خب.اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم(دو سه ساله)مامانم از این جوجه رنگیا برام خریده بود.منم نصفه شب از خواب بیدار شدم دیدم این هی جیک جیک میکنه.با خودم فکر کردم شاید گشنشه.برا همین یه تیکه ادامس چپوندم تو نوکش اونم هی دهنشو باز و بسته میکرد منم گرفتم خوابیدم.هیچی دیگه فردا صبح جوجه هه دار فانی رو وداع گفت منم همه تقصیرا رو انداختم گردن داداش بزرگترم که اون موقع 5 سالش بود.
اعتراف میکنم تا ۱۰سالگی لباس پسرونه میپوشیدم تا ۵ سالگی هم فک میکردم پسرم! میگفتم من فرهادم :|
اعتراف میکنم من بودم که چایی ریختم تو رادیوی بابابزرگ صداش اذیتم میکرد خب :|
اعتراف میکنم من بودم که سر زهرا رو با شیشه ی پنجره ی خونه ی همسایه رو شکستم! فک نمیکردم سنگ بخوره به شیشه و بعد بخوره به زمین و پرتاب شه رو سر زهرای بی نوا خب :|
اعتراف میکنم من بودم که طناب بازی دوستمو پاره کردم حسودیم شد آخه! من طناب نداشتم :|
اعتراف میکنم 4 سال پیش زدم شیشه تلویزیون مادربزرگم رو شکستم اما چیزی نگفتم...تازه به همه نوه ها شک کردن الا من و میگفتن فرزانه دروغ نمیگه
اگه کار اون بود میگفت...چقدر شرمنده شدم!!:aiwan_light_cray::aiwan_light_cray: