تاپیک‌های دنباله‌دار چالش خاطره

  • شروع کننده موضوع Nastaran1380
  • بازدیدها 3,614
  • پاسخ ها 50
  • تاریخ شروع

Sepehr.Ra

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/16
ارسالی ها
8
امتیاز واکنش
227
امتیاز
0
سن
34
محل سکونت
تهران
اول که بگم سلام مرسی از دعوت:)خب منم یکی از خاطرات جالب قدیمیم رو که فعلا یادم میاد تعریف میکنم:
اون زمانی که من حدودا هشت سالم بود یه سری دوچرخه هایی اومده بودن که قطعاتشون جدا بود خودمون به هم وصلشون میکردم و دوچرخه رو درست میکردیم.منم با کلی اصرار پدر گرامی رو راضی کردم یکی از اونا واسم بخره.حالا از شانس من این دوچرخه ای که من خریدم سیم ترمزش سفت وصل نمیشد و همش شل بود واسه همین وقتی سرعتم بالا بود ترمزش کار نمیکرد.البته این تنها ایرادش بود و منم که اون موقع لاغر و سبک بودم راحت با پام نگهش میداشتم.یه بار داشتم باهش بیرون محوطه مون دوچرخه سواری میکردم که پسر همسایه مون با کت و شلوار مرتب و شیکش همش واسم دست تکون داد که وایستم.وقتی پرسیدم چی کار داره گفت ماشینش روشن نمیشه و یک قرار مهم داره الانم واسه تاکسی گرفتن وقت نداره اصرار کرد با من بیاد.هر چی هم بهش گفتم این ترمزش کار نمیکنه گوش نکرد که نکرد.آخرم روی زین پشتی نشستو با من اومد.از شانس خوب بنده قرار اونم توی یک رستوران بود که باید یک سطح شیبدارو پایین می اومدم بهش برسیم.هر چی من گفتم پیاده برو گوش نکرد.آخرم وقتی داشتم با دوچرخه میرفتم پایین یهو یه ماشین از فرعی اومد و من به محض اینکه ترمز کردم دوچرخه چرخید و روی خاک های کنار جاده پخش زمین شد.25r30wiحالا جالبیش این بود که اون پسره با اون لباسای رسمی تماما خاکی شده بود و بهم غر میزد چرا نگفتی ترمزش کار نمیکنه! :| منم خودمو به نشنیدن زدمو شروع کردم به دوباره وصل کردن قطعاتش:)خوبه من بیست بار بهش گفتم ترمز نداره25r30wi25r30wi25r30wi
حالا دعوت میکنم از:
@canaan @Zhinous @Behnam.r
 
  • پیشنهادات
  • Behnam_Rastaghi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/07
    ارسالی ها
    747
    امتیاز واکنش
    16,563
    امتیاز
    671
    محل سکونت
    گرگان
    خب من اول از همه ممنونم که منو دعوت کردین سپهر جان
    خاطره ای میخوام براتون بگم مربوط میشه به دوسال پیش میشه معلم جغرافیامون خیلی تو فیگور بود!یعنی همیشه با ژست حرف میزد و به خودش میرسید.منم که همیشه اذیتش میکردم منو دوستم حسابی سر زنگ این خودمونو خالی میکردیم!یه روز این بنده خدا دیر اومده ماهم که کلی کلاسو شلوغ کرده بودیم و لباس منم گچی شده بود،بعدش اینم مثه اینکه اعصاب نداشت!بهش گفتم برم لباسمو آب بزنم بیام؟بعد گفت چیه مگه؟گفتم گچی شده،بعد اونم گفت نمیخواد خودم تمیزش میکنم بعد منم دستمو بردم بالا گفتم تمیز کن!!اونم به قصد کشد پهلوی منو زد25r30wi25r30wiولی من دردم نمیگرفت اخر که تموم شد اونم دستمو بردم بالا گفتم اینجا هم تمیز کن کلاس پوکید از خنده:aiwan_light_biggrin:


    اممم منم از
    niloofar.®
    و
    AeeN دعوت میکنم
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791

    ممنون از دعوت فاطمه خانوم گل گلابمون!
    خب من سوتی باحال زیاد یادم نیست ولی لفظی یادمه

    1-یه بار من و دوستم داشتیم سر علوم بحث میکردیم که یهو من گفتم: اره فوختای سخیلی از اونجا اومدن!

    2-یه بارم سر کلاس علوم بحث سر قد بود یهو بلند شدم گفتم: اره خانوم بلندترین مرد جهان دو مترو صد و هشتاد سانته!
    حالا هی اون میگفت: منظورت سه متره؟ میگفتم نه دو متر و صد و هشتادسانت:aiwan_light_crazy:
    کم کم همه خندیدن و من پی بردم ک چی میگم

    3-یه بارم سر کلاس ریاضی, چشمم به سوال 9 خورد که بلدش نبودم. همزمان چشمم رو ساعت بود برگشتم یهو از پشت سریم پرسیدم: ساعت 9 چند میشه؟
    4-همون روز هم ک نزدیک عید بود کسی اومده بود خونمون رو تمیز کنه همزمان هم دخترخالم خونمون بود. بعد قرار شد بیاد در پایین راهرو مون که همش قفله رو باز کنه. من پشتم به در بود ک یه صدایی شبیه صدای دخترخالم شنیدم: قفله؟
    همزمان که برگشتم گفتم: مرررررررض!
    یهو با دیدن زنه کپ کردم! کلی هم ازش عذرخواهی کردم ک ببخشید فکر کردم شما دخترخالمی:aiwan_light_blush:

    بازم سوتی دادم خیلی ولی یادم نیست....
    دعوت میکنم از:

    setareh.afshar

    PARISA_R

    H@niyeh

    :aiwan_light_dance4:
     

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    باتشکر از خانم تف تفی(❤️Ava20) عزیز بابت دعوتش
    یه سوتی بخوام تعریف کنم ...
    یه بار تو دانشگاه داشتم از پله ها می یومدم پایین بعد از آخرین پله پام سر خوردو کم مونده بود کله پا شم اما قبل اینکه منحدم شم خودمو جمع وجور کردم سه تا پسر جلوم در حال صحبت کردن بودن با دیدن من تو این وضع زدن زیر خنده منم اصلا به روی مبارک خودم نیاوردم و رفتم آموزش کار داشتم بعد اینکه کارم تموم شد واز اتاق آموزش در اومدم اون سه تا هنوزم اونجا بودن و دوباره منو که دیدن زدن زیر خنده منم که راه کوچه علی چپو خوب بلد بودم :aiwan_light_biggrin:

    تو انجمنم همون سوتی که مانی ازم گرفت وآبرو وجذبه مدیریت و....تو انجمن وگروه زیر سوال برد هنوزم که یادم می یاد وضعیتم اینه:aiwan_light_dash2:

    آیینم همش به غلطای املاییم تو گروه می خنده

    دعوت می کنم از چندتا باحال مثل خودم
    Delaram
    nadia_m
    MANI_SH
     
    Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    اول از همه سپاس از سپهر :)

    آقا خاطره زیاده ؛ اصولا هرکلاسی میرم شیطون ترین کلاس مدرسه شناخته میشه ولی من یکیشو میگم
    ........
    سال دوم راهنمایی بودم
    موقع امتحانات ترم اول بود ؛ اولین امتحانمون ریاضی بود و وقتی برنامه امتحانی رو به ما دادن زمان امتحان میشد برا 10 روز بعد ، ولی نامردا (مردم نیستن اخه ) 2 روز بعد اومدن گفتن امتحان ریاضیتون افتاده برای فردا ، هممون دادمون رفت به هوا ... خدایی خیلی ظلم بود بخوای برای ریاضی فقط چند ساعت وقت داشته باشه آخه اون روزم 8 ساعتی بودیم ، درصدی از بچه های کلاس هم کلاسای متفرقه میرفتن مثل من که بعدش تا ساعت 8 دوتا کلاس دیگه هم باید میرفتم
    باهم و دوتا کلاس دیگه که دیبرای ریاضیمون یکی بود و این مشکل برای اونا هم ب وجود اومده بود برنامه ریختیم هیچ کسی نخونه و برگه هامون رو سفید بدیم..
    اصولا من بخاطر سرویسم اولین نفرتو مدرسم ، ساعت 7 مدرسم
    روبروی مدرسه ی کتابفروشی هست که همه چیز داره ، منم دیدم کسی نیست که بخواد گیر بده و رفتم ی بمب بد بو ( واقعا بد بو ؛ تادو روز بخاطر بوش بجز اب تا دو روز نمیتونستم چیزی بخورم :/ )
    خدا رو شکر امتحان رو از زنگ اول ب زنگ اخر بخاطر بچه ها موکول کردن ، ما هم زنگ اخر ریاضی داشتیم از شانسمون
    دبیر ریاضیمون ی ادمی بود که راحت میشد گولش زد
    بالاخره زمان موعود رسید ،بمب رو گذاشتم تو جیبم و ب خانوممون گفتم :
    _ببخشید خانوم فلانی میگه ی قسمتی رو مشکل داره براش تو ضیح بدم ، برم توضیح بدم براش ؟
    +برو ولی نبینم اون اخر کلاس بجای توضیح دادن جلسه گرفته باشید!
    _من ؟ خانوم من تاحالا کاری کردم ؟ وا :/
    + تو نه شقایق ، تورو میشناسم تو ارومی ؛ اونارو میگم که اون ته نشستن
    _باشه خانوم
    حالا من چرا رفتم ته کلاس ؛ چون دوستم قیچی داشت و من نمیتونستم ضایع بگم قیچی بده همه میفهمیدن که میخوام چ کنم و من دلم نمیخواست تاپایان کار بجز اکیپمون کسی بفمه
    رفتم اخر کلاس یکم الکی برا دوستم حرف زدم ؛ حدود 5 دقیقه بعد در بمب رو باز کردم ، ی پوست زباله برداشتم و به سمت سطل زباله حرکت کردم
    بمب رو کنار سطل انداختم و پوست زباله هارو تو سطل و رفتم سرجام نشستم ، که خانممون پرسید
    +کارتون تمام
    همگی گفتیم اره
    +پس شقایق برو برگه ها رو بگیر بیار !
    _ چشم خانوم
    +منگنه روهم بیار
    _چیزه دیگه ای نمیخواید !؟
    +نه برو
    منم رفتم دفتر که طبقه وسط بود پاکت سوالارو گرفتم و برگشتم طبقه آخر
    وقتی در کلاسو بازکردم یک بوی فجیعی توی کلاس پیچیده بود که تمام معدم پیچ خورد
    دیدم دبیرمون میگه این کارا چیه ؟ چ وضعشه ؟ شقایق بلند شو برو به معاون بگوبیاد تکلیفتون رو روشن کنم ؟
    بچه ها ی اکیپمون ی نگاه ب من میکردن ی نگاه ب دبیرمون همشونم از خنده سرخ شده بودن بقیه هم هم خوشحال بودن هم ترسیده
    رفتم ب معونمون گفتم خانوم بیاین
    "چرابیام
    _شمابیاین
    "باشه
    آقا معاونمون اومد اینقدر بارمون کرد که نگو ، بعدم فکر کرد 2 نفر دیگه بودن ، یک دادایی میکشید که بیا و ببین ...بقیشم نمیتونم بگم
    خخخخ
    امتحان کنسل شد..
    هیچ کدوم از کادر مدیریت هم نفهمیدن کار من بوده تا بحال
    تاالان هروقت یاد اون بمب میفتم حالم بد میشه
    اینم از خاطره من :)

    و در آخردعوت میکنم از دوستان گلم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    Sara_Honey

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/17
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    1,457
    امتیاز
    336
    سن
    26
    سلام من دوستایی که تو سایت دارم دعوت شدن فقط یکی میمونه که دعوتش کنم سه تا نداریم...
    بریم سراغ خاطره...
    خب من خاطره ام مال دوران مدرسه ست... اوج شر بودنم مال سال دوم راهنمایی تا سوم دبیرستان بود...
    این یه خاطره مال سوم دبیرستانه... اردوی مشهد گذاشته بودن... قرار بود با قطار بریم اونجا... اکیپمون پنج نفره بود که توی کوپه های چهار نفره جا نمی شدیم... یکیمون قرار نبود بیاد که تا ما پامون رو گذاشتیم راه آهن دیدیم خانم زودتر از ما با دوتا چمدون وایساده دم قسمت ورودی... این از اولین سورپرایز... دومیش توی کوپه نسیبمون شد... ما که یه نفر قاچاقی داشتیم میبردیم تو کوپه دیدیم دوتا خانم نشستن تو کوپه یکیشون خدا رو شکر راضی شد رفت کوپه مسئولین مدرسه اون یکی سه پیچی بود ماشاالله مسئول کوپه رو کشید اونجا هر چی خواست گفت بهش بعدم با یه لبخند گفت ببخشید صدام رفت بالاها ما هم از ترسمون که پاچه ما رو هم عین اون مسئول کوپه نگیره جیکمون در نیومد و شیش تایی با اون خامنه نشستیم تو کوپه که تا یه ربع بعدش مگس پرونی ما بود و صلوات شمار خانمه تهشم با کلی پاچه خواری مدیر رفت جاشو عوض کرد... تا رفتش ما هم کوپه رو گذاشتیم رو سرمون... اون واگن کلا بچه ها ی خودمون بودن اونا هم صدای بزن برقص ما رو شنیدن ریختن تو کوپه ما... دو ساعت که به هنرنمایی بچه ها گذشت و بعدشم زنگ زدیم به صد و هیجده شروع کردیم به سرکار گذاشتن یارو...
    - آقا ببخشید شماره خونه ی برد پیت اینا چنده؟

    و از این چرت و پرت تهش دیدیم دیگه داره قطع میکنه گوشی رو دادن به من... منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم:
    - آقا ببخشید ما چندتا دختریم توی کوپه قطار نشستیم حوصله مون سر رفته میشه دو سه تا شماره ی پسر جور کنید ما زنگ بزنیم بخندین شما رو هم نصفه شبی اذیت نکنیم...
    هیچی دیگه یارو با یه خدا شفاتون بده قطع کرد...
    نفر بعدی زنگ زدیم اورژانس به بچه ها علامت دادم همزمان شروع به جیغ و ویغ کردن یهو رفت رو یه صدای ضبط شده گفتش شماره شما در حال پیگیری است... هیچی دیگه داشتیم خودمون خیس می کردیم سیم کارت رو در آوردیم و بعد اینکه دو سه نفر که گرخیده بودن رفتن دوباره با یه خط دیگه شروع کردیم... یکی از بچه ها شماره پسر داد گفت از اوناست... خوراک ذهن شیطانی خودم بود سریع شماره رو گرفتم یارو خواب بود برداشت خواب آلود گفت بله... منم با لحن طلبکار گفتم:
    - شاهین خوابیدی؟
    یارو گفت:
    - هوم آره...
    منم قاطی کرده داد زدم:
    - خوابیدی ( فحش بد )... مثبته... من حامله ام...
    صداش نیومد بدبخت حتی نفس نکشید...
    گفتم آلو سریع قطع کرد بعدم خاموش کرده بود... حالا بماند پچه ها اینور داشتن ریسه میرفتن...
    تا برسیم داستان ادامه داشت خود من به شخصه چهار نفره به جز این دوتا آخری که گفتم سکته دادم حالا ماجرا های خود مشهد و هتل بدبخت بماند ولی اون یه هفته خیلی چسبید...
    اگه میخواستین ادامه سفرم تعریف کنم دوباره دعوتم کنید میام...
    و دعوتی من:
    Aylar76
     

    *REIHANEH*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    2,399
    امتیاز واکنش
    24,204
    امتیاز
    706
    مرسی از دعوت اسرا و نیلوفر عزیزم :)

    با اجازتون من بعدا خاطره تعریف میکنم ، الان وافعا چیزی به ذهنم نمی رسه!

    از نگین حبیبی / samira behdad / CAPRICORN
    دعوت میکنم .
     

    نگین حبیبی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/03/01
    ارسالی ها
    526
    امتیاز واکنش
    4,499
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    Rasht
    سلام مرسی از ریحان عزیزم بخاطر دعوت❤️:aiwan_lighft_blum:
    خب من اصولا سوتی نمیدم!ولی سوتی کوچیکی که ایت اواخر دادم این بود:
    چند وقت پیش کسی توی تلگرام اومد پی ویم و از رمانم تشکر و قدردانی کرد..منم گلم و عزیزم و عزیزدلم از دهنم نمی یوفتاد!بعد چند لحظه چشمم که به اسمش خورد فهمیدم پسره!!چون اسمش فانتزی بود اول اهمیت نداده بودم!وقتیم که دیدم کلا لال ‌شدم!از اون به بعدم تصمیم گرفتم همیشه اول به اسم نگاه کنم!25r30wi
    میدونم بامزه نبود ولی گفتم منم یه چیزی گفته باشم!:campe45on2:
    دعوت میکنم از::campe545457on2:
    m-sh77
    SaRa.ShS
    Hani khanoOom
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    ممنون ریحانه جون بابت دعوت :aiffwan_light_blum:

    چند روز پیش من و مامان همراه عمه و دختر عمه رفتیم پارکی که نزدیکی خونه بود.
    ساعت از یازده شب گذشته بود...
    به پارک که رسیدیم دیدیم ای داد بیداد!
    یه گروه پسر با موتور هاشون گوشه ای ایستادن و با هم گپ میزنن. تنها کسایی بودن که توی پارک بودن!:campe545457on2:
    مامان از همون اول به لرزه افتاده بود!
    مدام زیر گوشمون میگفت یه وقت خفتمون نکنن؟؟؟!
    نگاه لباس هاشونو همه سیاهن...
    از شانس بد یکی دو نفرشون سوت زد :aiwan_lightsds_blum:)
    مامان - دیدی؟ سوت زدن دارن همدیگه رو خبر میکنن
    من و عمه و دختر عمه از خنده پهن نیمکت شده بودیم...:aiwan_light_bdslum:
    عمه چشمش خورد به یه پسری که از قضا این پسره پسر همسایشون بود...
    به مامانم گفت -نگران نباش این پسر همسایمونه مراقبمونه کفتر بازه :aiwan_light_dash2:
    پسر سیگارش رو در اورد و مشغول شد...
    مامان هم که انگار زیادی توی فیلم غرق بود گفت الان میان و محاصرمون میکنن ...:aiwan_light_lol::aiwan_light_hunter:
    دست هر سه تامونو گرفت و از پارک بیرون اومدیم.
    مامان می دویید از ترس رنگش پریده بود!
    هر چی براش توضیح میدادیم بابا اتفاقی رنگ لباس هاشون مثل هم شده تو کتش نرفت که نرفت..:aiwan_light_bye:
    دیگه اگه خنده دار نبود ببخشید چیز زیادی یادم نیومد:)
    راستی من یه نفر رو دعوت میکنم :)
    meli770
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    سلام ممنون ازدعوت سمیرای عزیز:)
    من یه خاطرازسال سوم هنرستان براتون میگم که فکرکنم جالب باشه:)
    یه روز توی مدرسه ماکلا کلاس نداشتیم هرچی هم به مدیرمیگفتیم که بزاره بریم خونه اجازه نداد..
    من به همراه دوتا ازدوستای دیگم چون خیلی بیکاربودیم رفتیم توی حیاط مدرسه ..چون حوصلمون سررفته بود نشستیم اسم وفامیل بازی کردیم...دست بازی کردیم(ازاینا که دست روی کاغذ میکشی)...خلاصه بعدازکلی بازی کردن(شاید بگین چرا بهتون چیزی نگفتن بایدبگم که غیرانتفاعی بود)...مستخدم مدرسمون گفت بیایین برگا درختارو بزنید باچوپ که بریزه من همه رو باهم جارو کنم...ماهاهم چون حوصلمون سررفته بود قبول کردیم وبه نوبت برگارو میزدیم..همچین به درخت بنده خدامیزدیم که انگار پدرکشتگی داریم باهاش....
    بعدازاینکه برگارو زدیم ریخت باهاشون جاده برگی درست کردیم انقدرم قشنگ شد..فقط حیف که موبایل نداشتیم تا ازش عکس بگیره:)
    نمی دونم چقدرباحال بود :)
    من دعوت میکنم از:
    aterisa
    F.tavakoli
    دختران من


     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    34
    بازدیدها
    737
    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    193
    پاسخ ها
    130
    بازدیدها
    3,925
    پاسخ ها
    21
    بازدیدها
    540
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    396
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    420
    پاسخ ها
    211
    بازدیدها
    6,418
    پاسخ ها
    88
    بازدیدها
    10,017
    پاسخ ها
    31
    بازدیدها
    1,443
    • قفل شده
    تاپیک‌های دنباله‌دار چالش فوتبالی
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    163
    پاسخ ها
    55
    بازدیدها
    1,702
    پاسخ ها
    34
    بازدیدها
    1,736
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار چالش اعداد
    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    1,027
    پاسخ ها
    32
    بازدیدها
    1,355
    پاسخ ها
    45
    بازدیدها
    1,777
    پاسخ ها
    43
    بازدیدها
    1,450
    پاسخ ها
    29
    بازدیدها
    1,526
    تاپیک‌های دنباله‌دار چالش حقیقت !
    پاسخ ها
    116
    بازدیدها
    6,316
    پاسخ ها
    33
    بازدیدها
    1,477
    پاسخ ها
    28
    بازدیدها
    1,206
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    620
    پاسخ ها
    555
    بازدیدها
    13,676
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    1,155
    پاسخ ها
    60
    بازدیدها
    2,056
    *C a c t u s*
    C
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    527
    پاسخ ها
    27
    بازدیدها
    1,888
    پاسخ ها
    18
    بازدیدها
    565
    بالا