اولین داستانی که نوشتم، توی 11 سالگیم بود!
داستان درمورد یه پزشک زن به نام مریدا مرادی بود که بعداز سال ها دفترچه خاطرات بچگیشو پیدا می کنه و شروع به مرور خاطراتش می کنه; خاطراتی که خیلی وقته اونها رو به خاک سپرده.
داستانم میشه گفت بیشتر به اتفاقات گذشته ی زندگی مریدا اشاره داره.
:aiwan_light_blum:ss :aiwan_light_blum:ss
اگه اولینِ اولین داستان رو درنظر بگیریم،بچه بودم دقیق یادم نیست چه سنی،داستان زندگی خودمو باکلی تغییر تو آیده،تو کتابچه ای که با برگه A4 درست کرده بودم نوشتم.الان حتی نمی دونم چی بود؛:NewNegah (1): ولی از همونجا علاقه به نوشتن پیدا کردم.
یه سال و خرده ای پیش درباره ی دختری که همراه دوستش و دو نفر دیگه ای که تو جلسه ی امتحان بودن وارد یه دنیای جدید میشن:) اصلا ادامشم ندادم نصفه ولش کردم مثه بقیه ی نوشته هام
اولین داستانم رو وقتی کلاس سوم بودم نوشتم که فکر کنم اسمش روباه مکار و خرگوش باهوش بود
یادش بخیر چقدر که همکلاسی هامو معلمم ازش تعربف کردن.
کلا یه داستان کودکانه بود و فکر کنم از اون به بعد با فکر نوشتن و قلم و کاغذ بزرگ شدم.
اولین تجربم تو پایه سوم ابتدایی با نوشتن داستان های کوتاه تخیلی تو یه دفتر هشتاد برگ بود. ولی اولین رمان هایی که تایپ کردم و میشه گفت حرفه ای یا نیمه حرفه ای هست لـ*ـذت انتقام، کلاف و خیر و شر بود.
اولین تجربه ی نویسندگی من مال اول دبیرستانه! اسمش آرزوهای بربادرفته بود.
پسردایی دختره عاشقش بود ولی دختره نه، خلاصه بااصرار پسرداییش باهم عروسی کردن و ازایران رفتن. اونجا دختره بایه پسره خارجی تو دانشگاه دوست شد. به شوهرشم داشت کم کم علاقه پیدا میکرد که شوهرش فهمید زنش بایکی دوست شده. بهش شک داشت. بعد ازیه مدت هم گفت من دیگه نمیتونم اینجوری زندگی کنم و اون حس سابق رو بهت ندارم. برگشت ایران. زنش یکم اونجا موند بعدش اونم نتونست طاقت بیاره اومد ایران و رابـ ـطهاش رو با شوهرش درست کرد.