شعر دیوان اشعار فروغ فرخزاد

M06ina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
17
امتیاز واکنش
42
امتیاز
41
محل سکونت
خانه عشق
یادی ازگذشته
شهریست درکناره ی آن شط پرخروش
بانخل های درهم وشب های پرزنور
شهریست درکناره ی آن شط وقلب من
آنجا اسیر پنجه ی یک مردپر غرور

شهریست درکناره ی آن شط که سال هاست
آغـ*ـوش خودبه روی من واوگشوده است

برماسه های ساحل ودرسایه های نخل
او بـ..وسـ..ـه ها زچشم ولب من ربوده است

آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
باجادوی محبت خودقلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
درآن دوچشم وحشی وبیگانه رنگ او

ما رفته ایم دردل شب های مهتاب
با قایقی به سـ*ـینه ی امواج بیکران
بشکفته درسکوت پریشان نیمه شب
بربزم مانگاه سپید ستارگان

بردامنم غنوده چو طفلی ومن زمهر
بوسیده ام دودیده ی در خواب رفته را
درکام موج دامنم افتاده است واو
بیرون کشیده دامن در آب رفته را

اکنون منم که دردل این خلوت وسکوت
ای شهر پرخروش ترایاد می کنم
دل بسته ام به اووتو اوراعزیزدار
من باخیال اودل خودشادمی کنم

تهران-شهریور 1333​
 
  • پیشنهادات
  • M06ina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    17
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    خانه عشق
    پاییز
    ازچهره ی طیعت افسونکار
    بربسته ام دوچشم پرازغم را
    تا ننگرد نگاه تب آلودم
    این جلوه های حسرت وماتم را

    پاییز ای مسافر خاک آلود
    دردامنت چه چیز نهان داری
    جز برگ های مرده وخشکیده
    دیگرچه ثروتی به جهان داری؟

    جزغم چه می دهد به دل شاعر
    سنگین غروب تیره وخاموشت
    جزسردی وملال چه می بخشد
    برجان دردمن من آغوشت؟

    دردامن سکوت غم افزایت
    اندوه خفته می دهد آزارم
    آن آرزو ی گمشده می رقصد
    درپرده های مبهم پندارم

    پاییز ای سرود خیال انگیز
    پاییز ای ترانه ی محنت بار
    پاییز ای تبسم افسرده
    برچهره ی طبیعت افسونکار

    تهران-مهر1333
     

    M06ina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    17
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    خانه عشق
    وداع
    می روم خسته وافسرده وزار
    سوی منزلگه ویرانه ی خویش
    به خدامی برم ازشهر شما
    دل شوریده ودیوانه ی خویش

    می برم تا آنکه درآن نقطه ی دور
    شستشویش دهم ازرنگ گـ ـناه
    شستشویش دهم ازلکه ی عشق
    زین همه خواهش بی جا وتباه

    می برم تازتو دورش سازم
    زتو ای جلوه ی امید محال
    می برم زنده بگورش سازم
    تا از این پس نکند یاد وصال

    ناله می لرزد میرقصد اشک
    آه بگذار که بگریزم من
    ازتوای چشمه ی جوشان گـ ـناه
    شایدآن به که بپرهیزم من

    بخدا غنچه ی شادی بودم
    دست عشق آمد وازشاخم چید
    شعله یآه شدم صد افسوس
    که لبم باز برآن لب نرسید


    عاقبت بند سفرپایم بست
    می روم خنده برلب خونین دل
    می روم از دل من دست بردار
    ای امید عبث بی حاصل
     

    M06ina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    17
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    خانه عشق
    افسانه ی تلخ
    نه امیدی که برآن خوش کنم دل
    نه پیغامی نه پیک آشنایی
    نه درچشمی نگاه فتنه سازی
    نه آهگ پرازموج صدایی

    زشهرنوروعشق ودردوظلمت
    سحرگاهی زنی دامن کشان رفت
    پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
    که زارو خسته سوی آشیان رفت

    کجاکس درقفایش اشک غم ریخت
    کجا کس بازبانش آشنا بود
    ندانستند این بیگانه مردم
    که بانگ اوطنین ناله ها بود

    به چشمی خیره شد شاید بیاید
    نهانگاه امیدوآرزو را
    دریغا آن دوچشم آتش افروز
    به دامان گـ ـناه افکند اورا

    به او جزازهوس چیزی نگفتند
    دراوجز جلوه ی ظاهرندیدند
    به هرجا رفت درگوشش سرودند
    که زن رابهرعشرت آفریدند

    شبی دردامنی افتاد ونالید
    مروابگذارد دراین واپسین دم
    زدیدارت دلم سیراب گردد
    شبح پنهان شد ودرخورد برهم

    چرا امید برعشق عبث بست؟
    چرا دربستر آغـ*ـوش او خفت؟
    چرا راز دل دیوانه اش را
    به گوش عاشقی بیگانه خو گفت؟

    چرا؟...اوشبنم پاکیزگی بود
    که در دام گل خورشید افتاد
    سحرگاهی چوخورشیدش برآمد
    به کام تشنه اش لغزید وجان داد

    به جامی باده ی شورافکنی بود
    که درعشق لبانی تشنه می سوخت
    چو می آمد زره پیمانه نوشی
    به قلب جام از شادی می افروخت

    شبی ناگه سرآمد انتظارش
    لبش درکام سوزانی هـ*ـوس ریخت
    چراآن مرد برجانش غضب کرد؟
    چرا برذره های جامش آویخت؟

    کنون این اوواین خاموشی سرد
    نه پیغامی نه پیک آشنایی
    نه درچشمی نگاه فتنه سازی
    نه آهنگ پراز موج صدایی
     

    M06ina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    17
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    خانه عشق
    گریزودرد
    رفتم مرا ببخش ومگو اووفا نداشت
    راهی بجز گریز برایم نمانده بود
    این عشق آتشین پرازدرد بی امید
    درودای گـ ـناه وجنونم کشانده بود

    رفتم که داغ بـ..وسـ..ـه ی پرحسرت ترا
    با اشک های دیده زلب شستشو دهم
    رفتم که ناتمام بمانم دراین سرود
    رفتم که با نگفته بخود آبرودهم

    رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود
    عشق من ونیاز تو وسوزوساز ما
    ازپرده ی خموشی وظلمت چونورصبح
    بیرون فتاده بود به یکباره رازمن

    رفتم که گم شوم چویکی قطره اشک گرم
    درلابلای دامن شبرنگ زندگی
    رفتم که درسیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم زکشمکش وجنگ زندگی

    من ار دوچشم روشن وگریان گریختم
    ازخنده های وحشی طوفان گریختم
    ازبستر وصال به آغـ*ـوش سردهجر
    آزرده ازملامت وجدان گریختم

    ای سـ*ـینه درحرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر
    می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس بسته واسیر

    روحی مشوشم که شبی بی خبر زخویش
    دردامن سکوت بتلخی گریستم
    نالان زکرده ها وپشیمان زگفته ها
    دیدم که لایق تو وعشق تونیستم

    اهواز-مهرماه1333
     

    ShAd ShAd

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/11/27
    ارسالی ها
    1,671
    امتیاز واکنش
    12,204
    امتیاز
    746
    فروغ فرخزاد در دی ماه سال 1313 هجری شمسی در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوره های آموزش دبستانی و دبیرستانی به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت..
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    16ساله بود که به یکی از بستگان مادرش-پرویز شاپور که پانزده سال از وی بزرگتر بود- علاقه مند شد و آن دو با وجود مخالفت خانواده هایشن با هم ازدواج کردند. چندی بعد به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت و نه ماه بعد تنها فرزند آنان کامیار دیده به جهان گشود. از این سالها بود که به دنیای شعر روی آورد و برخی از سروده هایش در مجله خواندنیها به چاپ رسید. زندگی مشترک او بسیار کوتاه مدت بود و به دلیل اختلافاتی که با همسرش پیدا کرد به زودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند.
    نخستین مجموعه شعر او به نام اسیر به سال ۱۳۳۱ در حالی که هفده سال بیشتر نداشت از چاپ درآمد. دومین مجموعه اش دیوار را در بیست ویک سالگی چاپ کرد و به دلیل پاره ای گستاخی ها و سنت شکنی ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت. بیست و دو سال بیشتر نداشت که به رغم آن ملامت ها سومین مجموعه شعرش عصیان از چاپ درآمد.
    فروغ در مجموعه اسیر بدون پرده پوشی و بی توجه به سنت ها و ارزشهای اجتماعی آن احوال و احساسات زنانه خود را که در واقع زندگی تجربی اوست توصیف می کند. اندوه و تنهایی و ناامیدی و ناباوری که براثر سرماخوردگی در عشق در وجود او رخنه کرده است سراسر اشعار او را فرا می گیرد. ارزش های اخلاقی را زیر پا می نهد و آشکارا به اظهار و تمایل می پردازد و در واقع مضمون جدیدی که تا آن زمان در اشعار زنان شاعر سابقه نداشته است می آفریند.
    در مجموعه دیوار و عصیان نیز به بیان اندوه و تنهایی و سرگردانی و ناتوانی و زندگی در میان رویاهای بیمارگونه و تخیلی می پردازد و نسبت به همه چیز عصیان می کند. بدینسان فروغ همان شیوه توللی را با زبانی ساده و روان اما کم مایه و ناتوان دنبال می کند. از لحاظ شکل نیز در این سه مجموعه همان قالب چهار پاره را می پذیرد و گهگاه تنها به خاطر تنوع ، اندکی از آن تجـ*ـاوز می کند.
    فروغ از سال ۱۳۳۷ به کارهای سینمایی پرداخت. در این ایام است که او را با ابراهیم گلستان نویسنده و هنرمند آن روزگار همگام می بینیم. آن دو با هم در گلستان فیلم کار می کردند.
    در سال ۱۳۳۸ برای نخستین بار به انگلستان رفت تا در زمینه امور سینمایی و تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی که از این سفر بازگشت به فیلمبرداری روی آورد و در تهیه چند فیلم گوتاه با گلستان همکاری نزدیک و موثر داشت. در بهار ۱۳۴۱ برای تهیه یک فیلم مستند از زندگی جذامیان به تبریز رفت. فیلم خانه سیاه است که بر اساس زندگی جذامیان تهیه شده ، یادگاری هنری سفرهای او به تبریز است. این فیلم در زمستان ۱۳۴۲ از فستیوال اوبرهاوزن ایتالیا جایزه بهترین فیلم مستند را به دست آورد.
    چهارمین مجموعه شعر فروغ تولدی دیگر بود که در زمستان ۱۳۴۳ به چاپ رسید و به راستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری او نشان می داد. تولدی دیگر ، هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران نقطه ای روشن بود که ژرفای شعر و دنیای تفکرات شاعرانه را به گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد. زبان شعر فروغ در این مجموعه و نیز مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد که پس از مرگ او منتشر شد ، زبان مشخصی است با هویت و مخصوص به خود او. این استقلال را فقط نیما دارا بود و پس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ﴿در شهرهای بی وزنش﴾ و این تشخیص نحصول کوشش چندین جانبه اوست: نخست سادگی زبان و نزدیکی به حدود محاوره و گفتار و دو دیگر آزادی در انتخاب واژه ها به تناسب نیازمندی در گزارش دریافت های شخصی و سه دیگر توسعی که در مقوله وزن قائل بود.
    فروغ پس از آنکه در تهیه چندین فیلم ابراهیم گلستان را یاری کرده بود در تابستان ۱۳۴۳ به ایتالیا، آلمان و فرانسه سفر کرد و زبان آلمانی و ایتالیایی را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگی یونسکو از زندگی او فیلم نیم ساعته تهیه کرد، زیرا شعر و هنر او در بیرون از مرزهای ایران به خوبی مطرح شده بود.
    فروغ فروخزاد سی و سه سال بیشتر نداشت که در سال ۱۳۴۸ به هنگام رانندگی بر اثر تصادف جان سپرد و در گورستان ظهیرالدوله تهران به خاک سپرده شد.
    افسوس و صد افسوس که او ازمیان ما رفت روحش شاد این یگانه دردانه شعرادبیات پارسی





    wye9_forough-jahan.jpg

     
    آخرین ویرایش:

    ShAd ShAd

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/11/27
    ارسالی ها
    1,671
    امتیاز واکنش
    12,204
    امتیاز
    746
    مسافر

    همه شب با دلم کسی می گفت
    سخت آشفته ای ز دیدارش
    صبحدم با ستارگان سپید
    می رود می رود نگهدارش
    من به بوی تو رفته از دنیا
    بی خبر از فریب فردا ها
    روی مژگان نازکم می ریخت
    چشمهای تو چون غبار طلا
    تنم از حس دستهای تو داغ
    گیسویم در تنفس تورها
    می شکفتم ز عشق و می گفتم
    هر که دلداده شد به دلدارش
    ننشیند به قصد آزارش
    برود چشم من به دنبالش
    برود عشق من نگهدارش
    آه اکنون تو رفته ای و غروب
    سایه میگسترد به سـ*ـینه راه
    نرم نرمک خدای تیره ی غم
    می نهد پا به معبد نگهم
    می نویسد به روی هر دیوار
    آیه هایی همه سیاه سیاه
     

    ShAd ShAd

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/11/27
    ارسالی ها
    1,671
    امتیاز واکنش
    12,204
    امتیاز
    746
    کیستی تو



    ديدگان تو در قاب اندوه
    سرد و خاموش
    خفته بودند
    زودتر از تو ناگفته ها را
    با زبان نگه گفته بودند
    از من و هرچه در من نهان بود
    مي رميدي
    مي رهيدي
    يادم آمد كه روزي در اين راه
    ناشكيبا مرا در پي خويش
    ميكشيدي
    ميكشيدي
    آخرين بار
    آخرين لحظه تلخ ديدار
    سر به سر پوچ ديدم جهان را
    باد ناليد و من گوش كردم
    خش خش برگهاي خزان را
    باز خواندي
    باز راندي
    باز بر تخت عاجم نشاندي
    باز در كام موجم كشاندي
    گر چه در پرنيان غمي شوم
    سالها در دلم زيستي تو
    آه هرگز ندانستم از عشق
    چيستي تو؟
    كيستي تو؟
     

    ShAd ShAd

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/11/27
    ارسالی ها
    1,671
    امتیاز واکنش
    12,204
    امتیاز
    746
    شب و هـ*ـوس





    در انتظار خوابم و صد افسوس


    خوابم به چشم باز نميآيد


    اندوهگين و غمزده مي گويم


    شايد ز روي ناز نمي آيد


    چون سايه گشته خواب و نمي افتد


    در دامهاي روشن چشمانم


    مي خواند آن نهفته نامعلوم


    در ضربه هاي نبض پريشانم


    مغروق اين جواني معصوم


    مغروق لحظه هاي فراموشي


    مغروق اين سلام نوازشبار


    در بـ..وسـ..ـه و نگاه و همآغوشي


    مي خواهمش در اين شب تنهايي


    با ديدگان گمشده در ديدار


    با درد ‚ درد ساكت زيبايي


    سرشار ‚ از تمامي خود سرشار


    مي خواهمش كه بفشردم بر خويش


    بر خويش بفشرد من شيدا را


    بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت


    آن بازوان گرم و توانا را


    در لا بلاي گردن و موهايم


    گردش كند نسيم نفسهايش


    نوشد بنوشد كه بپيوندم


    با رود تلخ خويش به دريايش


    وحشي و داغ و پر عطش و لرزان


    چون شعله هاي سركش بازيگر


    در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد


    خاكسترم بماند در بستر


    در آسمان روشن چشمانش


    بينم ستاره هاي تمنا را


    در بـ..وسـ..ـه هاي پر شررش جويم


    لذات آتشين هوسها را


    مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم


    مي خواهمش به تيره به تنهايي


    مي خوانمش به گريه به بي تابي



    مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي


    لب تشنه مي دود نگهم هر دم


    در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان


    او آن پرنده شايد مي گريد


    بر بام يك ستاره سرگردان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا