شعر فروغ فرحزاد

_oxygen

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/04/27
ارسالی ها
967
امتیاز واکنش
3,361
امتیاز
481
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست
 
  • پیشنهادات
  • _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    هر چه دادم به او حلالش باد
    غير از آن دل كه مفت بخشيدم
    دل من كودكي سبكسر بود
    خود ندانم چگونه رامش كرد
    او كه ميگفت دوستت دارم
    پس چرا زهر غم به جامش كرد




    ..............................................................

    هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد
    مرواریدی صید نخواهد كرد




    ..................................................................

    این چه عشقی است که در دل دارم
    من از این عشق چه حاصل دارم
    می گیریزی زمن و در طلبت
    بازهم کوشش باطل دارم



    .................................................................


    عاقبت خط جاده پایان یافت
    من رسیده ز ره غبار آلود
    تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
    شهر من گور آرزویم بود



    ......................................................


    من نمی خواهم
    سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
    من نمی خواهم
    او بلغزد دور از من روی معبرها
    يا بيفتد خسته و سنگين
    زير پای رهگذرها


    ..........................................................





    زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
    یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
    یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟



    .......................................................


    گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
    لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
    اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
    در سینـه هیچ نیست بجز آرزوی تو


    ...........................................................



    عاقبت بند سفر پایم بست
    می روم ، خنده به لب ، خونین دل
    می روم از دل من دست بدار
    ای امید عبث بی حاصل




    .....................................................

    ای شب از رویای تو رنگین شده
    سینـه از عطر توام سنگین شده
    ای بروی چشم من گسترده خویش
    شادیم بخشیده از اندوه بیش
    همچو بارانی که شوید جسم خاک
    هستیم زآلودگی ها کرده پاک




    ......................................................


    به چشمی خیره شد شاید بیابد
    نهانگاه امید و آرزو را
    دریغا ، آن دو چشم آتش افروز
    به دامان گنـاه افکند او را
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
    در لابلای دامن شبرنگ زندگی
    رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
    نیست یاری که مرا یاد کند
    دیده ام خیره به ره ماند و نداد
    نامه ای تا دل من شاد کند



    ..........................................................


    می روم خسته و افسرده و زارسوی منزلگه ویرانه خویش
    به خدا میبرم از شهر شما
    دل شوریده و دیوانه خویش




    ............................................................

    بخدا غنچه شادی بودم
    دست عشق آمد و از شاخم چید
    شعله آه شدم صد افسوس
    که لبم باز برآن لب نرسید



    ...................................................


    سر به دامان من خسته گذار
    گوش کن بانگ قدمهایش را
    کمر نارون پیر شکست
    تا که بگذاشت برآن پایش را



    .................................................


    کتابی،خلوتی،شعری،سکوتی
    مرا مسـتی و سکر زندگانی است
    چه غم گر در بهشتی ره ندارم
    که در قلبم بهشتی جاودانی است



    ....................................................


    ای سینـه در حرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
    می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    تو همان به که نیندیشی
    به من و درد روانسوزم
    که من از درد نیاسایم
    که من از شعله نیفروزم



    .................................................


    دیگر نکنم ز روی نادانی
    قربانی عشق او غرورم را
    شاید که چو بگذرم از او یابم
    آن گمشده شادی و سرورم را



    ...................................................


    فردا اگر ز راه نمي آمد
    من تا ابد كنار تو ميماندم
    من تا ابد ترانه عشقم را
    در آفتاب عشق تو ميخواندم



    .....................................................




    رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت
    راهي بجز گريز برايم نمانده بود
    اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
    در وادي گنـاه وجنونم كشانده بود


    .......................................................



    شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
    به شب تیره خاموشم
    بخدا مُردم از این حسرت
    که چرا نیست در آغوشم

    آري آغاز دوست داشتن است
    گرچه پايان راه نا پيداست
    من به پايان دگر نينديشم
    كه همين دوست داشتن زيباست
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
    برگهای آرزوهایم

    یکایک زرد می شد
    آفتاب دیدگانم سرد می شد
    آسمان سیـنه ام پر درد می شد
    ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
    اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
    وه … چه زیبا بود، اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
    در کنارم قلب عاشق شعله می زد
    در شرار آتش دردی نهانی.
    نغمه ی من …
    همچو آواری نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
    پیش رویم :
    چهره تلخ زمستان جوانی
    پشت سر :
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سیـنه ام :
    منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
    کاش چون پاییز بودم
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    من از نهایت شب حرف می‌زنم

    من از نهایت تاریکی

    و از نهایت شب حرف می‌زنم

    اگر به خانه من آمدی برای من

    ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه

    که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
     
    بالا