مال دوسال قبل..
درباره دختریه که به خاطر حسودی و توطئه بقیه مجبور میشه با یه پسر ازدواج کنه..پسره عاشق دخترس و تا دختره میاد به پسره علاقه مند بشه،عشق قبلی دختره گند میزنه به زندگیشون..
اولین داستان تو سن یازده سالگی درباره ی دختر بی کس و کار یتیم بود
که می خواست هرطور شده پول زیادی در بیاره و به خارج سفر کنه ...
خوب بودااا:NewNegah (1):
اولیش تو نه سالگی بود.
البته داستان کوتاه بود. شخصیت اصلیهاشم حیوون بودن
ولی اولین رمان، ده یا یازده سالگی. بدجور تو فاز کلاسیک بودم:|
هر کی میدید تو اون سن عاشقانهی کلاسیک میخونم چشماش میزد بیرون
اولیش هفتگانهی آن شرلی بود. نشستم فن فیکشنش رو نوشتم
چند روز پیش پیداش کردم، بعد گفتم: همین فردا آتیشش میزنم
انقدر که چرت و پرت و پلا بـــــیــــــد
آخرشم یادم رفت آتیشش بزنم
کامل هم نبوداااا
دیدمش یه لحظه رفتم تو عمود (افق جا نداره دیگه) محو شدم.
مثل این پیرزنا زدم رو دستم لبمو گاز گرفتم زیرلب گفتم تو با چه انگیزهای اینو نوشتی بدبخت؟؟!
ولی خوشبختانه به ادامهی رمانهای بلندیهای بادگیر، امیلی، جین ایر، زنان کوچک و دیوید کاپرفیلد گند نزدم
اولین داستانم رو تو سیزده سالگی نوشتم.
راجع به دختری به نام مسیح که برای تحقق آرزوی خواننده شدن قید خانواده رو میزنه و از ایران میره
اون زمان مخم بیشتر کار می کرد نمی دوم چرا؟