هیچ
روی دستِ کوه، نعشِ جاده ای مانده است و هیچ
گام های از نفس افتاده ای مانده است و هیچ
زیرِ یالِ عاصی اسبانِ ناآرامِ ایل
خفّتِ سنگینی ی قلّاده ای مانده است و هیچ
در سکوتِ ناگزیرِ قلّههای بی پناه
زوزهی گـهگاهِ گرگِ ماده ای مانده است و هیچ
از غرورِ سبزِ جنگل در مصافِ بادها
دارهای تن به ذلّت دادهای مانده است و هیچ
تاکها خشکیده اند و دورِ سرمستی گذشت
تلخی ی جامِ تهی از باده ای مانده است و هیچ
از غرورِ خستهی ما زیرِ بارِ این و آن
قامتی خم، گردنِ آمادهای مانده است و هیچ
قبله را از بس که چرخاندم خدا از دست رفت
از مسلمانی فقط سجّاده ای مانده است و هیچ
چشم میمالیم و میبینیم در دستانِ ما
سکّه های از رواج افتاده ای مانده است و هیچ
روی دستِ کوه، نعشِ جاده ای مانده است و هیچ
گام های از نفس افتاده ای مانده است و هیچ
زیرِ یالِ عاصی اسبانِ ناآرامِ ایل
خفّتِ سنگینی ی قلّاده ای مانده است و هیچ
در سکوتِ ناگزیرِ قلّههای بی پناه
زوزهی گـهگاهِ گرگِ ماده ای مانده است و هیچ
از غرورِ سبزِ جنگل در مصافِ بادها
دارهای تن به ذلّت دادهای مانده است و هیچ
تاکها خشکیده اند و دورِ سرمستی گذشت
تلخی ی جامِ تهی از باده ای مانده است و هیچ
از غرورِ خستهی ما زیرِ بارِ این و آن
قامتی خم، گردنِ آمادهای مانده است و هیچ
قبله را از بس که چرخاندم خدا از دست رفت
از مسلمانی فقط سجّاده ای مانده است و هیچ
چشم میمالیم و میبینیم در دستانِ ما
سکّه های از رواج افتاده ای مانده است و هیچ