- عضویت
- 2016/04/06
- ارسالی ها
- 2,276
- امتیاز واکنش
- 23,187
- امتیاز
- 916
مارگارت میچل، نویسنده معروف آمریکایى در هشتم نوامبر ۱۹۰۰م در آتلانتای ایالت جورجیا به دنیا آمد. پدرش رئیس انجمن تاریخ و مردی برجسته بود. مادر و برادرش نیز چون پدر به تاریخ عشق میورزیدند. در این محیط بود که مارگارت به وقایع جنگ داخلی منطقه خویش علاقه شدیدی یافت.
وی بعدها به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت، اما مرگ مادر راه زندگی او را تغییر داد و ناچار شد که به کانون خانوادگی، به کنار پدر و برادرش بازگردد. مارگارت چندی به روزنامهنگاری پرداخت اما در ۱۹۲۶م آسیبی که بر اثر حادثهای بر پایش وارد آمد، او را از ادامه کار روزنامهنگاری بازداشت. در همین سال بود که مارگارت نوشتن رمان تاریخی و معروف خود را به نام «بربادرفته» آغاز کرد سرانجام، کتاب در بهار ۱۹۳۶م منتشر شد و پیروزی برقآسائی بهدست آورد، و بهسرعت به شانزده زبان ترجمه شد، حتی به شیوه خط نابینایان به چاپ رسید و فیلم سینمایی بلندی که در ۱۹۴۰م از آن ساخته شد، که موفقیت زیادی به دست آورد “بربادرفته” تنها اثر مارگارت میچل است.
داستان برباد رفته در مورد زندگی دختر جوان، زیبا و متمولی به نام اسکارلت است، این دختر از نظر شخصیتی، بسیار باهوش و جسور است و هر چند شخصیت باوقار و انساندوستی ندارد(به گفته ی همسرش یک خانم واقعی نیست!) ولی همیشه آرزو دارد روزی مثل مادرش یک بانوی کامل باشد .اسکارلت از اول داستان عاشق پسر نجیب زاده ای به نام اشلی است،(عشقی که تا انتهای داستان ادامه میابد) ولی برخلاف انتظار او اشلی با دختر خاله ی خود ملانی ازدواج میکند. ملانی مهم ترین نقطه ی عطف داستان است.او دختری آرام، خجالتی،با ایمان و بسیار خوش قلب است و تا حدود زیادی به تصویری که اسکارلت از بانوی کامل در ذهنش دارد شبیه است اما اسکارلت به خاطر حسادت تا فصل پایانی داستان این امر را نمیپزیرد.
داستان برباد رفته از ۱۶ سالگی اسکارلت شروع میشود و تا ۲۸ سالگی وی ادامه پیدا میکند، بنابراین طول زمان جاری داستان ۱۲ سال از ۱۸۶۱_ ۱۸۷۳ میلادی است، بخشی از این داستان در دوره جنگهای شمال و جنوب امریکا بر سر بـردهداری میگذرد،
داستان «بر باد رفته» داستانی پرماجراست و جزء داستانهای عاشقانه محسوب میشود، به یک معنا میتوان گفت رمانی عاشقانه است، این کتاب به لحاظ بستر قرار دادن جنگ شمال و جنوب آمریکا بر سر مسئله بـرده داری، بدل کتاب «کلبه عمو تام» اثر “هریت بیچر استو ” محسوب میشود، وی دختر و همسر کشیشی است که از نگاه شمالیها و در بدو جنگ مذکور این داستان را نگاشتهاست. «بربادرفته» از دیدگاه جنوبیها و مدتها پس از جنگ نوشته شده است.
شخصیت رت باتلر در اواسط داستان به عنوان پای ثابت به میان کشیده می شود او مردی است خوش قیافه، شوخ طبع ،منفعت طلب و خودخواه که درست مثل اسکارلت برای هیچ ارزشی به جز منفعت خودش ارزش قائل نیست. در ابتدای داستان تا نیمه ی کتاب رت مثل شبهی است که در مواقع ضروری ظاهر می شود و بعد دوباره غیبش می زند ولی از نیمه ی داستان به بعد او پای ثابت داستان می شود و مثلت عشقی اسکارلت، اشلی و رت را می سازد. شخصیت رت در رمان برباد رفته مکمل و مشابه اسکارلت است ولی اسکارلت تا پایان داستان نمی خواهد این تشابه را بپذیرد چرا که او از شخصیت واقعی خودش را در پس شخصیت مادرش می بیند (چیزی که وجود خارجی ندارد) میبیند و تنها در فصل آخر داستان حاضر به رویارویی با واقعیت می شود.
در این رمان بیهیچ تردیدی «اسکارلت» شخضیت اول، «رت باتلر» شخصیت دوم، «اشلی» شخصیت سوم و «ملانی» شخصیت چهارم این داستان هستند، شخصیتهای بعدی فاصله زیادی با این چهار شخصیت دارند، پدر اسکارلت به دلیل حضور بیشترش شخصیت پنجم و مادر وی شخصیت ششم این داستان محسوب میشوند.
مشکل اصلی اسکارلت از ابتدا تا انتهای داستان عشق او به اشلی است، البته تصور میکند این عشق وجود دارد و نویسنده هم خیلی زود وارد مسئله اصلی داستان میشود که از این نظر داستان خوبی است و تا آخرین صفحه داستان این عشق وجود دارد که از این لحاظ رمانی نمونه است، این انسجام در رمانها کمیاب است.
در طول داستان بعد از فرار از آتلانتا اسکارلت مرتب کابوس میبیند کابوسهایی که نویسنده در انتهای کتاب با هوشمندی تعبیرش میکند، پناهگاهی که «اسکارلت» در کابوسهایش به دنبال آن می گشت و نمیدید، «رت» همسرش است کسی که به نوعی همزاد اسکارلت محصوب می شود.
این رمان با وجود نقاط قوت خود مثل هر رمان دیگری خالی از ضعف نیست برای مثال جنگ، فقر، گرسنگی بر روی عموم مردم اثر میگذارد، ولی در این داستان «اسکارلت»، «رت» و «ملانی» در اوج جنگ و تبعات سنگین و فراگیر آن، یک لحظه از خواستههای نفسانی خود دست بر نمیدارند که این مسئله باعث می شود شخصیت های داستان بیشتر به تیپ نزدیک باشند تا شخصیت های باورپذیر. در این بین تغییرات شخصیت رت از همه ی ۱۴۰ شخصیت رمان بارز تر است چرا که او به خاطر دخترش بعد از سالها در یک سری حرکات زندگی اش تغییراتی انجام میدهد ولی اسکارلت تغییر چندانی نمیکند.او از ابتدای داستان همه را برای خود میخواهد و به دنبال دوست داشته شدن از سوی دیگران است و تا متوجه میشود فردی او را دوست دارد او را کنار میزند. در حالیکه عشق همیشه اینگونه نیست و لااقل در مفهوم شرقی؛ فرد با وجود بی وفاییهای فراوان، معشوق را رها نمیکند. عشق از نظر «اسکارلت» یک معامله است و از نظر رت باتلر عشق یک بازی است هر چند که در بعضی قسمت های داستان نویسنده سعی دارد احساسات رت را طور دیگری نشان بدهد که در شخصیتپردازی رت غیر معقول است!…
تمام تلاش اسکارلت در عشق بدست آوردن علاقه و توجه دیگران است.نکته کلیدی حلال بسیاری از مشکلات داستان در همین است که فردی نباید علاقهاش به «اسکارلت» و یا«رت»را ابراز کند، در غیر اینصورت دیگر کارش تمام است. در مجموع بیان این نکته خالی از لطف نیست که این رمان به خاطر قدرت بالای نویسنده در همراهی مخاطب یکی از معدود رمان هایی است که از ابتدا تا انتها مخاطب را پای خود مینشاند.
آخرین ویرایش: