شعر دیوان اشعار فروغ فرخزاد

boshra

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/17
ارسالی ها
17
امتیاز واکنش
8
امتیاز
0

باز در چهره خاموش خيال
خنده زد چشم گـ ـناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بـ..وسـ..ـه هستي سوزت
باز من ماندم و يك مشت هـ*ـوس
باز من ماندم و يك مشت اميد
ياد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابيد
باز در خلوت من دست خيال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هـ*ـوس مستي ريخت
در نگاهت عطش طوفان بود
ياد آن شب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهي تشنه و ديوانه عشق
ياد آن بـ..وسـ..ـه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپاي وجودم را سوخت
رفتي و در دل من ماند به جاي
عشقي آلوده به نوميدي و درد
نگهي گمشده در پرده اشك
حسرتي يخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسويم آيي
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت
 
  • پیشنهادات
  • SH@D@N

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    44
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    س ر ز م ی ن - ب ی - ا ح س ا س - ه ا


    نگاه کن

    نگاه کن که غم درون دیده ام
    چگونه قطره قطره آب می شود
    چگونه سایهء سیاه سرکشم
    اسیر دست آفتاب می شود
    نگاه کن
    تمام هستیم خراب می شود
    شراره ای مرا به کام می کشد
    مرا به اوج می برد
    مرا به دام می کشد
    نگاه کن
    تمام آسمان من
    پر از شهاب می شود
    تو آمدی ز دورها و دورها
    ز سرزمین عطرها و نورها
    نشانده ای مرا کنون به زورقی
    ز عاجها، ز ابرها، بلورها
    مرا ببر امید دلنواز من
    ببر به شهر شعرها و شورها
    به راه پرستاره می کشانی ام
    فراتر از ستاره می نشانی ام
    نگاه کن
    من از ستاره سوختم
    لبالب از ستارگان تب شدم
    چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
    ستاره چین برکه های شب شدم
    چه دور بود پیش از این زمین ما
    به این کبود غرفه های آسمان
    کنون به گوش من دوباره می رسد
    صدای تو
    صدای بال برفی فرشتگان
    نگاه کن که من کجا رسیده ام
    به کهکشان، به بیکران، به جاودان
    کنون که آمدیم تا به اوجها
    مرا بشوی با نوشید*نی موجها
    مرا بپیچ در حریر بـ..وسـ..ـه ات
    مرا بخواه در شبان دیرپا
    مرا دگر رها مکن
    مرا از این ستاره ها جدا مکن
    نگاه کن که موم شب براه ما
    چگونه قطره قطره آب می شود
    صراحی دیدگان من
    به لای لای گرم تو
    لبالب از نوشید*نی خواب می شود
    نگاه کن
    تو می دمی و آفتاب می شود

     

    ¤ Dr.F SH A ¤

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/31
    ارسالی ها
    1,125
    امتیاز واکنش
    664
    امتیاز
    0
    سن
    27
    محل سکونت
    زیرسقفش
    حلقه


    دخترك خنده كنان گفت كه چيست
    راز اين حلقه زر
    راز اين حلقه كه انگشت مرا
    اين چنين تنگ گرفته است به بر
    راز اين حلقه كه در چهره او
    اينهمه تابش و رخشندگي است
    مرد حيران شد و گفت
    حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
    همه گفتند : مبارك باشد
    دخترك گفت : دريغا كه مرا
    باز در معني آن شك باشد
    سالها رفت و شبي
    زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
    ديد در نقش فروزنده او
    روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
    به هدر رفته هدر
    زن پريشان شد و ناليد كه واي
    واي اين حلقه كه در چهره او حلقه

    دخترك خنده كنان گفت كه چيست
    راز اين حلقه زر
    راز اين حلقه كه انگشت مرا
    اين چنين تنگ گرفته است به بر
    راز اين حلقه كه در چهره او
    اينهمه تابش و رخشندگي است
    مرد حيران شد و گفت
    حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
    همه گفتند : مبارك باشد
    دخترك گفت : دريغا كه مرا
    باز در معني آن شك باشد
    سالها رفت و شبي
    زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
    ديد در نقش فروزنده او
    روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
    به هدر رفته هدر
    زن پريشان شد و ناليد كه واي
    واي اين حلقه كه در چهره او
    باز هم تابش و رخشندگي است
    حلقه بردگي و بندگي است
    باز هم تابش و رخشندگي است
    حلقه بردگي و بندگي است
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    پرواز را به خاطر بسپار. پرنده مردنیست
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
    زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
    پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
    پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
    نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
    بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
    ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
    بر رویمان ببست به شادی در بهشت
    او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش
    گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
    توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست
    کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
    چون سـ*ـینه جای گوهر یکتای راستیست
    زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
    مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
    مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم
    زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
    زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
    گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
    دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
    نام گناهکاره رسوا نداده بود!بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
    در گوش هم حکایت عشق مدام ما
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جریده عالم دوام ما
     

    فرشته

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/02/21
    ارسالی ها
    266
    امتیاز واکنش
    94
    امتیاز
    0
    تنهایی
    اندوه تنهایی ( فروغ فرخزاد )

    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد

    در سکوت سـ*ـینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد

    مو سپید آخر شدی ای برف
    تا سرانجام چنین دیدی

    در دلم باریدی ... ای افسوس
    بر سر گورم نباریدی

    چون نهالی سست میلرزد
    روحم از سرمای تنهایی

    میخزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنیای تنهایی

    دیگرم گرمی نمی بخشی
    عشق ای خورشید یخ بسته

    سـ*ـینه ام صحرای نومیدیست
    خسته ام ‚ از عشق هم خسته

    غنچه شوق تو هم خشکید
    شعر ای شیطان افسونکار

    عاقبت زین خواب درد آلود
    جان من بیدار شد بیدار

    بعد از او بر هر چه رو کردم
    دیدم افسون سرابی بود

    آنچه میگشتم به دنبالش
    وای بر من نقش خواب بود

    ای خدا ... بر روی من بگشای
    لحظه ای درهای دوزخ را

    تا به کی در دل نهان سازم
    حسرت گرمای دوزخ را؟

    دیدم ای بس آفتابی را
    کو پیاپی در غروب افسرد

    آفتاب بی غروب من !
    ای دریغا در جنوب ! افسرد

    بعد از او دیگر چی میجویم؟
    بعد از او دیگر چه می پایم ؟

    اشک سردی تا بیافشانم
    گور گرمی تا بیاسایم

    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد

    در سکوت سـ*ـینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران

    شب و هـ*ـوس

    در انتظار خوابم و صد افسوس
    خوابم به چشم باز نميآيد
    اندوهگين و غمزده مي گويم
    شايد ز روي ناز نمي آيد
    چون سايه گشته خواب و نمي افتد
    در دامهاي روشن چشمانم
    مي خواند آن نهفته نامعلوم
    در ضربه هاي نبض پريشانم
    مغروق اين جواني معصوم
    مغروق لحظه هاي فراموشي
    مغروق اين سلام نوازشبار
    در بـ..وسـ..ـه و نگاه و همآغوشي
    مي خواهمش در اين شب تنهايي
    با ديدگان گمشده در ديدار
    با درد ‚ درد ساكت زيبايي
    سرشار ‚ از تمامي خود سرشار
    مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
    بر خويش بفشرد من شيدا را
    بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت
    آن بازوان گرم و توانا را
    در لا بلاي گردن و موهايم
    گردش كند نسيم نفسهايش
    نوشد بنوشد كه بپيوندم
    با رود تلخ خويش به دريايش
    وحشي و داغ و پر عطش و لرزان
    چون شعله هاي سركش بازيگر
    در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد
    خاكسترم بماند در بستر
    در آسمان روشن چشمانش
    بينم ستاره هاي تمنا را
    در بـ..وسـ..ـه هاي پر شررش جويم
    لذات آتشين هوسها را
    مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم
    مي خواهمش به تيره به تنهايي
    مي خوانمش به گريه به بي تابي
    مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي
    لب تشنه مي دود نگهم هر دم
    در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان
    او آن پرنده شايد مي گريد
    بر بام يك ستاره سرگردان




     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران

    شعله رميده

    مي بندم اين دو چشم پر آتش را
    تا ننگرد درون دو چشمانش
    تا داغ و پر تپش نشود قلبم
    از شعله نگاه پريشانش
    مي بندم اين دو چشم پر آتش را
    تا بگذرم ز وادي رسوايي
    تا قلب خامشم نكشد فرياد
    رو مي كنم به خلوت و تنهاي
    اي رهروان خسته چه مي جوييد
    در اين غروب سرد ز احوالش
    او شعله رميده خورشيد است
    بيهوده مي دويد به دنبالش
    او غنچه شكفته مهتابست
    بايد كه موج نور بيفشاند
    بر سبزه زار شب زده چشمي
    كاو را بخوابگاه گنه خواند
    بايد كه عطر بـ..وسـ..ـه خاموشش
    با ناله هاي شوق بيآميزد
    در گيسوان آن زن افسونگر
    ديوانه وار عشق و هـ*ـوس ريزد
    بايد نوشید*نی بـ..وسـ..ـه بياشامد
    ازساغر لبان فريباي
    مسـ*ـتانه سر گذارد و آرامد
    بر تكيه گاه سينه زيبايي
    اي آرزوي تشنه به گرد او
    بيهوده تار عمر چه مي بندي
    روزي رسد كه خسته و وامانده
    بر اين تلاش بيهده مي خندي
    آتش زنم به خرمن اميدت
    با شعله هاي حسرت و ناكامي
    اي قلب فتنه جوي گنه كرده
    شايد دمي ز فتنه بيارامي
    مي بندمت به بند گران غم
    تا سوي او دگر نكني پرواز
    اي مرغ دل كه خسته و بي تابي
    دمساز باش با غم او ‚ دمساز

     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    خاطرات

    باز در چهره خاموش خيال
    خنده زد چشم گـ ـناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بـ..وسـ..ـه هستي سوزت
    باز من ماندم و يك مشت هـ*ـوس
    باز من ماندم و يك مشت اميد
    ياد آن پرتو سوزنده عشق
    كه ز چشمت به دل من تابيد
    باز در خلوت من دست خيال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هـ*ـوس مستي ريخت
    در نگاهت عطش طوفان بود
    ياد آن شب كه ترا ديدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من ديد در آن چشم سياه
    نگهي تشنه و ديوانه عشق
    ياد آن بـ..وسـ..ـه كه هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    ياد آن خنده بيرنگ و خموش
    كه سراپاي وجودم را سوخت
    رفتي و در دل من ماند به جاي
    عشقي آلوده به نوميدي و درد
    نگهي گمشده در پرده اشك
    حسرتي يخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسويم آيي
    ديگر از كف ندهم آسانت
    ترسم اين شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فكند بر جانت




     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران



    رويا

    باز من ماندم و خلوتي سرد
    خاطراتي ز بگذشته اي دور
    ياد عشقي كه با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روي ويرانه هاي اميدم
    دست افسونگري شمعي افروخت
    مرده يي چشم پر آتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله كردم كه اي واي اين اوست
    در دلم از نگاهش هراسي
    خنده اي بر لبانش گذر كرد
    كاي هوسران مرا ميشناسي
    قلبم از فرط اندوه لرزيد
    واي بر من كه ديوانه بودم
    واي بر من كه من كشتم او را
    وه كه با او چه بيگانه بودم
    او به من دل سپرد و به جز رنج
    كي شد از عشق من حاصل او
    با غروري كه چشم مرا بست
    پا نهادم بروي دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خاك سياهش نشاندم
    واي بر من خدايا خدايا
    من به آغـ*ـوش گورش كشاندم
    در سكوت لبم ناله پيچيد
    شعله شمع مسـ*ـتانه لرزيد
    چشم من از دل تيرگيها
    قطره اشكي در آن چشمها ديد
    همچو طفلي پشيمان دويدم
    تا كه در پايش افتم به خواري
    تا بگويم كه ديوانه بودم
    مي تواني به من رحمت آري
    دامنم شمع را سرنگون كرد
    چشم ها در سياهي فرو رفت
    ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
    ليكن او رفت بي گفتگو رفت
    واي برمن كه ديوانه بودم
    من به خاك سياهش نشاندم
    واي بر من كه من كشتم او را
    من به آغـ*ـوش گورش كشاندم

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا