اعتراف میکنم این من بودم دوست دخترای داداشمو میپروندم
این من بودم اب رو دانش اموزا میریختم
لباس های خواهرمو من با قیچی تیکه تیکه کردم
لباس های داداشمو من با اتو سوزوندم
ساعت های خونمونو من جلو میکشیدم
تلویزیونو من صداشو تا ته میدادم بعد خاموشش میکردم
گوشی خواهرمو فورمت میکردم
اعتراف میکنم که منو نیکا (دوستم) ایینه ماشین رو از جا در اوردیم:/
اعتراف میکنم من بودم که با توپ بسکتبال زدم تو دماغ دختر خالم:/
اعتراف میکنم منو نیکا بودیم که آب گرفته بودیم تو پارکینگ و پارکینگ تبدیل شد به استخر و ما توش خیلی شیک راه میرفتیم و میگفتیم این دریاست مثلا:/
اعتراف میکنم که من میز معلمم رو شکستم:/
اعتراف میکنم که منو پسرعمم بودیم که رو کله ی مردم از پنجره نمک میریختیم:/بعد با خودمون میگفتیم الان مثلا با خودشون میگن داره برف میاد.آخه از 2 تا عقب مونده چه انتظاری میشه داشت؟!
حالا اگه چیزای دیگه یادم اومد میام داستان منگل بودنم رو تعریف میکنم بخندین بهم:/