شعر دیوان اشعار فروغ فرخزاد

یوتاب درخشنده

کاربر اخراجی
عضویت
2016/06/15
ارسالی ها
1,259
امتیاز واکنش
2,478
امتیاز
0
سن
24
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سـ*ـینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بـ..وسـ..ـه گاه بـ..وسـ..ـه ات

خیره چشمانم به راه بـ..وسـ..ـه ات

ای تشنج های لـ*ـذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی .....
 
  • پیشنهادات
  • یوتاب درخشنده

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/15
    ارسالی ها
    1,259
    امتیاز واکنش
    2,478
    امتیاز
    0
    سن
    24
    تو به من خندیدی و نمی دانستی

    من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

    باغبان از پی من تند دوید

    سیب را دست تو دید

    غضب آلود به من كرد نگاه
    images2345.jpg

    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

    و تو رفتی و هنوز،

    سالهاست كه در گوش من آرام آرام

    خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

    و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

    كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


    جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق


    من به تو خندیدم

    چون كه می دانستم

    تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

    پدرم از پی تو تند دوید

    و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

    پدر پیر من است

    من به تو خندیدم

    تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

    بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

    سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك

    دل من گفت: برو

    چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

    و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

    حیرت و بغض تو تكرار كنان

    می دهد آزارم

    و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

    كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!

     

    یوتاب درخشنده

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/15
    ارسالی ها
    1,259
    امتیاز واکنش
    2,478
    امتیاز
    0
    سن
    24
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید

    در بهاری روشن از امواج نور

    در زمستانی غبارآلود و دور
    images

    یا خزانی خالی از فریاد و شور

    مرگ من روزی فرا خواهد رسید

    روزی از این تلخ و شیرین روزها

    روز پوچی همچو روزان دگر

    سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

    دیدگانم همچو دالان‌های تار

    گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

    من تهی خواهم شد از فریاد درد

    می خزند آرام روی دفترم

    دست‌هایم فارغ از افسون شعر

    یاد می‌آرم که در دستان من

    روزگاری شعله می زد خون شعر

    خاک می خواند مرا هر دم به خویش

    می رسند از ره که در خاکم نهند
     

    یوتاب درخشنده

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/15
    ارسالی ها
    1,259
    امتیاز واکنش
    2,478
    امتیاز
    0
    سن
    24
    آه شاید عاشقانم نیمه شب

    گل به روی گور غمناکم نهند

    بعد من ناگه به یک‌سو می روند

    پرده‌های تیرهٔ دنیای من

    چشم‌های ناشناسی می خزند

    روی کاغذها و دفترهای من

    در اتاق کوچکم پا می نهد

    بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

    در بر آیینه می‌ماند به جای

    تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

    می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

    هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

    روح من چون بادبان قایقی

    در افقها دور و پنهان می‌شود

    می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

    روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

    چشم تو در انتظار نامه‌ای
     

    یوتاب درخشنده

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/15
    ارسالی ها
    1,259
    امتیاز واکنش
    2,478
    امتیاز
    0
    سن
    24
    خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

    لیک دیگر پیکر سرد مرا

    می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

    بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو

    قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

    بعدها نام مرا
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باران و باد

    نرم می‌شویند از رخسار سنگ

    گور من گمنام می‌ماند به راه

    فارغ از افسانه‌های نام و ننگ



    فروغ فرخزاد
     

    یوتاب درخشنده

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/15
    ارسالی ها
    1,259
    امتیاز واکنش
    2,478
    امتیاز
    0
    سن
    24
    رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
    images

    راهی بجز گریز برایم نمانده بود

    این عشق آتشین پر از درد بی امید

    در وادی گـ ـناه و جنونم کشانده بود

    رفتم که داغ بـ..وسـ..ـه ی پر حسرت تو را

    با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

    رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

    رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

    رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

    عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

    از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

    بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

    رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک

    گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی
     

    یوتاب درخشنده

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/15
    ارسالی ها
    1,259
    امتیاز واکنش
    2,478
    امتیاز
    0
    سن
    24
    رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

    فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

    من از دو چشم روشن و گریان گریختم

    از خنده های وحشی طوفان گریختم

    از بستر وصال به آغـ*ـوش سرد هجر

    آزرده از ملامت وجدان گریختم

    ای سـ*ـینه در حرارت سوزان خود بسوز

    دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

    می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

    مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

    روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

    در دامن سکوت به تلخی گریستم

    نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

    دیدم که لایق تو عشق تو نیستم
     

    M06ina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    17
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    خانه عشق
    فصل اول(اسیر)

    ازدوست داشتن

    امشب ازآسمان دیده ی تو
    روی شعرم ستاره می بارد
    درسکوت سپید کاغذها
    پنجه هایم جرقه می کارد

    شعر دیوانه ی تب الودم
    شرمگین ازشیار خواهش ها
    پیکرش رادوباره می سوزد
    عطش جاودان اتش ها

    آری اغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه ناپیداست
    من به پایان دگرنیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست

    از سیاهی چرا حذرکردن
    شب پرازقطره های الماس است
    انچه ازشب بچای می ماند
    عطرسکرآور گل یاس است

    آه بگذار گم شوم درتو
    کس نیابد زمن نشانه ی من
    روح سوزان اه مرطوبت
    بوزد برتن ترانه ی من

    آه بگذار ذین دریچه ی باز
    خفته درپرنیان رویاها
    با پر روشنی سفر گیرم
    بگذرم از حصار دنیاها

    دانی از زندگی چه میخواهم
    من توباشم...تو...پای تاسرتو
    زندگی گرهزارباره بود
    باردیگرتو...باردیگرتو


    آنچه درمن نهفته دریای است
    کی توان نهفتنم باشد
    با تو زین سهمگین توفان
    کاش یارای گفتنم باشد

    بس که لبریزم ازتو می خواهم
    بدوم درمیان صحراها
    سربکوبم به سنگ کوهستان ها
    تن بکوبم به موج دریاها

    بس که لبریزم ازتو می خواهم
    چون غباری زخودفرو ریزم
    زیرپای توسرنهم آرام
    به سبک سایه توآویزم

    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه ناپیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست


     

    M06ina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    17
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    خانه عشق
    نا آشنا

    باز هم قلبی به پایم اوفتاد
    بازهم چشمی به رویم خیره شد
    بازهم درگیرودار یک نبرد
    عشق من برقلب سردی چیره شد

    بازهم ازچشمه ی لب های من
    تشنه ای سیراب شد سیراب شد
    بازهم دربستر اغوش من
    رهروی در خواب شد درخواب شد

    بر دوچشمش دیده می دوزم به ناز
    خود نمی دانم چه می جویم دراو
    عاشقی دیوانه می خواهم که زود
    بگذرد ازجاه ومالو آبرو

    اوشراب بـ..وسـ..ـه می خواهد زمن
    من چه گویم قلب پرامیدرا
    او به فکر لـ*ـذت و غافل که من
    طالبم آن لـ*ـذت جاوید را

    من صفای عشق می خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خویش را
    اوتنی می خواهد از من آتشین
    تا بسوزد در اوتشویش را

    او به من می گوید ای آغـ*ـوش گرم
    مـسـ*ـت نازم کن که من دیوانه ام
    من به او می گویم ای ناآشنا
    بگذر از من من ترا بیگانه ام

    آه ازاین دل آه ازاین جام امید
    عاقبت بشکست وکس رازش نخواند
    چنگ شد دردست هربیگانه ای
    ای دریغا کس به آوازش نخواند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا