شعر دیوان اشعار پروین اعتصامی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 5,363
  • پاسخ ها 260
  • تاریخ شروع

fz80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/19
ارسالی ها
1,389
امتیاز واکنش
1,584
امتیاز
0
محل سکونت
یه جایی تو این دنیای...
[h=2]نغمهٔ رفوگر[/h]
parvin.gif

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

شب شد و پیر رفوگر ناله کرد

کای خوش آن چشمی که گرم خفتن است


چه شب و روزی مرا، چون روز و شب

صحبت من، با نخ و با سوزن است


من بهر جائی که مسکن میکنم

با من آنجا بخت بد، هم مسکن است


چیره شد چون بر سیه، موی سپید

گفتم اینک نوبت دانستن است


نه دم و دودی، نه سود و مایهای

خانهٔ درویش، از دزد ایمن است


برگشای اوراق دل را و بخوان

قصههای دل، فزون از گفتن است


من زبون گشتم بچنگال دو گرگ

روز و شب، گرگند و گیتی مکمن است


ایستادم، گر چه خم شد پشت من

اوفتادن، از قضا ترسیدن است


گر نهم امروز، این فرصت ز دست

چارهام فردا به خواری مردن است


سر، هزاران دردسر دارد، سر است

تن، دو صد توش و نوا خواهد، تن است


دل ز خون، یاقوت احمر ساخته است

من نمیدانستم اینجا معدن است


جامهها کردم رفو، اما به تن

جامهای دارم که چون پرویزن است


اینهمه جان کندن و سوزن زدن

گور خود، با نوک سوزن کندن است


هر چه امشب دوختم، بشکافتم

این نخستین مبحث نادیدن است


چشم من، چیزی نمیبیند دگر

کار سوزن، کار چشم روشن است


دیده تا یارای دیدن داشت، دید

این چراغ، اکنون دگر بی روغن است


چرخ تا گردیده، خلق افتادهاند

این فتادنها از آن گردیدن است


آنچه روزی در تنم، دل داشت نام

بسکه سختی دید، امروز آهن است


بس رفو کردم، ندانستم که عمر

صد هزارش پارگی بر دامن است


گفتمش، لخـ*ـتی بمان بهر رفو

گفت فرصت نیست، وقت رفتن است


خیره از من زیرکی خواهد فلک

کارگر، هنگام پیری کودن است


دوش، ضعف پیریم از پا فکند

گفتم این درس ز پای افتادن است


ذره ذره هر چه بود از من گرفت

دیر دانستم که گیتی رهزن است


نیست جز موی سپیدم حاصلی

کشتم ادبار است و فقرم خرمن است


من به صد خونابه، یک نان یافتم

نان نخوردن، بهتر از خون خوردن است


دشمنان را دوستتر دارم ز دوست

دوست، وقت تنگدستی دشمن است


هر چه من گردن نهادم، چرخ زد

خون من، ایام را بر گردن است



خسته و کاهیده و فرسودهام

هر زمانم، مرگ در پیراهن است


ارزش من، پارهدوزی بود و بس

این چنین ارزش، بهیچ ارزیدن است


من نه پیراهن، کفن پوشیدهام

این کفن، بر چشم تو پیراهن است


سوزنش صد نیش زد، این خیرگی

دستمزد دست لرزان من است


بر ستمکاران، ستم کمتر رسد

این سزای بردباری کردن است


 
  • پیشنهادات
  • fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نغمهٔ صبح[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    صبح آمد و مرغ صبحگاهی

    زد نغمه، بیاد عهد دیرین


    خفاش برفت با سیاهی

    شد پر همای روز، زرین


    در چشمه، بشوق جست ماهی

    شبنم بنشست بر ریاحین


    شد وقت رحیل و مرد راهی

    بنهاد بر اسب خویشتن، زین


    هر مـسـ*ـت که بود، هشیار است

    کندند ز باغ، خار و خس را

    گردید چمن، زمردین رنگ


    دزدید چو دیو شب، نفس را

    خوابید ز خستگی، شباهنگ


    هنگام سحر، در قفس را

    بشکست و پرید صید دلتنگ


    بر سر نرسانده این هـ*ـوس را

    بر پاش رسید ناگهان سنگ


    این عادت دور روزگار است

    آراست بساط آسمانی

    از جلوهگری، خور جهانتاب


    بگریخت ستارهٔ یمانی

    از باغ و چمن، پرید مهتاب


    رخشنده چو آب زندگانی

    جوشید ز سنگ، چشمهٔ آب


    وان مـسـ*ـت نوشید*نی ارغوانی

    مخمور فتاد و ماند در خواب


    مـسـ*ـتی شد و نوبت خمـار است

    ای مرغک رام گشته در دام

    برخیز که دام را گسستند


    پر میزن و در سپهر بخرام

    کز پر شکن تو، پر شکستند


    بس چون تو، پرندگان گمنام

    جستند ره خلاص و جستند


    با کوشش و سعی خود، سرانجام

    در گوشهٔ عافیت نشستند


    کوشنده همیشه رستگار است

    همسایهٔ باغ و بوستان باش

    تا چند کناره میگزینی


    چون چهرهٔ صبح، شادمان باش

    تا چند ملول مینشینی


    هم صحبت مرغ صبح خوان باش

    تا چند نژندی و حزینی


    چالاک و دلیر و کاردان باش

    در وقت حصاد و خوشهچینی


    آسایش کارگر ز کار است

    آنگونه بپر، که پر نریزی

    در دامن روزگار، سنگ است


    بسیار مکن بلند خیزی

    کافتادن نیک نام، ننگ است


    گر صلح کنی و گر ستیزی

    این نقش و نگار، ریو و رنگ است


    گر سر بنهی و گر گریزی

    شاهین سپهر، تیز چنگ است


    صیاد زمانه، جانشکار است

    بر شاخه سرخ گل، مکن جای

    کان حاصل رنج باغبان است


    منقار ز برگ گل، میارای

    گل، زیور چهر بوستان است


    در نارون، آشیانه منمای

    برگش مشکن، که سایبان است


    از بامک پست، دانه مربای

    کان دانه برای ماکیان است


    او طائر بسته در حصار است

    از میوهٔ باغ، چشم بر بند

    خوش نیست درخت میوه بیبار


    با روزی خویش، باش خرسند

    راهی که نه راه تست، مسپار


    آنجا که پر است و حلقه و بند

    دام ستم است، پای مگذار


    فرض است نیازموده را پند

    و آگاه نمودنش ز اسرار


    یغماگر و دزد، بیشمار است

    آذوقهٔ خویش، کن فراهم

    زان میوه که خشک کرده دهقان


    گـه دانه بود زیاد و گـه کم

    همواره فلک نگشته یکسان


    بی گل، نشد آشیانه محکم

    بی پایه، بجا نماند بنیان


    اندود نکردهای و ترسیم

    ویرانه شود ز برف و باران


    جاوید نه موسم بهار است

    در لانهٔ دیگران منه گام

    خاشاک ببر، بساز لانه


    بی رنج، کسی نیافت آرام

    بی سعی، نخورد مرغ دانه


    زشت است ز خلق خواستن وام

    تا هست ذخیرهای به خانه


    از دست مده، بفکرت خام

    امنیت ملک آشیانه


    این پایهٔ خرد، استوار است


    خوش صبحدمی، اگر توانی

    بر دامن مرغزار بنشین


    چون در ره دور، دیر مانی

    بال و پر تو، کنند خونین


    گر رسم و ره فرار دانی

    چون فتنه رسد، تو رخت بر چین


    این نکته، چو درس زندگانی

    آویزهٔ گوش کن، که پروین


    در دوستی تو پایدار است


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نکتهای چند[/h]
    parvin.gif


    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد

    دلش از پرتو اسرار، صفائی دارد


    زهد با نیت پاک است، نه با جامهٔ پاک

    ای بس آلوده، که پاکیزه ردائی دارد


    شمع خندید به هر بزم، از آن معنی سوخت

    خنده، بیچاره ندانست که جائی دارد


    سوی بتخانه مرو، پند برهمن مشنو

    بت پرستی مکن، این ملک خدائی دارد


    هیزم سوخته، شمع ره و منزل نشود

    باید افروخت چراغی، که ضیائی دارد


    گرگ، نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب

    بره، دور از رمه و عزم چرائی دارد


    مور، هرگز بدر قصر سلیمان نرود

    تا که در لانهٔ خود، برگ و نوائی دارد


    گهر وقت، بدین خیرگی از دست مده

    آخر این در گرانمایه بهائی دارد


    فرخ آن شاخک نورسته که در باغ وجود

    وقت رستن، هـ*ـوس نشو و نمائی دارد


    صرف باطل نکند عمر گرامی، پروین

    آنکه چون پیر خرد، راهنمائی دارد


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نکوهش بیجا[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    سیر، یک روز طعنه زد به پیاز

    که تو مسکین چقدر بد بوئی


    گفت، از عیب خویش بیخبری

    زان ره از خلق، عیب میجوئی


    گفتن از زشتروئی دگران

    نشود باعث نکوروئی



    تو گمان میکنی که شاخ گلی

    بصف سرو و لاله میروئی


    یا که همبوی مشک تاتاری

    یا ز ازهار باغ مینوئی


    خویشتن، بی سبب بزرگ مکن

    تو هم از ساکنان این کوئی


    ره ما، گر کج است و ناهموار

    تو خود، این ره چگونه میپوئی


    در خود، آن به که نیکتر نگری

    اول، آن به که عیب خود گوئی


    ما زبونیم و شوخ جامه و پست

    تو چرا شوخ تن نمیشوئی



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نکوهش بیخبران[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    همای دید سوی ماکیان بقلعه و گفت

    که این گروه، چه بیهمت و تن آسانند


    زبون مرغ شکاری و صید روباهند

    رهین منت گندم فروش و دهقانند


    چو طائران دگر، جمله را پر و بال است

    چرا برای رهائی، پری نیفشانند


    همی فتاده و مفتون دانه و آبند

    همی نشسته و بر خوان ظلم مهمانند


    جز این فضا، به فضای دگر نمیگردند

    جز این بساط، بساط دگر نمیدانند


    شدند جمع، تمامی بگرد مشتی دان

    عجب گرسنه و درمانده و پریشانند


    نه عاقلند، از آن دستگیر ایامند

    نه زیر کند، از آن پای بند زندانند


    زمانه، گردنشان را چنین نپیچاند

    بجد و جهد، گر این حلقه را بپیچانند


    هنوز بیخبرند از اساس نشو و نما

    هنوز شیفتهٔ این بنا و بنیانند


    بگفت، این همه دانستی و ندانستی

    که این قبیله گرفتار دام انسانند


    شکستگی و درافتادگی طبیعت ماست

    ز بستن ره ما، خلق در نمیمانند


    سوی بسیط زمین، گر تو را فتد گذری

    درین شرار، ترا هم چو ما بسوزانند


    ترازوی فلک، ای دوست، راستی نکند

    گـه موازنه، یاقوت و سنگ یکسانند


    درین حصار، ز درماندگان چه کار آید

    که زیرکان، همه در کار خویش حیرانند


    چه حیلهها که درین دامهای تزویرند

    چه رنگها که درین نقشهای الوانند


    نهفته، سودگر دهر هر چه داشت فروخت

    خبر نداد، گرانند یا که ارزانند


    در آن زمان که نهادند پایهٔ هستی

    قرار شد که زبردست را نرجانند


    نداشتیم پر شوق، تا سبک بپریم

    گمان مبر که در افتادگان، گرانجانند


    درین صحیفه، چنان رمزها نوشت قضا

    که هر چه بیش بدانند، باز نادانند


    بکاخ دهر، که گـه شیون است و گـه شادی

    بمیل گر ننشینی، بجبر بنشانند


    ترا بر اوج بلندی، مرا سوی پستی

    مباشران قضا، میزنند و میرانند


    حدیث خویش چه گوئیم، چون نمیپرسند

    حساب خود چه نویسیم، چون نمیخوانند



    چه آشیان شما و چه بام کوته ما

    همین بس است که یکروز، هر دو ویرانند


    تفاوتی نبود در اصول نقص و کمال

    کمالها همه انجام کار، نقصانند


    به تیره روز مزن طعنه، کاندرین تقویم

    نوشته شد که چنین روزها فراوانند


    از آن کسیکه بگرداند چهره، شاهد بخت

    عجب مدار، اگر خلق رو بگردانند


    درین سفینه، کسانی که ناخدا شدهاند

    تمام عمر، گرفتار موج و طوفانند


    ره وجود، به جز سنگلاخ عبرت نیست

    فتادگان، خجل و رفتگان پشیمانند


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نکوهش نکوهیده[/h]
    parvin.gif


    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    جعل پیر گفت با انگشت

    که سر و روی ما سیاه مکن


    گفت، در خویش هم دمی بنگر

    همه را سوی ما نگاه مکن


    این سیاهی، سیاهی تن نیست

    جاه مفروش و اشتباه مکن


    با تو، رنگ تو هست تا هستی

    زین مکان، خیره عزم راه مکن


    سیه، ای بیخبر، سپید نشد

    وقت شیرین خود تباه مکن


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نوروز[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    سپیدهدم، نسیمی روح پرور

    وزید و کرد گیتی را معنبر



    تو پنداری، ز فروردین و خرداد

    بباغ و راغ، بد پیغام آور


    برخسار و بتن، مشاطه کردار

    عروسان چمن را بست زیور


    گرفت از پای، بند سرو و شمشاد

    سترد از چهره، گرد بید و عرعر


    ز گوهر ریزی ابر بهاری

    بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر


    مبارکباد گویان، در فکندند

    درختان را بتارگ، سبز چادر


    نماند اندر چمن یک شاخ، کانرا

    نپوشاندند رنگین حله در بر


    ز بس بشکفت گوناگون شکوفه

    هوا گردید مشکین و معطر


    بسی شد، بر فراز شاخساران

    زمرد، همسر یاقوت احمر


    بتن پوشید گل، استبرق سرخ

    بسر بنهاد نرگس، افسر زر


    بهاری لعبتان، آراسته چهر

    بکردار پریرویان کشمر


    چمن، با سوسن و ریحان منقش

    زمین، چون صحف انگلیون مصور


    در اوج آسمان، خورشید رخشان

    گهی پیدا و دیگر گـه مضمر


    فلک، از پست رائیها مبرا

    جهان، ز الوده کاریها مطهر



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نهال آرزو[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    ای نهال آرزو، خوش زی که بار آوردهای

    غنچه بی باد صبا، گل بی بهار آوردهای


    باغبانان تو را، امسال سال خرمی است

    زین همایون میوه، کز هر شاخسار آوردهای


    شاخ و برگت نیکنامی، بیخ و بارت سعی و علم

    این هنرها، جمله از آموزگار آوردهای


    خرم آنکو وقت حاصل ارمغانی از تو برد

    برگ دولت، زاد هستی، توش کار آوردهای


    غنچهای زین شاخه، ما را زیب دست و دامن است

    همتی، ای خواهران، تا فرصت کوشیدن است


    پستی نسوان ایران، جمله از بی دانشی است

    مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است


    زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست

    شاهراه سعی و اقلیم سعادت، روشن است


    به که هر دختر بداند قدر علم آموختن

    تا نگوید کس، پسر هشیار و دختر کودن است


    زن ز تحصیل هنر شد شهره در هر کشوری

    بر نکرد از ما کسی زین خواب بیدردی سری


    از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند

    نام این قوم از چه، دور افتاده از هر دفتری


    دامن مادر، نخست آموزگار کودک است


    طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری


    با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم

    گر که ما را باشد از فضل و ادب، بال و پری



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]نیکی دل[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    ای دل، اول قدم نیکدلان

    با بد و نیک جهان، ساختن است


    صفت پیشروان ره عقل

    آز را پشت سر انداختن است



    ای که با چرخ همی بازی نرد

    بردن اینجا، همه را باختن است


    اهرمن را بهوس، دست مبوس

    کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است


    عجب از گمشدگان نیست، عجب

    دیو را دیدن و نشناختن است


    تو زبون تن خاکی و چو باد

    توسن عمر تو، در تاختن است


    دل ویرانه عمارت کردن

    خوشتر از کاخ برافراختن است



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]هرچه باداباد[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    گفت با خاک، صبحگاهی باد

    چون تو، کس تیرهروزگار مباد


    تو، پریشان ما و ما ایمن

    تو، گرفتار ما و ما آزاد


    همگی کودکان مهد منند

    تیر و اسفند و بهمن و مراد


    گـه روم، آسیا بگردانم

    گـه بخرمن و زم، زمان حصاد


    پیک فرخندهای چو من سوی خلق

    کوتوال سپهر نفرستاد


    برگها را ز چهره شویم گرد

    غنچهها را شکفته دارم و شاد


    من فرستم بباغ، در نوروز

    مژده شادی و نوید مراد


    گاه باشد که بیخ و بن بکنم

    از چنار و صنوبر و شمشاد


    شد ز نیروی من غبار و برفت

    خاک جمشید و استخوان قباد


    گـه بباغم، گهی بدامن راغ

    گاه در بلخ و گاه در بغداد


    تو بدینگونه بد سرشت و زبون

    من چنین سرفراز و نیک نهاد


    گفت، افتادگی است خصلت من

    اوفتادم، زمانهام تا زاد


    اندر آنجا که تیرزن گیتی است

    ای خوش آنکس که تا رسید افتاد


    همه، سیاح وادی عدمیم

    منعم و بینوا و سفله و راد


    سیل سخت است و پرتگاه مخوف

    پایه سست است و خانه بی بنیاد


    هر چه شاگردی زمانه کنی

    نشوی آخر، ای حکیم استاد


    رهروی را که دیو راهنماست

    اندر انبان، چه توشه ماند و زاد


    چند دل خوش کنی به هفته و ماه

    چند گوئی ز آذر و خورداد


    که، درین بحر فتنه غرق نگشت

    که، درین چاه ژرف پا ننهاد


    این معما، بفکر گفته نشد

    قفل این راز را، کسی نگشاد


    من و تو بندهایم و خواجه یکی است

    تو و ما را هر آنچه داد، او داد


    هر چه معمار معرفت کوشید

    نشد آباد، این خراب آباد


    چون سپید و سیه، تبه شدنی است


    چه تفاوت میان اصل و نژاد


    چه توان خواست از مکاید دهر

    چه توان کرد، هر چه باداباد


    پتک ایام، نرم سازدمان

    من اگر آهنم، تو گر پولاد


    نزد گرگ اجل، چه بره، چه گرگ

    پیش حکم قضا، چه خاک و چه باد



     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا