ، زیرا مذهب توسط افرادی که متخصص آن هستند ترویج می شود پس ارتباط مستقیمی با فهم و درک مروجان آن دارد ، وقتی درکی که آنها از دین دارند محدود باشد به مردم هم چیز زیادی نخواهند داد.(مثل آن قسمتی که زن دکتر متوجه شد نقاشی های کلیسا چشم ندارند.)
دو نکته ی ظریف : اول اینکه مردم زمانی به سراغ مطاله کردن می روند که درگیر بحران های اخلاقی شده باشند ، یعنی اگر ما مطالعه را به زمان مشکلات واگذار نکنیم فهم و عقلانیت همواره همراهمان هست.(زن دکتر زمانی که همه در خانه او بودند برای افراد کور کتاب می خواند.)
دوم اینکه گاهی انقدر تعاملات اجتماعی بر پایه خشونت انجام می گیرد که انسان برای برقراری ارتباط به سراغ غیر هم نوع خود برای آرامش می رود. (آرامشی که زن دکتر از سگ می گرفت و همدردی که آن حیوان در مواقع ناراحتی با او می کرد.)
خب چطور می توان براین کوری روانی که نوعی فساد فکری است و وقتی فراگیر شد دیگر طبقه (مسئول و غیر مسئول) بی تاثیر میشود غلبه کرد؟
اول اینکه ابتدا از گروه های کوچک شروع شود و انضباط فکری ایجاد شود ،که از همه امکانات و توانایی هایی که دارند برای بیرون رفتن از شرایط بحرانی کمک بگیرند و افرادی به عنوان راهنما نیز میتوانند تاثیر گذار باشند که اینها میتواند مقدمه ای برای شروع شعور متعارف و آگاهی عمومی باشد.(مثل باهم شدن مردی که اول کور شد و همسرش ،پسرک لوچ ،پیرمرد ،زنی که عینک دودی داشت دکتر و همسرش درخانه دکتر و ایجاد یک سازماندهی توسط زن دکتر به عنوان فرد بینا و آغاز بینایی.)
همانطور که قبلا اشاره شد مردم در جامعه به دو دسته مردم عادی (فاقد قدرت) و افرادی که دارای ثروت، قدرت و پرستیژ(منزلت) هستند تقسیم می شوند ، به واسطه ی قدرتی که دارند به تبعیت از آن ثروت و منزلت را نیز برایشان می آورد.(مثل مردم عادی و نخست وزیر ،رئیس جمهور،وزیر کشور ،وزیر دادگستری و… کسانی که قدرت زیادی داشتند.)
وقتی ما با مردم آگاهی رو به رو باشیم وقتی صاحبان قدرت در هنگام اوضاع نا به سامان و وجود هرج و مرج در جامعه ، هیچ تلاشی برای برقراری اعتماد و هم بستگی که معیار های سرمایه ی اجتماعی هستند ، نکنند سبب می شو د بعد از بحران اعتماد ملت به ملت به نحو درستی شکل بگیرد ،اما هم بستگی و اطمینان ملت به دولت از میان می رود و مردم به هم نزدیک تر می شوند و حتی بدون ایجاد هماهنگی طبق عقلانیت عمل می کنند و به نوعی از دولت فاصله می گیرند و برای اعلام نارضاتی خود نسبت به موضوعی نسبت به آن بی توجهی میکنند. (عدم توجه مردم به انتخابات و دادن رای سفید آن هم برای دو بار .)
گاهی چالش ها و نزاع هایی که بین صاحب منصبان وجود دارد میتواند شروع کننده ی نابرابری در جامعه باشد البته عده ای نیز به فکر آزادی مردم و تحقق عدالت هستند ، اما چون در مقابل اکثریت قرار می گیرند به رغم تلاشهای بسیار، کاری از دستشان بر نمی آید مگر کناره گیری.(نزاع هایی که بین وزرای کشور بود ،تلاش رئیس بازپرس ها و شهردار برای مردم و کناره گیری شهردار و سر به نیست شدن رئیس.)
عدم وجود توافق میان قدرتمندان سبب جبهه بندی میان مردم میشود و وابستگی آنها به جناحی خاص را به دنبال می آورد در این زمان با بروز تضاد و شکاف میان این دو دسته ،افراد دارای قدرت برای رسیدن به هدف با شعار دموکراسی تصمیماتی می گیرند و اعمال می کنند که مردم از آن بی خبرند و در برخی مسائل به دلیلی قربانی می شوند که حق طبیعی آنها بوده، با این کار دموکراسی نیز زیر سوال می رود.(مانند جناح های راستگرا،چپگرا،میانه رو وتصمیماتی که گرفته میشد از قبیل حکومت نظامی ،دستگاه دروغ سنج و بی خبری از پانصد نفری که برای دادن رای سفید بازجویی شدند.)
اینجاست که مردم با مشاهده این وقایع خواهان کناره گیری این افراد سطه گر هستند و کشوری بدون نظارت دولت را ترجیح می دهند که با آنارشیسم رو به رو می شویم، زیرا انارشیست ها معتقدند : دولت سرچشمه تمام تفکیک ها و تناقض ها ست ، بر خلاف باور عمومی خواهان هرج و مرج نیست بلکه عقل عنصر اصلی این مکتب است. همانطور که گادوین در عدالت سیـاس*ـی خود به این مفهوم اشاره می کند : آنارشیسم در پی یافتن جامعه عقلانی ، وجود دولت به هر شکلی را مخالف با عقل دانسته و منشا مشکلات جامعه را فساد های دولتی و قوانین را محدود کننده انسانها می داند . هم بستگی میان مردم اصلی ترین عامل تضمین کننده این نوع حکومت است زیرا همیاری و هماهنگی مردم اداره کننده و برقرار کننده نظم در جامعه است.که در صورت تحقق تمام اینها جامعه آرمانی به وجود می آید، اما هر چقدر هم قدرت آنارشیسم در کشور قوی باشد باز هم نیاز به یک نهاد و سازمانی هست که بر این ها نظارت کند زیرا وقتی نا به هنجاریها از حد فراتر برود دیگر مردم به تنهایی از عهده ی کارها بر نمی آیند در واقع دولت سیستم مناسبات بین افراد است و فقط هم با یک انقلاب سر نگون نمی شود زیرا منابع ثروت و قدرت را در دست دارند. (اعلام کناره گیری دولت توسط رئیس جمهور و نبود هیچ سازمان دولتی برای تحویل مجرمان ، هم بستگی میان مردم در برخورد با مخالفان که هیچ واکنش منفی نسبت به خروجشان از شهر نشان ندادندو به هنگام برگشت نیز به آنها حمله نکردند، اعمال پنهانی رئیس جمهور و وزرا برای در دست گرفتن کشور)
وقتی جامعه به چنین حالتی می رسد ، افراد سلطه طلب سعی در شناخت منشا این تفکرات که استقلال مردم را به رسمیت میشناسد دارد و می خواهد با پیدا کردن فرد یا گروهی آنها را سرکوب کرده و کشور و قدرت را دوباره رسما در اختیار بگیرد ، پس به سراغ کسانی می رود که در گذشته سوابقی برای انها ثبت شده است(.کارهای پنهانی رئیس جمهور و وزرا برای به دست آوردن شورشگر و مظنون شدن به زن دکتر به عنوان راهنمای شورشیان و جمع آوری مدارک علیه او.)
با توجه به مطالبی که گفتیم هوشیاری و اگاهی مردم از اوضاع می تواند تعیین کننده باشد، اما وقتی صحبت از صاحبان قدرت میاید مخصوصا کسی که در رأس قدرت است شرایط را برای کسانی که خواهان برابری و اجرای عدالت هستند سخت می کند و انها مجبور به ندیدن و نفهمیدن می شوند و اتفاقاتی می افتد که جز برای یک نفر خوشایند نیست ، سیاست بر علم و اخلاقیات پیشی می گیرد و عده ای جایگاهی را تصاحب میکنند ،که هیچ علمی به آن ندارند اما از قدرت آن جایگاه برخوردارند و قدرت انها مقاومت را از مردم سلب می کند.(مثل نخست وزیر که هم وزیر دادگستری و هم وزیر کشور شد، همه قدرت ها را به دست گرفت و زن دکتر که به واسطه همین قدرت ها به طرز غیر انسانی کشته شد و مردمی که به دوران کوری روانی و فکری نسبت داده شدند.)
نتیجه گیری:
با صنعتی شدن و مدرنیته انسان رفاه بیشتری دارد ،امکانات بهتر و بیشتری در اختیار دارد و همه امور را در سریع ترین زمان ممکن انجام میدهد ، با این حال این صنعتی شدن می تواند عواقبی نیز داشته باشد، مثل خودبینی ،خودخواهی ،تنبلی به طور کلی میتواند فسادفکری ایجاد کند که بحران های اخلاقی نتیجه ی آن است، به دنبال آن شکاف ها ی اجتماعی به بالا ترین حد خود می رسد و تعاملات بین مردم بر پایه ی تندی و خشونت قرار میگیرد ،مجموع اینها فجایعی را به بار می آورد که حرمت و عاطفه ی انسانی را زیر سوال می برد که جامعه از همه ابعاد اجتماعی-اقتصادی –سیـاس*ـی و فرهنگی دچار آسیب ها ی جدی می شود.
مهم ترین راهکار در جهت برقراری یک جامعه مطلوب اینست که باید سرمایه اجتماعی که دارای سه بعد است :اعتماد ( فردی ، عمومی ) هم بستگی (مشارکت اجتماعی عقلانی،مستمر) و همیاری(خدمت بی توقع ) را ایجاد کرد که ابتدا اتحاد بین مردم به وجود بیاید و سپس سرمایه اجتماعی میان مردم و دولت شکل بگیرد تا هزینه های اجتماعی ناشی از آن به حداقل برسد و هرکسی با توجه به نقش اجتماعی و استعداد ی که دارد ، به حفظ و ثبات جامعه کمک کند و با تقسیم مسئولیت ها درگیر اتفاقات جامعه اش شود و ایده ها و افکارش را حتی اگر غیر عملی و آرمانی است بیان کند و شنیده شود ، تا هم مردم از دموکراسی و آزادی بیشتری برخوردار باشند و هم به ترقی جامعه ای کمک کندکه ، با تقسیم کار ،کمترین آسیب ها و نا به هنجاری های اجتماعی را متحمل میشود.
مقدمه
علوم اجتماعی در طول تاریخ اندیشه بشری به صورتهای مختلف وجود داشته است ، اما در قرن نوزدهم در شکل جدیدی به نام جامعه شناسی شناخته شد. با این که هیچ یک از رفتارهای انسان به طور کامل و به سادگی توسط محیط پیرامون او تعیین نمی شود ، ولی همهی ما به نوعی تحت تاثیر زمینه های اجتماعی پیرامون خود قرار داریم. جامعه شناسی به ما این امکان را می دهد که به دنیای اجتماعی از دیدگاهی غیر از دیدگاه خودمان بنگریم و به فهم بهتری از چیستی اتفاقات پیرامون خود برسیم. ادبیات نیز در هر شکلی که باشد بیانگر ارزشها و معیارهایی است که زندگی فردی و اجتماعی بر محور آن استوار شده است.
عصری که ما در آن زندگی می کنیم پر از تغییرات ناشی از تضادها ، تناقض ها و تفکیک های اجتماعی است و ادبیات چه از جهت عاطفی – وقتی آن را می خوانیم- و چه از جهت خردورزی – وقتی که آن را بررسی می کنیم- این تغییرات را با زندگی ما پیوند می زند. به همین دلیل برای شناخت هر جامعه ای ابتدا باید با ادبیات آن آشنا شد. این گونه است که اثار ادبی ِ بهوجود آمده از جنبه های زبانی ، هنری و محتوایی و با استفاده از واژه ها و تعابیر آنها با جامعه و عصرخود گره می خورد.
بیوگرافی و دیدگاه های نویسنده:
ژوزه ساراماگو در سال ۱۹۲۲ در یک خانواده فقیر از کارگران کشاورز در ریباتژو در مرکز پرتقال به دنیا آمد. در نوجوانی به دلیل مشکلات اقتصادی ناگزیر تحصیل در مدرسه های عادی را رها کرد و به آموزشگاه فنی- حرفهای رفت. بعدها پیش از آنکه تمام وقت به نویسندگی بپردازد به کارهای مختلف از جمله مکانیکی مشغول بود. ساراماگو در سال ۱۹۴۷ در بیست و چهار سالگی اولین رمان خود را با عنوان (سرزمین گـ ـناه) منتشر کرد. از جمله آثار او عبارتند از :
شعرهای ناممکن (مجموعه اشعارش)
رمان ها: (نقاشی و خطاطی) ، (برخواسته از زمین)،
(بالتازار وبلیموندا) : که درایالات متحده چاپ شد و او را به شهرت جهانی رساند
(سالمرگ ریکاردو ریس) ،(بلم سنگی)، (انجیل به روایت عیسی مسیح) و…. رمان کوری که در سال۱۹۸۸ منتشر شد، او را به عنوان اولین پرتغالی ، موفق به دریافت جایزه نوبل کرد. این اثر، رمانی اجتماعی –سیـاس*ـی است و آسیب هایی که یک انسان مدرن میتواند به همنوعش برساند را بیان میکند و رمان بینایی است.
ساراماگو هرگز هویت نویسندگی اش را از وجدان شهروندیاش جدا نکرد و در آثارش بر خلاف اعتقادات سیـاس*ـیاش سخن نگفت، اما هیچ وقت ادبیات را به خدمت ایدئولوژی هایش نگرفت و احقاق تمام حق ها که مهم ترین آن ، حق زیستن با حرمت و احترام است را با مهربانی و عدالت و نیکوکاری میسر می داند. باور او در این مورد که قوی ترین شخصیت های آثارش زنان هستند اینست : زنانی را ترسیم میکند که میتوانند برای همه الگو باشند گاهی فقط نمونه هایی از آنها هستند و گاهی هم وجود خارجی ندارند، اما بدون شک با وجود چنین زن هایی این هرج و مرج در دنیا وجود نداشت، چون زن ها به خاطر می سپرند که انسانیت به چه معناست و در تحمل درد ها و رنج ها زنان را شجاع تر از مردان می داند. البته آنطور که در یادداشتهای شخصی خود که با عنوان نوت بوک منتشر شد نیز می گوید همسر او در این باور نقش بسزایی داشته است. ساراماگو معتقد است ما انسانها ظرفیت انتقادیمان را برای تجزیه و تحلیل آنچه در جهان اتفاق می افتد ازدست داده ایم، نه احساس آشفتگی داریم، نه از چیزی سرپیچی می کنیم و نه قدرت اعتراض داریم و بحران اخلاقی همان چیزی است که گریبان گیر بشر میشود. در این تحقیق سعی شده که دو اثر آخر که معرفی شده یعنی کوری و بینایی مورد بررسی قرار بگیرد. لازم به ذکر است که همیشه انسانها همه چیز را به آموزش و پرورش حرفه ای محدود میکنند، اما در این آثار پرورش فردی، انسانی و شهروندی معنای ویژه ای میگیرد.
خلاصه داستان:
در ابتدای داستان با مردی روبه رو می شویم که به طور ناگهانی و بدون علت بینایی خود را از دست می دهد و همه جا را سفید می بیند از مردی تقاضا می کند که او را به خانه اش برساند که از قضا آن فرد ماشینش را می دزدد، مردی که کور شد با همسرش به دکتر می رود که آنجا افراد زیادی برای معاینه حضور داشتند بعد معاینه دکتر متوجه میشود با بیماری عجیبی رو به رو است و نیاز به مطالعه دارد. از فردای ان روز همه کسانی که با مردی که اول کور شد برخورد داشتند، همگی کور شدند و به صورت بیماری مسری کم کم به همه سرایت کرد. در این میان همسر پزشک کور نشد و با آلودگان به این بیماری به مکان جمع آنها رفت و شاهد بدترین نا به سامانی هایی بود که میتوانست وجود داشته باشد. بعد از مدتی خودبه خود همه بینایی شان را به دست آوردند. چهار سال بعد از این ماجرا ، کشور درگیر انتخاباتی میشود که مردم باید رییس جمهور خود را انتخاب کنند اما مردم پایتخت طی دو بار رای گیری رای سفید می دهند و همه پی مقصر ماجرا می گردند که معلوم میشود همسر دکتر چهار سال پیش کور نشده بود ، عده ای مامور به پیدا کردن مدرک علیه شخصیت اصلی داستان می شوند تا او را متهم به تحـریـ*ک کردن مردم برعلیه دولت کنند که در نهایت نمیتوانند چیزی پیدا کنند و به طرزی غیر انسانی او را به قتل می رسانند.
شخصیت های اصلی داستان عبارتند از : مردی که اول کور شد و همسرش، دکتر، زن دکتر، پیرمرد، پسرک لوچ، زنی که عینک دودی داشت (روسپی)، رئیس جمهور، شهردار، نخست وزیر، وزیر فرهنگ، وزیر کشور، وزیر دفاع،وزیر دادگستری، بازپرس ها و رئیس بازپرس ها.
تحلیل داستان :
سوال آغازین: آیا بینایی و هوشیاری مردم عادی می تواند به تنهایی جامعه را از فجایع بدی که در انتظارش است نجات دهد؟
ابتدا از بی نام بودن شخصیت ها شروع میکنیم که هچ کدام اسم مشخصی ندارند بلکه با توجه به نقش و وجهه ای که در اجتماع دارند شناخته می شوند. به نوعی بیانگر نقش اجتماعی انهاست که دراز مدت نیز هستند و برای تغییر ذهنیت افراد جامعه، نسبت به آن زمان زیادی طول می کشد .(مثل زنی که عینک دودی داشت ،زن روسپی که رئیس بازپرس ها گذشته و حال او را تفکیک می کرد اما بازپرس ها این کار را نمی کردند) .
کوری سفید می تواند نمادی باشد برای اینکه ما انسانها عقل داریم اما عقلانیت نه ،به گفته ی ساراماگو (عقل داریم اما عاقلانه رفتار نمی کنیم) آن چیزی که مردم دچار آنند کوری روانی است ،که باعث می شود فرد آنچه که در پیرامونش می گذرد را نفهمد و قدرت تشخیص کوچکترین چیزها را از دست بدهد(مردی که اول کور شد دیگر نمیتوانست تشخیص دهد چراغ راهنما چه رنگی ست)
اولین چیزی که کوری روانی بر آن تاثیر می گذارد ارتباطات و تعاملات بین مردم است که هم ارتباط افراد در جامعه را در بر می گیرد و هم در خانواده . برای ارتباط مردم در جامعه می توان گفت رفتار یک فرد در جامعه به میزان زیادی بر دیگران تاثیر می گذارد زیرا جامعه متشکل از مردمی است که با هم در ارتباطند و تعاملاتی نسبتا پایدار دارند ، پس این کوری روانی و فکری می تواند از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا کند و کم کم تمام جامعه را در بر بگیرد و برای اینکه جامعه از مشکلی که درگیر آن شد بیرون بیاید و مردم به طور بهتری رفتار کنند نیازمند آن است که مشکل از سرچشمه خود حل شود.( مردی که اول کور شد سپس این بیماری به همه سرایت کرد و اول از همه هم بینا شد و شروع کننده بینایی بود).
وقتی در جامعه مشکلی به وجود می آید که در نحوه ی ارتباطات مردم در جامعه تاثیر می گذارد ،به دنبال آن از جامعه به فضای محدودتر خانواده کشیده می شود و می تواند بر روابط شخصی و خانوادگی افراد تاثیرات مختلفی بگذارد ،که علت آن نیز می تواند نداشتن مدیریت اعضای خانواده بر این موضوع باشد.( همراه بودن زن دکتر با همسرش به واسطه دروغی که گفت و روابط گرمی که میانشان بود اما رابـ ـطه مردی که اول کور شد با همسرش بعد مدتی رو به سردی رفت.)
اما آن چیزی که باعث می شود که این مشکلات از جامعه به خانواده کشیده شود ، شدت نا به سامانی اوضاع و فساد در جامعه است ، زیرا این کوری روانی که فکر انسان را محدود و به نوعی کوته فکری و بدبینی ایجاد می کند ، نتیجه ی آن بی اعتمادی میان مردم می شود.( مردی که اول کور شد به ان مردی که تا خانه همراهی اش کرد اعتماد نداشت و ان مرد ماشینش را دزدید که او پشیمان شد که چرا فرصت نداد.)
از اینجا جامعه را به دو گروه مردم عادی و کسانی که به نوعی دارای قدرت بیشتری نسبت به مردم عادی هستند (مسئولین و دولت) تقسیم می کنیم. در نتیجه ی بی اعتمادی بین مردم ، جامعه از افراد مبتلا به این بیماری فکری فاصله می گیرد و دولت با یک برنامه ریزی خوب سعی در تفکیک این دو گروه برای حفظ جامعه دارد و قوانینی برای زندگی انها تصویب میکند ،که در عین خدمت به انسانیت غیر انسانی اند زیر ایده های خوبی بیان می شوند اما عملکرد درستی وجود ندارد.(تصمیم دولت برای یک جا جمع کردن آلوده ها خوب بود تا دیگران مبتلا نشوند آن افراد را خیلی محدود کرده بودند و رسیدگی لازم نمی شد.)
مردمی که از جامعه رانده شدند برای رفع نیازهایشان درگیر مشکلاتی میشوند که باعث نا به سامانی ها و بی نظمی هایی میان انها می شود ، البته عده ای هستند که در جامعه احساس مسئولیت بیشتری می کنند اما وقتی انسان در اقلیت باشد اغلب شنیده نمی شود.( مثل نا به سامانی هایی که مردم در تیمارستان داشتند تلاش دکتر و همسرش برای برقراری نظم در اتاق خوب بود اما نمیشد که این انضباط را به کل محیط آنجا نسبت داد.)
وقتی آن گروهی که بدون نظارت هیچ مسئولی با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند، هیچ برنامه ای منظمی برای رفع نیازهایشان نداشته باشند خود به خود زمینه ظلم به وجود می آید و گاهی آنقدر درگیری با مشکلات زیاد می شود که روزنه های امید دیده نمی شوند و اگر همان اول زمینه های ظلم و ناعدالتی از بین نروند ،که چه بسا بر اثر ترس و تردیدهایی ست که اقلیت درستکار دارند ، تاوان هایی پرداخته میشود که جبران ناپذیر است و پیامد های جبران ناپذیری دارد. (تردیدهایی که زن دکتر برای گفتن حقیقت داشت و غفلتی که افراد زورگو نسبت به بینایی او داشتند و ظلم های زیادی به زنان روا داشتند که بعد منجر به جدایی مردی که اول کور شد از همسرش گشت و کشته شدن زورگو به دست همسر دکتر.)
معمولا مردم برای فرار از بحران های اخلاقی به سراغ معنویت می روند و به مذهب پناه می برند اما مسئله خود مذهب نیست ، زیرا مذهب توسط افرادی که متخصص آن هستند ترویج می شود پس ارتباط مستقیمی با فهم و درک مروجان آن دارد ، وقتی درکی که آنها از دین دارند محدود باشد به مردم هم چیز زیادی نخواهند داد.(مثل آن قسمتی که زن دکتر متوجه شد نقاشی های کلیسا چشم ندارند.)
دو نکته ی ظریف : اول اینکه مردم زمانی به سراغ مطاله کردن می روند که درگیر بحران های اخلاقی شده باشند ، یعنی اگر ما مطالعه را به زمان مشکلات واگذار نکنیم فهم و عقلانیت همواره همراهمان هست.(زن دکتر زمانی که همه در خانه او بودند برای افراد کور کتاب می خواند.)
دوم اینکه گاهی انقدر تعاملات اجتماعی بر پایه خشونت انجام می گیرد که انسان برای برقراری ارتباط به سراغ غیر هم نوع خود برای آرامش می رود. (آرامشی که زن دکتر از سگ می گرفت و همدردی که آن حیوان در مواقع ناراحتی با او می کرد.)
خب چطور می توان براین کوری روانی که نوعی فساد فکری است و وقتی فراگیر شد دیگر طبقه (مسئول و غیر مسئول) بی تاثیر میشود غلبه کرد؟
اول اینکه ابتدا از گروه های کوچک شروع شود و انضباط فکری ایجاد شود ،که از همه امکانات و توانایی هایی که دارند برای بیرون رفتن از شرایط بحرانی کمک بگیرند و افرادی به عنوان راهنما نیز میتوانند تاثیر گذار باشند که اینها میتواند مقدمه ای برای شروع شعور متعارف و آگاهی عمومی باشد.(مثل باهم شدن مردی که اول کور شد و همسرش ،پسرک لوچ ،پیرمرد ،زنی که عینک دودی داشت دکتر و همسرش درخانه دکتر و ایجاد یک سازماندهی توسط زن دکتر به عنوان فرد بینا و آغاز بینایی.)
همانطور که قبلا اشاره شد مردم در جامعه به دو دسته مردم عادی (فاقد قدرت) و افرادی که دارای ثروت، قدرت و پرستیژ(منزلت) هستند تقسیم می شوند ، به واسطه ی قدرتی که دارند به تبعیت از آن ثروت و منزلت را نیز برایشان می آورد.(مثل مردم عادی و نخست وزیر ،رئیس جمهور،وزیر کشور ،وزیر دادگستری و… کسانی که قدرت زیادی داشتند.)
وقتی ما با مردم آگاهی رو به رو باشیم وقتی صاحبان قدرت در هنگام اوضاع نا به سامان و وجود هرج و مرج در جامعه ، هیچ تلاشی برای برقراری اعتماد و هم بستگی که معیار های سرمایه ی اجتماعی هستند ، نکنند سبب می شو د بعد از بحران اعتماد ملت به ملت به نحو درستی شکل بگیرد ،اما هم بستگی و اطمینان ملت به دولت از میان می رود و مردم به هم نزدیک تر می شوند و حتی بدون ایجاد هماهنگی طبق عقلانیت عمل می کنند و به نوعی از دولت فاصله می گیرند و برای اعلام نارضاتی خود نسبت به موضوعی نسبت به آن بی توجهی میکنند. (عدم توجه مردم به انتخابات و دادن رای سفید آن هم برای دو بار .)
گاهی چالش ها و نزاع هایی که بین صاحب منصبان وجود دارد میتواند شروع کننده ی نابرابری در جامعه باشد البته عده ای نیز به فکر آزادی مردم و تحقق عدالت هستند ، اما چون در مقابل اکثریت قرار می گیرند به رغم تلاشهای بسیار، کاری از دستشان بر نمی آید مگر کناره گیری.(نزاع هایی که بین وزرای کشور بود ،تلاش رئیس بازپرس ها و شهردار برای مردم و کناره گیری شهردار و سر به نیست شدن رئیس.)
عدم وجود توافق میان قدرتمندان سبب جبهه بندی میان مردم میشود و وابستگی آنها به جناحی خاص را به دنبال می آورد در این زمان با بروز تضاد و شکاف میان این دو دسته ،افراد دارای قدرت برای رسیدن به هدف با شعار دموکراسی تصمیماتی می گیرند و اعمال می کنند که مردم از آن بی خبرند و در برخی مسائل به دلیلی قربانی می شوند که حق طبیعی آنها بوده، با این کار دموکراسی نیز زیر سوال می رود.(مانند جناح های راستگرا،چپگرا،میانه رو وتصمیماتی که گرفته میشد از قبیل حکومت نظامی ،دستگاه دروغ سنج و بی خبری از پانصد نفری که برای دادن رای سفید بازجویی شدند.)
اینجاست که مردم با مشاهده این وقایع خواهان کناره گیری این افراد سطه گر هستند و کشوری بدون نظارت دولت را ترجیح می دهند که با آنارشیسم رو به رو می شویم، زیرا انارشیست ها معتقدند : دولت سرچشمه تمام تفکیک ها و تناقض ها ست ، بر خلاف باور عمومی خواهان هرج و مرج نیست بلکه عقل عنصر اصلی این مکتب است. همانطور که گادوین در عدالت سیـاس*ـی خود به این مفهوم اشاره می کند : آنارشیسم در پی یافتن جامعه عقلانی ، وجود دولت به هر شکلی را مخالف با عقل دانسته و منشا مشکلات جامعه را فساد های دولتی و قوانین را محدود کننده انسانها می داند . هم بستگی میان مردم اصلی ترین عامل تضمین کننده این نوع حکومت است زیرا همیاری و هماهنگی مردم اداره کننده و برقرار کننده نظم در جامعه است.که در صورت تحقق تمام اینها جامعه آرمانی به وجود می آید، اما هر چقدر هم قدرت آنارشیسم در کشور قوی باشد باز هم نیاز به یک نهاد و سازمانی هست که بر این ها نظارت کند زیرا وقتی نا به هنجاریها از حد فراتر برود دیگر مردم به تنهایی از عهده ی کارها بر نمی آیند در واقع دولت سیستم مناسبات بین افراد است و فقط هم با یک انقلاب سر نگون نمی شود زیرا منابع ثروت و قدرت را در دست دارند. (اعلام کناره گیری دولت توسط رئیس جمهور و نبود هیچ سازمان دولتی برای تحویل مجرمان ، هم بستگی میان مردم در برخورد با مخالفان که هیچ واکنش منفی نسبت به خروجشان از شهر نشان ندادندو به هنگام برگشت نیز به آنها حمله نکردند، اعمال پنهانی رئیس جمهور و وزرا برای در دست گرفتن کشور)
وقتی جامعه به چنین حالتی می رسد ، افراد سلطه طلب سعی در شناخت منشا این تفکرات که استقلال مردم را به رسمیت میشناسد دارد و می خواهد با پیدا کردن فرد یا گروهی آنها را سرکوب کرده و کشور و قدرت را دوباره رسما در اختیار بگیرد ، پس به سراغ کسانی می رود که در گذشته سوابقی برای انها ثبت شده است(.کارهای پنهانی رئیس جمهور و وزرا برای به دست آوردن شورشگر و مظنون شدن به زن دکتر به عنوان راهنمای شورشیان و جمع آوری مدارک علیه او.)
با توجه به مطالبی که گفتیم هوشیاری و اگاهی مردم از اوضاع می تواند تعیین کننده باشد، اما وقتی صحبت از صاحبان قدرت میاید مخصوصا کسی که در رأس قدرت است شرایط را برای کسانی که خواهان برابری و اجرای عدالت هستند سخت می کند و انها مجبور به ندیدن و نفهمیدن می شوند و اتفاقاتی می افتد که جز برای یک نفر خوشایند نیست ، سیاست بر علم و اخلاقیات پیشی می گیرد و عده ای جایگاهی را تصاحب میکنند ،که هیچ علمی به آن ندارند اما از قدرت آن جایگاه برخوردارند و قدرت انها مقاومت را از مردم سلب می کند.(مثل نخست وزیر که هم وزیر دادگستری و هم وزیر کشور شد، همه قدرت ها را به دست گرفت و زن دکتر که به واسطه همین قدرت ها به طرز غیر انسانی کشته شد و مردمی که به دوران کوری روانی و فکری نسبت داده شدند.)
نتیجه گیری:
با صنعتی شدن و مدرنیته انسان رفاه بیشتری دارد ،امکانات بهتر و بیشتری در اختیار دارد و همه امور را در سریع ترین زمان ممکن انجام میدهد ، با این حال این صنعتی شدن می تواند عواقبی نیز داشته باشد، مثل خودبینی ،خودخواهی ،تنبلی به طور کلی میتواند فسادفکری ایجاد کند که بحران های اخلاقی نتیجه ی آن است، به دنبال آن شکاف ها ی اجتماعی به بالا ترین حد خود می رسد و تعاملات بین مردم بر پایه ی تندی و خشونت قرار میگیرد ،مجموع اینها فجایعی را به بار می آورد که حرمت و عاطفه ی انسانی را زیر سوال می برد که جامعه از همه ابعاد اجتماعی-اقتصادی –سیـاس*ـی و فرهنگی دچار آسیب ها ی جدی می شود.
مهم ترین راهکار در جهت برقراری یک جامعه مطلوب اینست که باید سرمایه اجتماعی که دارای سه بعد است :اعتماد ( فردی ، عمومی ) هم بستگی (مشارکت اجتماعی عقلانی،مستمر) و همیاری(خدمت بی توقع ) را ایجاد کرد که ابتدا اتحاد بین مردم به وجود بیاید و سپس سرمایه اجتماعی میان مردم و دولت شکل بگیرد تا هزینه های اجتماعی ناشی از آن به حداقل برسد و هرکسی با توجه به نقش اجتماعی و استعداد ی که دارد ، به حفظ و ثبات جامعه کمک کند و با تقسیم مسئولیت ها درگیر اتفاقات جامعه اش شود و ایده ها و افکارش را حتی اگر غیر عملی و آرمانی است بیان کند و شنیده شود ، تا هم مردم از دموکراسی و آزادی بیشتری برخوردار باشند و هم به ترقی جامعه ای کمک کندکه ، با تقسیم کار ،کمترین آسیب ها و نا به هنجاری های اجتماعی را متحمل میشود.