شعر دیوان اشعار | حسن روشان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 697
  • پاسخ ها 24
  • تاریخ شروع

^moon shadow^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/10
ارسالی ها
4,336
امتیاز واکنش
62,335
امتیاز
1,091
محل سکونت
تبــــ♡ـــریز
هیچ

روی دستِ کوه، نعشِ جاده ای مانده است و هیچ

گام‌ های از نفس افتاده ای مانده است و هیچ

زیرِ یالِ عاصی اسبانِ ناآرامِ ایل

خفّتِ سنگینی ی قلّاده ای مانده است و هیچ

در سکوتِ ناگزیرِ قلّه‌های بی پناه

زوزه‌ی گـه‌گاهِ گرگِ ماده ای مانده است و هیچ

از غرورِ سبزِ جنگل در مصافِ بادها

دارهای تن به ذلّت داده‌ای مانده است و هیچ

تاک‌ها خشکیده اند و دورِ سرمستی گذشت

تلخی ی جامِ تهی از باده ای مانده است و هیچ

از غرورِ خسته‌ی ما زیرِ بارِ این و آن

قامتی خم، گردنِ آماده‌ای مانده است و هیچ

قبله را از بس که چرخاندم خدا از دست رفت

از مسلمانی فقط سجّاده ای مانده است و هیچ

چشم می‌مالیم و می‌بینیم در دستانِ ما

سکّه های از رواج افتاده ای مانده است و هیچ
 
  • پیشنهادات
  • ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    زندگی...

    زندگی امانمان نمی‌دهد

    رویِ خوش نشانمان نمی‌دهد

    جز به قیمتِ غرورِ خسته‌ای

    چند لقمه نانمان نمی‌دهد

    با دهانِ باز و گردنی دراز

    غیرِ استخوانمان نمی‌دهد

    آن‌ قدر شکسته ایم و خسته ایم

    مرگ هم تکانمان نمی‌دهد

    دست های این مسیحِ خسته نیز

    بسته اند و جانمان نمی‌دهد

    زخم می‌خوریم و این سکوتِ تلخ

    جرأت بیانمان نمی‌دهد

    با دهانِ رهن داده، شعر نیز

    شورِ جاودانمان نمی‌دهد

    در زمان سفله پروری که عشق

    غیرِ شوکرانمان نمی‌دهد

    راضی ام به مرگ، گرچه مرگ نیز

    رویِ خوش نشانمان نمی‌دهد!
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    دلگیرم از این میله های راه راهی که...

    این روزهای تلخ و شب های سیاهی که...

    خط می‌کشم تنهایی ام را بر تنِ دیوار

    این مشقِ آزادی است یا عمرِ تباهی که؟...

    من حرمتِ این تشنگی را خوب می‌فهمم

    بیزارم از این ابرهای گاه‌گاهی که...

    در پشتِ من جز خنجرِ یاران چه می‌بینی؟!

    باید بمیرم، دق کنم در عمقِ چاهی که...

    سرهای ما را باد با خود می‌برد هر روز

    ما می‌دویم امّا به دنبالِ کلاهی که...

    ای اسبِ سرکش! از طویله دل بکن، تا کی-

    دل بسته ای چون خر به این آب و گیاهی که؟!...

    ¨¨

    باروتِ سرخِ سـ*ـینه‌ی ما را حواست هست؟

    یک روز می‌افتد به این انبارِ کاهی که...
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    تو آمدی و باز دلم جان گرفته است

    اندوهِ گنگِ هر شبه پایان گرفته است

    در کوچه نبضِ پنجره ها تند می‌زند

    عطرِ تو را تمامِ خیابان گرفته است

    حسِّ زلالِ آمدنت در تمامِ شهر

    در شاخه های یخ زده جریان گرفته است

    پیراهن شرابی ی من روی بندِ رخت

    از اشتیاقِ آمدنت جان گرفته است

    بنشین، بگو،‌ بخند که این دل برای تو

    شب‌ها و روزهای فراوان گرفته است

    هر شب، کنارِ پنجره تا صبح مانده است

    هر روز، فالِ قهوه و فنجان گرفته است

    یک عمر، بی تو این جگرِ پاره پاره را

    با بغض‌های شور به دندان گرفته است

    باور نمی‌کنی که بدونِ تو خانه ام

    حال و هوای شامِ غریبان گرفته است

    ••

    این کوزه‌ی ترک زده، این دل، شکستنی است

    حالم عزیز- از تو چه پنهان- گرفته است
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    در فراق دوری ات آهنگ قلبم در غم است…..
    بی صدا میخندم اما روزگارم درهم است…..
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا