- عضویت
- 2015/08/27
- ارسالی ها
- 807
- امتیاز واکنش
- 14,850
- امتیاز
- 671
نقد رمان خانم دالووی
نویسنده: ویرجینیا ولف
تاریخ انتشار: ۱۹۲۵
اهمیت زمان در رمان خانم دالووی
ما در یک جامعه مصرف کننده زندگی می کنیم و پیوسته در حال مصرف کردن زمان هستیم. از زمان برای انجام کارهای خود استفاده می کنیم، ولی مهم تر از همه این است که زمان کانالی است که از طریق آن می توانیم به زندگی خود جهت بدهیم. درک شخصی ما از زمان به ما اجازه می دهد که در لحظه زندگی کنیم. شخصا سعی می کنم تحت فشار زمان اطراف قرار نگیرم. در برابر تنشی که ایجاد می کند مقاومت می کنم. مفهوم زمان در رمانخانم دالووی از ویرجینیا ولف هم نمودی آشکار دارد. اسم اصلی این داستان؛ ساعت ها نام داشت و بر اهمیت زمان به عنوان یکی از تم های این رمان تاکید می کند. با بررسی سبک نویسندگی ولف، بررسی استفاده او از ساعت و تحلیل تفکرات کلاریسا، خواننده به یک پیام فلسفی در مورد زمان دست پیدا می کند، پیامی که به شکلی قدرت مند ارائه شده است.
الگوی شاعرانه و سیال سبک نوشتاری ولف به طور پیوسته بین افکار شخصیت های مختلف در جریان است. توانایی او در نمایش عملکرد تصادفی اما ساختارمند ذهن ما باعث دریافت حسی واقع گرایانه از زمان ذهنی می شود. جملات ولف به سرعت مرزهای گذشته، حال و آینده را در می نوردند. او معتقد بود وظیفه یک نویسنده این است که “بتواند به ورای ترتیب خطی رسمی جملات قدم بگذارد” و نشان دهد که مردم همیشه چگونه احساس، فکر یا رویاپردازی می کنند. او به دنبال نمایش یک نقطه دید بود نه یک طرح. سبک نوشتاری جریان سیال ذهن او به اما اجازه می دهد که وارد افکار مجموعه ای از شخصیت ها شویم. برای مثال در اولین لحظاتی که با کلاریسا آشنا می شویم به سرعت بین زمان حال و گذشته او و تصوراتی که درباره آینده دارد رفت و آمد می کنیم. در این فرآیند ما از بخش هایی از زندگی آو آشنا می شویم که تشکیل دهنده شخصیت زنی هستند که در طول روز قرار است دنبال کنیم. ما اوج لحظات زیبای زندگی و دردناک ترین خاطرات شخصیت های ولف را می بینیم.
سبک ولف از نظر تصور ما درباره زمانی که در ذهن در جریان است، بر روی خواننده تاثیر می گذارد. زمان ذهنی همیشه مثل یک ساعت به طور پیوسته در حال حرکت رو به جلو نیست. این نکته را می توان در هنگام ورود کلاریسا به گل فروشی در همان ابتدای صبح مشاهده کرد؛ حواس او ناخودآگاه معطوف مراسم شب می شود. در این جا متن به راحتی از تماشای گل ها در زمان حال به گذشته سفر می کند، به خاطرات و احساساتی مربوط به گذشته. اگر ولف به هر سبک دیگری این داستان را می نوشت، پیام مستتر او درباره زمان هیچ وقت به این زیبایی یا به این شکل موفقیت آمیز مطرح نمی شد. برنارد بلک استون منتقد معتقد است که: “خانم دالووی یک کار تجربی است با زمان. تجربه حال را با خاطرات پیوند می زند.” سبک ولف در اصل بر روی ایده او درباره زمان به عنوان یک جریان پیوسته تمرکز می کند (زمانی که هم حال است هم گذشته، هم خطی است هم پراکنده، همیشگی ولی از بین رفتنی).
ساعت بیگ بن و کلیسای سنت مارگارت دو شاخص زمانی متفاوت هستند. یکی از آن ها نشان دهنده حرکت مستقیم به جلو بدون نگاه کردن به گذشته است، و دیگری به آرامی حضور خود را آشکار می کند. استفاده ولف از بیگ بن دو هدف دارد. اولا، صدای کوتاه برخاسته از آن که ساعت را نشان می دهد بر زمانی تاکید می کند که ما در طول روز از دست می دهیم. نشان دهنده حرکت پیوسته رو به جلوی ساعت هاست. ثانیا، شهرت ساعت بیگ بن نشان دهنده اثری است که ما از خود در دنیا به جای می گذاریم. یک چیز مهم یا مشهور. صدای ناقوس بیگ بن کلاریسا را مضطرب می کند. ساعت به او یادآوری می کند که وقتش در حال تمام شدن است و میان سالی او را به وی یادآوری می کند. صدای برخاسته از آن نشان می دهد که کلاریسا هنوز کاری انجام نداده که برای جامعه مفید باشد. ولف ساعت ناقوس را به عنوان یک “هشدار” و ساعت را “غیرقابل برگشت” (بیش تر از یک بار به کار رفته) توصیف می کند. این موضوع آشکارا نشان دهنده نظر نامساعد کلاریسا نسبت به بیگ بن است. ضربه ساعت این هشدار را می دهد که یک ساعت دیگر هم گذشت. زمانی که هرگز نمی توان یک بار دیگر تجربه کرد.
در حالی که بیگ بن برای کلاریسا یادآور فناپذیری است، کلیسای سنت مارگارت در خدمت یک هدف دیگر عمل می کند. ولف زمانی را نشان می دهد که سازگار با روحیه انسان است. سنت مارگارت اگرچه یک برج ناقوس مشهور نیست، ولی توجه آن هایی که صدایش را می شنوند را جلب می کند. بنابراین در تضاد با پیام بیگ بن قرار دارد (هنگام مردن چیز مهمی از خود به جای بگذاریم)، سنت مارگارت این نکته را یادآوری می کند که ما بیش از حد در اثر از دست رفتن زمان فرسوده نمی شویم، ما به روش خود از زمان و پیچیدگی های آن آگاهی داریم. در مقایسه با بیگ بن، سنت مارگارت اشاره می کند که زمان مسیر پرپیچ و خمی دارد و به شکلی غامض طی می شود. ناقوس برج روشی برای زندگی پیشنهاد می دهد که از طریق آن می توانیم لحظه را پذیرا باشیم. شنونده را متقاعد می کند که قدردان زمان باشد و از آن ترسی نداشته باشد.
ولف توازی آشکاری میان کلاریسا و سنت مارگارت ایجاد می کند. در حقیقت صدای ناقوس باعث می شود پیتر به یاد کلاریسا بیفتد. برج ناقوس و کلاریسا با بیگ بن فرق دارند. به خودی خود برجستگی خاصی ندارند. آن ها ترجیح می دهد که به شکلی متفاوت بر روی دنیا تاثیر بگذارند. آن ها به عنوان صاحبخانه عمل می کنند. کلاریسا معتقد است تنها استعدادی که دارد این است که به طور غریزی مردم را شناسایی می کند. کلاریسا میزبانی است که استعداد و هنر خود را ارائه می دهد. او به تاثیری که بر روی زندگی مردم می گذارد اهمیت می دهد. کلاریسا حضور مردم را جدا افتاده از یکدیگر، حس می کند. مهمانی هایی او و وابستگی اش به مردم نشان دهنده احساسات بی انتهای وی هستند.
ولف از طریق شخصیت کلاریسا به درستی نقطه نظر خود درباره زمان را ارائه می دهد. کلاریسا به جزئیات لحظه توجه می کند. اهمیتی که او برای لحظه قائل است باعث می شود به تفکر درباره مرگ بپردازد. کلاریسا اگرچه وابستگی زیادی به زمان حال دارد ولی بخشی از وجودش می خواهد که برای مدت بیش تری بر روی زمین زندگی کند. او می خواهد بماند. ارتباط ابدی او دوگانه است. اول حس می کند بخشی ابدی است از جذر و سیالیت اشیاء. در جاهای مختلف او به بقای خود ادامه می دهد، پیتر هم همین طور. آن ها در درون یکدیگر زندگی کرده اند. او فعالیت کرده، حضور مثبتی داشته. او هم چنین امیدوار است با یادگاری که از خود به جای می گذارد در زمان جاودان بماند. او در مهمانی ها می خواهد با از بین بردن مرزهایی که بیگانگان بین خود ایجاد می کنند، مردم را بهم متصل کند. او برای یک شب زندگی های از هم گسسته را گرد هم آورده و یک اجتماع به وجود می آورد.
به طور خلاصه باید گفت ولف معتقد است زمان به شکل های مختلفی در دنیای اطراف ما وجود دارد. ولی همین طور (و شاید از مهم تر از مورد قبلی) در دنیای درون ما هم زمان در جریان است. توصیف او از سروصدا و رفت و آمد مردم نشان دهنده این است که ما به نام پیشروی در حال حرکت رو به جلو هستیم، بدون این که لحظه را کاملا درک کنیم. ولف از طریق شخصیت کلاریسا تعریف مرسوم از موفقیت را به چالش می کشد. شاید نیازی نباشد در قالب یک ساختمان یا قطعه هنری هدیه ای باارزش از خود به جای بگذاریم. شاید آن چه که واقعا اهمیت دارد این است که چگونه زندگی می کنیم و تا چه حد از زمان حال لـ*ـذت می بریم. هدیه های کوچکی که به دیگران هدیه می دهیم، مثل جمع کردن آن ها در کنار یکدیگر در یک مهمانی، شاید به روشی متفاوت از به جا گذاشتن یک بنای یادگاری بر روی مردم اثر بگذارد.
پیام ویرجینیا ولف درباره زمان باید مورد توجه قرار گیرد. تلاش با عجله ما برای به یادگار گذاشتن یک یادگاری در این دنیا منجر به بروز آثار مخرب بیش تری می شود. فناوری که ما برای آسایش بیش تر به خدمت گرفته ایم باعث بروز تنش های فراوانی در دنیای مدرن شده است. جامعه امروز ما موفقیت افراد را در میزان دستاوردهای علمی و به یاد ماندنی آن ها می بیند. ولی می بینیم که جوامع در عمل در حال هم از پاشیدن هستند. هر روز مردم بیش تری احساس غریبگی می کنند. شواهد اطراف نشان دهنده این موضوع هستند. زمان درونی که به ما اجازه کند کردن سرعت زندگی می دهد و باعث می شود بتوانیم با مردم در تماس باشیم؛ خود تحت تسلط زمان واقعی اجتماع بیرون قرار دارد. شاید بعضی معتقد باشند هدیه کلاریسا دالووی به دنیا چیز چندان باارزشی نیست. با این حال ما به آدم هایی که قادر به کنار هم قرار دادن مردم باشند نیاز داریم، آدم هایی که بتوانند جامعه ایجاد کنند، جوامعی که دیگر وجود خارجی ندارند.
لیزا آرمنترات
منبع: prized writing
نویسنده: ویرجینیا ولف
تاریخ انتشار: ۱۹۲۵
اهمیت زمان در رمان خانم دالووی
ما در یک جامعه مصرف کننده زندگی می کنیم و پیوسته در حال مصرف کردن زمان هستیم. از زمان برای انجام کارهای خود استفاده می کنیم، ولی مهم تر از همه این است که زمان کانالی است که از طریق آن می توانیم به زندگی خود جهت بدهیم. درک شخصی ما از زمان به ما اجازه می دهد که در لحظه زندگی کنیم. شخصا سعی می کنم تحت فشار زمان اطراف قرار نگیرم. در برابر تنشی که ایجاد می کند مقاومت می کنم. مفهوم زمان در رمانخانم دالووی از ویرجینیا ولف هم نمودی آشکار دارد. اسم اصلی این داستان؛ ساعت ها نام داشت و بر اهمیت زمان به عنوان یکی از تم های این رمان تاکید می کند. با بررسی سبک نویسندگی ولف، بررسی استفاده او از ساعت و تحلیل تفکرات کلاریسا، خواننده به یک پیام فلسفی در مورد زمان دست پیدا می کند، پیامی که به شکلی قدرت مند ارائه شده است.
الگوی شاعرانه و سیال سبک نوشتاری ولف به طور پیوسته بین افکار شخصیت های مختلف در جریان است. توانایی او در نمایش عملکرد تصادفی اما ساختارمند ذهن ما باعث دریافت حسی واقع گرایانه از زمان ذهنی می شود. جملات ولف به سرعت مرزهای گذشته، حال و آینده را در می نوردند. او معتقد بود وظیفه یک نویسنده این است که “بتواند به ورای ترتیب خطی رسمی جملات قدم بگذارد” و نشان دهد که مردم همیشه چگونه احساس، فکر یا رویاپردازی می کنند. او به دنبال نمایش یک نقطه دید بود نه یک طرح. سبک نوشتاری جریان سیال ذهن او به اما اجازه می دهد که وارد افکار مجموعه ای از شخصیت ها شویم. برای مثال در اولین لحظاتی که با کلاریسا آشنا می شویم به سرعت بین زمان حال و گذشته او و تصوراتی که درباره آینده دارد رفت و آمد می کنیم. در این فرآیند ما از بخش هایی از زندگی آو آشنا می شویم که تشکیل دهنده شخصیت زنی هستند که در طول روز قرار است دنبال کنیم. ما اوج لحظات زیبای زندگی و دردناک ترین خاطرات شخصیت های ولف را می بینیم.
سبک ولف از نظر تصور ما درباره زمانی که در ذهن در جریان است، بر روی خواننده تاثیر می گذارد. زمان ذهنی همیشه مثل یک ساعت به طور پیوسته در حال حرکت رو به جلو نیست. این نکته را می توان در هنگام ورود کلاریسا به گل فروشی در همان ابتدای صبح مشاهده کرد؛ حواس او ناخودآگاه معطوف مراسم شب می شود. در این جا متن به راحتی از تماشای گل ها در زمان حال به گذشته سفر می کند، به خاطرات و احساساتی مربوط به گذشته. اگر ولف به هر سبک دیگری این داستان را می نوشت، پیام مستتر او درباره زمان هیچ وقت به این زیبایی یا به این شکل موفقیت آمیز مطرح نمی شد. برنارد بلک استون منتقد معتقد است که: “خانم دالووی یک کار تجربی است با زمان. تجربه حال را با خاطرات پیوند می زند.” سبک ولف در اصل بر روی ایده او درباره زمان به عنوان یک جریان پیوسته تمرکز می کند (زمانی که هم حال است هم گذشته، هم خطی است هم پراکنده، همیشگی ولی از بین رفتنی).
ساعت بیگ بن و کلیسای سنت مارگارت دو شاخص زمانی متفاوت هستند. یکی از آن ها نشان دهنده حرکت مستقیم به جلو بدون نگاه کردن به گذشته است، و دیگری به آرامی حضور خود را آشکار می کند. استفاده ولف از بیگ بن دو هدف دارد. اولا، صدای کوتاه برخاسته از آن که ساعت را نشان می دهد بر زمانی تاکید می کند که ما در طول روز از دست می دهیم. نشان دهنده حرکت پیوسته رو به جلوی ساعت هاست. ثانیا، شهرت ساعت بیگ بن نشان دهنده اثری است که ما از خود در دنیا به جای می گذاریم. یک چیز مهم یا مشهور. صدای ناقوس بیگ بن کلاریسا را مضطرب می کند. ساعت به او یادآوری می کند که وقتش در حال تمام شدن است و میان سالی او را به وی یادآوری می کند. صدای برخاسته از آن نشان می دهد که کلاریسا هنوز کاری انجام نداده که برای جامعه مفید باشد. ولف ساعت ناقوس را به عنوان یک “هشدار” و ساعت را “غیرقابل برگشت” (بیش تر از یک بار به کار رفته) توصیف می کند. این موضوع آشکارا نشان دهنده نظر نامساعد کلاریسا نسبت به بیگ بن است. ضربه ساعت این هشدار را می دهد که یک ساعت دیگر هم گذشت. زمانی که هرگز نمی توان یک بار دیگر تجربه کرد.
در حالی که بیگ بن برای کلاریسا یادآور فناپذیری است، کلیسای سنت مارگارت در خدمت یک هدف دیگر عمل می کند. ولف زمانی را نشان می دهد که سازگار با روحیه انسان است. سنت مارگارت اگرچه یک برج ناقوس مشهور نیست، ولی توجه آن هایی که صدایش را می شنوند را جلب می کند. بنابراین در تضاد با پیام بیگ بن قرار دارد (هنگام مردن چیز مهمی از خود به جای بگذاریم)، سنت مارگارت این نکته را یادآوری می کند که ما بیش از حد در اثر از دست رفتن زمان فرسوده نمی شویم، ما به روش خود از زمان و پیچیدگی های آن آگاهی داریم. در مقایسه با بیگ بن، سنت مارگارت اشاره می کند که زمان مسیر پرپیچ و خمی دارد و به شکلی غامض طی می شود. ناقوس برج روشی برای زندگی پیشنهاد می دهد که از طریق آن می توانیم لحظه را پذیرا باشیم. شنونده را متقاعد می کند که قدردان زمان باشد و از آن ترسی نداشته باشد.
ولف توازی آشکاری میان کلاریسا و سنت مارگارت ایجاد می کند. در حقیقت صدای ناقوس باعث می شود پیتر به یاد کلاریسا بیفتد. برج ناقوس و کلاریسا با بیگ بن فرق دارند. به خودی خود برجستگی خاصی ندارند. آن ها ترجیح می دهد که به شکلی متفاوت بر روی دنیا تاثیر بگذارند. آن ها به عنوان صاحبخانه عمل می کنند. کلاریسا معتقد است تنها استعدادی که دارد این است که به طور غریزی مردم را شناسایی می کند. کلاریسا میزبانی است که استعداد و هنر خود را ارائه می دهد. او به تاثیری که بر روی زندگی مردم می گذارد اهمیت می دهد. کلاریسا حضور مردم را جدا افتاده از یکدیگر، حس می کند. مهمانی هایی او و وابستگی اش به مردم نشان دهنده احساسات بی انتهای وی هستند.
ولف از طریق شخصیت کلاریسا به درستی نقطه نظر خود درباره زمان را ارائه می دهد. کلاریسا به جزئیات لحظه توجه می کند. اهمیتی که او برای لحظه قائل است باعث می شود به تفکر درباره مرگ بپردازد. کلاریسا اگرچه وابستگی زیادی به زمان حال دارد ولی بخشی از وجودش می خواهد که برای مدت بیش تری بر روی زمین زندگی کند. او می خواهد بماند. ارتباط ابدی او دوگانه است. اول حس می کند بخشی ابدی است از جذر و سیالیت اشیاء. در جاهای مختلف او به بقای خود ادامه می دهد، پیتر هم همین طور. آن ها در درون یکدیگر زندگی کرده اند. او فعالیت کرده، حضور مثبتی داشته. او هم چنین امیدوار است با یادگاری که از خود به جای می گذارد در زمان جاودان بماند. او در مهمانی ها می خواهد با از بین بردن مرزهایی که بیگانگان بین خود ایجاد می کنند، مردم را بهم متصل کند. او برای یک شب زندگی های از هم گسسته را گرد هم آورده و یک اجتماع به وجود می آورد.
به طور خلاصه باید گفت ولف معتقد است زمان به شکل های مختلفی در دنیای اطراف ما وجود دارد. ولی همین طور (و شاید از مهم تر از مورد قبلی) در دنیای درون ما هم زمان در جریان است. توصیف او از سروصدا و رفت و آمد مردم نشان دهنده این است که ما به نام پیشروی در حال حرکت رو به جلو هستیم، بدون این که لحظه را کاملا درک کنیم. ولف از طریق شخصیت کلاریسا تعریف مرسوم از موفقیت را به چالش می کشد. شاید نیازی نباشد در قالب یک ساختمان یا قطعه هنری هدیه ای باارزش از خود به جای بگذاریم. شاید آن چه که واقعا اهمیت دارد این است که چگونه زندگی می کنیم و تا چه حد از زمان حال لـ*ـذت می بریم. هدیه های کوچکی که به دیگران هدیه می دهیم، مثل جمع کردن آن ها در کنار یکدیگر در یک مهمانی، شاید به روشی متفاوت از به جا گذاشتن یک بنای یادگاری بر روی مردم اثر بگذارد.
پیام ویرجینیا ولف درباره زمان باید مورد توجه قرار گیرد. تلاش با عجله ما برای به یادگار گذاشتن یک یادگاری در این دنیا منجر به بروز آثار مخرب بیش تری می شود. فناوری که ما برای آسایش بیش تر به خدمت گرفته ایم باعث بروز تنش های فراوانی در دنیای مدرن شده است. جامعه امروز ما موفقیت افراد را در میزان دستاوردهای علمی و به یاد ماندنی آن ها می بیند. ولی می بینیم که جوامع در عمل در حال هم از پاشیدن هستند. هر روز مردم بیش تری احساس غریبگی می کنند. شواهد اطراف نشان دهنده این موضوع هستند. زمان درونی که به ما اجازه کند کردن سرعت زندگی می دهد و باعث می شود بتوانیم با مردم در تماس باشیم؛ خود تحت تسلط زمان واقعی اجتماع بیرون قرار دارد. شاید بعضی معتقد باشند هدیه کلاریسا دالووی به دنیا چیز چندان باارزشی نیست. با این حال ما به آدم هایی که قادر به کنار هم قرار دادن مردم باشند نیاز داریم، آدم هایی که بتوانند جامعه ایجاد کنند، جوامعی که دیگر وجود خارجی ندارند.
لیزا آرمنترات
منبع: prized writing
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
تالار نقد نگاه دانلود