شعر دیوان اشعار پروین اعتصامی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 5,363
  • پاسخ ها 260
  • تاریخ شروع

♥MASTANE♥

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
4,316
امتیاز واکنش
3,789
امتیاز
546
محل سکونت
شیراز
Please, ورود or عضویت to view URLs content!



ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

روی مانند پری از خلق پنهان داشتن


همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن


کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن


در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

سینهای آماده بهر تیرباران داشتن


روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن


همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
پروین اعتصامی

 
  • پیشنهادات
  • ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    نهال تازه رسی گفت با درختی خشک

    که از چه روی، ترا هیچ برگ و باری نیست


    چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای

    مگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست


    شکوفههای من از روشنی چو خورشیدند

    ببرگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست


    چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز

    چرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست


    شدی خمیده و بی برگ و بار و دم نزدی

    بزیر بار جفا، چون تو بردباری نیست


    مرا صنوبر و شمشاد و گل شدند ندیم

    ترا چه شد که رفیقی و دوستاری نیست


    جواب داد که یاران، رفیق نیم رهند

    بروز حادثه، غیر از شکیب، یاری نیست


    تو قدر خرمی نوبهار عمر بدان

    خزان گلشن ما را دگر بهاری نیست


    از ان بسوختن ما دلت نمیسوزد

    کازین سموم، هنوزت بجان شراری نیست


    شکستگی و درستی تفاوتی نکند

    من و ترا چون درین بوستان قراری نیست


    ز من بطرف چمن سالها شکوفه شکفت

    ز دهر، دیگرم امسال انتظاری نیست


    بسی به کارگه چرخ پیر بردم رنج

    گـه شکستگی آگه شدم که کاری نیست


    تو نیز همچون من آخر شکسته خواهی شد

    حصاریان قضا را ره فراری نیست


    گهی گران بفروشندمان و گـه ارزان

    به نرخ سود گر دهر، اعتباری نیست


    هر آن قماش کزین کارگه برون آید

    تام نقش فریب است، پود و تاری نیست


    هر آنچه میکند ایام میکند با ما

    بدست هیچکس ایدوست اختیاری نیست


    بروزگار جوانی، خوش است کوشیدن

    چرا که خوشتر ازین، وقت و روزگاری نیست


    کدام غنچه که خونش بدل نمیجوشد

    کدام گل که گرفتار طعن خاری نیست


    کدام شاخته که دست حوادثش نشکست

    کدام باغ که یکروز شورهزاری نیست


    کدام قصر دل افروز و پایهٔ محکم

    که پیش باد قضا خاک رهگذاری نیست


    اگر سفینهٔ ما، ساحل نجات ندید

    عجب مدار، که این بحر را کناری نیست


    پروین اعتصامی
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    صاف و درد
    غنچهای گفت به پژمرده گلی
    که ز ایام، دلت زود آزرد
    آب، افزون و بزرگست فضا
    ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
    زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
    نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
    گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست
    نه چنانست که دانند سترد
    دی، می هستی ما صافی بود
    صاف خوردیم و رسیدیم به درد
    خیره نگرفت جهان، رونق من
    بگرفتش ز من و بر تو سپرد
    تا کند جای برای تو فراخ
    باغبان فلکم سخت فشرد
    چه توان گفت به یغماگر دهر
    چه توان کرد، چو میباید مرد
    تو بباغ آمدی و ما رفتیم
    آنکه آورد ترا، ما را برد
    اندرین دفتر پیروزه، سپهر
    آنچه را ما نشمردیم، شمرد
    غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
    چه خبر داشت که خواهد پژمرد
    ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
    همه کس، باده ازین ساغر خورد
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    شرط نیکنامی
    نیکنامی نباشد، از ره عجب
    خنگ آز و هـ*ـوس همی راندن
    روز دعوی، چو طبل بانگ زدن
    وقت کوشش، ز کار واماندن
    خستگان را ز طعنه، جان خستن
    دل خلق خدای رنجاندن
    خود سلیمان شدن به ثروت و جاه
    دیگران را ز دیو ترساندن
    با درافتادگان، ستم کردن
    زهر را جای شهد نوشاندن
    اندر امید خوشهٔ هوسی
    هر کجا خرمنی است، سوزاندن
    گمرهان را رفیق ره بودن
    سر ز فرمان عقل پیچاندن
    عیب پنهان دیگران گفتن
    عیب پیدای خویش پوشاندن
    بهر یک مشت آرد، بر سر خلق
    آسیا چون زمانه گرداندن
    گویمت شرط نیکنامی چیست
    زانکه این نکته بایدت خواندن
    خاری از پای عاجزی کندن
    گردی از دامنی بیفشاندن
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    آروزها
    ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
    تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
    همچو موسی بودن از نور تجلی تابناك
    گفتگوها با خدا در كوه و هامون داشتن
    پاك كردن خویش را ز آلودگیهای زمین
    خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
    عقل را بازارگان كردن ببازار وجود
    نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
    بی حضور كیمیا، از هر مسی زر ساختن
    بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
    گشتن اندر كان معنی گوهری عالمفروز
    هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
    عقل و علم و هوش را بایكدیگر آمیختن
    جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
    چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان
    شاخههای خرد خویش از بار، وارون داشتن
    هر كجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن
    هر كجا مار است، آنجا حكم افسون داشتن
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    آرزوی پرواز
    كبوتر بچهای با شوق پرواز
    بجرئت كرد روزی بال و پر باز
    پرید از شاخكی بر شاخساری
    گذشت از بامكی بر جو كناری
    نمودش بسكه دور آن راه نزدیك
    شدش گیتی به پیش چشم تاریك
    ز وحشت سست شد بر جای ناگاه
    ز رنج خستگی درماند در راه
    گـه از اندیشه بر هر سو نظر كرد
    گـه از تشویش سر در زیر پر كرد
    نه فكرش با قضا دمساز گشتن
    نهاش نیروی زان ره بازگشتن
    نه گفتی كان حوادث را چه نامست
    نه راه لانه دانستی كدامست
    نه چون هر شب حدیث آب و دانی
    نه از خواب خوشی نام و نشانی
    فتاد از پای و كرد از عجز فریاد
    ز شاخی مادرش آواز در داد
    كزینسان است رسم خودپسندی
    چنین افتند مستان از بلندی
    بدن خردی نیاید از تو كاری
    به پشت عقل باید بردباری
    ترا پرواز بس زودست و دشوار
    ز نو كاران كه خواهد كار بسیار
    بیاموزندت این جرئت مه و سال
    همت نیرو فزایند، هم پر و بال
    هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است
    هنوز از چرخ، بیم دستبرد است
    هنوزت نیست پای برزن و بام
    هنوزت نوبت خواب است و آرام
    هنوزت انده بند و قفس نیست
    بجز بازیچه، طفلان را هـ*ـوس نیست
    نگردد پخته كس با فكر خامی
    نپوید راه هستی را به گامی
    ترا توش هنر میباید اندوخت
    حدیث زندگی میباید آموخت
    بباید هر دو پا محكم نهادن
    از آن پس، فكر بر پای ایستادن
    پریدن بی پر تدبیر، مـسـ*ـتی است
    جهان را گـه بلندی، گاه پستی است
    به پستی در، دچار گیر و داریم
    ببالا، چنگ شاهین را شكاریم
    من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج
    ترا آسودگی باید، مرا رنج
    تو هم روزی روی زین خانه بیرون
    ببینی سحربازیهای گردون
    از این آرامگه وقتی كنی یاد
    كه آبش بـرده خاك و باد بنیاد
    نهای تا زاشیان امن دلتنگ
    نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ
    مرا در دامها بسیار بستند
    ز بالم كودكان پرها شكستند
    گـه از دیوار سنگ آمد گـه از در
    گهم سرپنجه خونین شد گهی سر
    نگشت آسایشم یك لحظه دمساز
    گهی از گربه ترسیدم، گـه از باز
    هجوم فتنههای آسمانی
    مرا آموخت علم زندگانی
    نگردد شاخك بی بن برومند
    ز تو سعی و عمل باید، ز من پند
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    آسایش بزرگان
    شنیدهاید كه آسایش بزرگان چیست:
    برای خاطر بیچارگان نیاسودن
    بكاخ دهر كه آلایش است بنیادش
    مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
    همی ز عادت و كردار زشت كم كردن
    هماره بر صفت و خوی نیك افزودن
    ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
    برای خدمت تن، روح را نفرسودن
    برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
    ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن
    رهی كه گمرهیش در پی است نسپردن
    دریكه فتنهاش اندر پس است نگشودن
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
    فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
    پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
    کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
    آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
    پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
    نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
    این اشک دیدهی من و خون دل شماست
    ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
    این گرگ سالهاست که با گله آشناست
    آن پارسا که ده خرد و ملک
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رهزن است
    آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
    بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن
    تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست


     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...



    parvin.gif


    پروین اعتصامی



    رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود. در کودکی با خانواده به تهران آمد. پایاننامهٔ تحصیلی خود را از مدرسهٔ آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد. پیوند زناشویی وی با پسر عمویش بیش از دو و نیم ماه دوام نداشت. وی پس از جدایی از همسر، مدتی کتابدار کتابخانهٔ دانشسرای عالی بود. دیوان اشعار وی بالغ بر ۲۵۰۰ بیت است. وی در فروردین ۱۳۲۰ شمسی به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.
    آثار او در این مجموعه:
    دیوان اشعار
     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    مثنویات، تمثیلات و مقطعات


    parvin.gif






    آتش دل: به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
    آرزوها: ای خوشا مسـ*ـتانه سر در پای دلبر داشتن
    آرزوها: ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن
    آرزوها: ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
    آروزها: ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
    آرزوها: ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن
    آرزوی پرواز: کبوتر بچهای با شوق پرواز
    آرزوی مادر: جهاندیده کشاورزی بدشتی
    آسایش بزرگان: شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست
    آشیان ویران: از ساحت پاک آشیانی
    آئین آینه: وقت سحر، به آینهای گفت شانهای
    احسان بی ثمر: بارید ابر بر گل پژمردهای و گفت
    ارزش گوهر: مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی
    از یک غزل: بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
    اشک یتیم: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
    امروز و فردا: بلبل آهسته به گل گفت شبی
    امید و نومیدی: به نومیدی، سحرگه گفت امید
    اندوه فقر: با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار
    ای رنجبر: تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
    ای گربه: ای گربه، ترا چه شد که ناگاه
    ای مرغک: ای مرغک خرد، ز اشیانه
    باد بروت: عالمی طعنه زد به نادانی
    بازی زندگی: عدسی وقت پختن، از ماشی
    بام شکسته: بادی وزید و لانهٔ خردی خراب کرد
    بلبل و مور: بلبلی از جلوهٔ گل بی قرار
    برف و بوستان: به ماه دی، گلستان گفت با برف
    برگ گریزان: شنیدستم که وقت برگریزان
    بنفشه: بنفشه صبحدم افسرد و باغبان گفتش
    بهای جوانی: خمید نرگس پژمردهای ز انده و شرم
    بهای نیکی: بزرگی داد یک درهم گدا را
    بی آرزو: بغاری تیره، درویشی دمی خفت
    بی پدر: به سر خاک پدر، دخترکی
    پایمال آز: دید موری در رهی پیلی سترک
    پایه و دیوار: گفت دیوار قصر پادشهی
    پیام گل: به آب روان گفت گل کاز تو خواهم
    پیک پیری: ز سری، موی سپیدی روئید
    پیوند نور: بدامان گلستانی شبانگاه
    تاراج روزگار: نهال تازه رسی گفت با درختی خشک
    توانا و ناتوان: در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی
    توشهٔ پژمردگی: لالهای با نرگس پژمرده گفت
    تهیدست: دختری خرد، بمهمانی رفت
    تیر و کمان: گفت تیری با کمان، روز نبرد
    تیرهبخت: دختری خرد، شکایت سر کرد
    تیمارخوار: گفت ماهیخوار با ماهی ز دور
    جامهٔ عرفان: به درویشی، بزرگی جامهای داد
    جان و تن: کودکی در بر، قبائی سرخ داشت
    جمال حق: نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما
    جولای خدا: کاهلی در گوشهای افتاد سست
    چند پند: کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد
    حدیث مهر: گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری
    حقیقت و مجاز: بلبلی شیفته میگفت به گل
    خاطر خشنود: بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین
    خوان کرم: بر سر راهی، گدائی تیرهروز
    خون دل: مرغی بباغ رفت و یکی میوه کند و خورد
    درخت بی بر: آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز
    دریای نور: بالماس میزد چکش زرگری
    دزد خانه: حکایت کرد سرهنگی به کسری
    دزد و قاضی: برد دزدی را سوی قاضی عسس
    دکان ریا: اینچنین خواندم که روزی روبهی
    دو محضر: قاضی کشمر ز محضر، شامگاه
    دو همدرد: بلبلی گفت بکنج قفسی
    دو همراز: در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت
    دیدن و نادیدن: شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان
    دیده و دل: شکایت کرد روزی دیده با دل
    دیوانه و زنجیر: گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
    ذره: شنیدهاید که روزی بچشمهٔ خورشید
    ذره و خفاش: در آنساعت که چشم روز میخفت
    راه دل: ای که عمریست راه پیمائی
    رفوی وقت: گفت سوزن با رفوگر وقت شام
    رنج نخست: خلید خار درشتی بپای طفلی خرد
    روباه نفس: ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار
    روح آزاد: تو چو زری، ای روان تابناک
    روح آزرده: بشکوه گفت جوانی فقیر با پیری
    روش آفرینش: سخن گفت با خویش، دلوی بنخوت
    زاهد خودبین: آن نشنیدید که در شیروان
    سپید و سیاه: کبوتری، سحر اندر هوای پروازی
    سختی و سختیها: نهفتن بعمری غم آشکاری
    سرنوشت: به جغذ گفت شبانگاه طوطی از سر خشم
    سرود خارکن: بصحرا، سرود اینچنین خارکن
    سرو سنگ: نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی
    سعی و عمل: براهی در، سلیمان دید موری
    سفر اشک: اشک طرف دیده را گردید و رفت
    سیه روی: بکنج مطبخ تاریک، تابه گفت به دیگ
    شاهد و شمع: شاهدی گفت بشمعی کامشب
    شب: شباهنگام، کاین فیروزه گلشن
    شباویز: چو رنگ از رخ روز، پرواز کرد
    شرط نیکنامی: نیکنامی نباشد، از ره عجب
    شکایت پیرزن: روز شکار، پیرزنی با قباد گفت
    شکسته: با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر
    شکنج روح: بزندان تاریک، در بند سخت
    شوق برابری: نارونی بود به هندوستان
    صاعقهٔ ما، ستم اغنیاست: برزگری پند به فرزند داد
    صاف و درد: غنچهای گفت به پژمرده گلی
    صید پریشان: شنیدم بود در دامان راغی
    طفل یتیم: کودکی کوزهای شکست و گریست
    طوطی و شکر: تاجری در کشور هندوستان
    عشق حق: عاقلی، دیوانهای را داد پند
    عمر گل: سحرگه، غنچهای در طرف گلزار
    عهد خونین: ببام قلعهای، باز شکاری
    عیبجو: زاغی بطرف باغ، بطاوس طعنه زد
    غرور نیکبختان: ز دامی دید گنجشگی همائی
    فرشتهٔ انس: در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست
    فریاد حسرت: فتاد طائری از لانه و ز درد تپید
    فریب آشتی: ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت
    فلسفه: نخودی گفت لوبیائی را
    قائد تقدیر: کرد آسیا ز آب، سحرگاه باز خواست
    قدر هستی: سرو خندید سحر، بر گل سرخ
    قلب مجروح: دی، کودکی بدامن مادر گریست زار
    کارآگاه: گربهٔ پیری، ز شکار اوفتاد
    کارگاه حریر: به کرم پیله شنیدم که طعنه زد حلزون
    کاروان چمن: گفت با صید قفس، مرغ چمن
    کارهای ما: نخوانده فرق سر از پای، عزم کو کردیم
    کرباس و الماس: یکی گوهر فروشی، ثروت اندوز
    کعبهٔ دل: گـه احرام، روز عید قربان
    کمان قضا: موشکی را بمهر، مادر گفت
    کوته نظر: شمع بگریست گـه سوز و گداز
    کودک آرزومند: دی، مرغکی بمادر خود گفت، تا بچند
    کوه و کاه: بچشم عجب، سوی کاه کرد کوه نگاه
    کیفر بی هنر: بخویش، هیمه گـه سوختن بزاری گفت
    گذشتهٔ بی حاصل: کاشکی، وقت را شتاب نبود
    گرگ و سگ: پیام داد سگ گله را، شبی گرگی
    گرگ و شبان: شنیدستم یکی چوپان نادان
    گره گشای: پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
    گریهٔ بی سود: باغبانی، قطرهای بر برگ گل
    گفتار و کردار: به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان
    گل بی عیب: بلبلی گفت سحر با گل سرخ
    گل پژمرده: صبحدم، صاحبدلی در گلشنی
    گل پنهان: نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت
    گل خودرو: بطرف گلشنی، در نوبهاری
    گل سرخ: گل سرخ، روزی ز گرما فسرد
    گل و خار: در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
    گل و خاک: صبحدم، تازه گلی خودبین گفت
    گل و شبنم: گلی، خندید در باغی سحرگاه
    گلهٔ بیجا: گفت گرگی با سگی، دور از رمه
    گنج ایمن: نهاد کودک خردی بسر، ز گل تاجی
    گنج درویش: دزد عیاری، بفکر دستبرد
    گوهر اشک: آن نشنیدید که یک قطره اشک
    گوهر و سنگ: شنیدستم که اندر معدنی تنگ
    لطف حق: مادر موسی، چو موسی را به نیل
    مادر دوراندیش: با مرغکان خویش، چنین گفت ماکیان
    مرغ زیرک: یکی مرغ زیرک، ز کوتاه بامی
    مـسـ*ـت و هشیار: محتسب، مـسـ*ـتی به ره دید و گریبانش گرفت
    معمار نادان: دید موری طاسک لغزندهای
    مناظره: شنیدهاید میان دو قطره خون چه گذشت
    مور و مار: با مور گفت مار، سحرگه بمرغزار
    نا آزموده: قاضی بغداد، شد بیمار سخت
    نا اهل: نوگلی، روزی ز شورستان دمید
    ناتوان: جوانی چنین گفت روزی به پیری
    نامه به نوشیروان: بزرگمهر، به نوشینروان نوشت که خلق
    نشان آزادگی: به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
    نغمهٔ خوشهچین: از درد پای، پیرزنی ناله کرد زار
    نغمهٔ رفوگر: شب شد و پیر رفوگر ناله کرد
    نغمهٔ صبح: صبح آمد و مرغ صبحگاهی
    نکتهای چند: هر که با پاکدلان، صبح و مسائی دارد
    نکوهش بیجا: سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
    نکوهش بیخبران: همای دید سوی ماکیان بقلعه و گفت
    نکوهش نکوهیده: جعل پیر گفت با انگشت
    نوروز: سپیدهدم، نسیمی روح پرور
    نهال آرزو: ای نهال آرزو، خوش زی که بار آوردهای
    نیکی دل: ای دل، اول قدم نیکدلان
    هرچه باداباد: گفت با خاک، صبحگاهی باد
    همنشین ناهموار: آب نالید، وقت جوشیدن
    یاد یاران: ای جسم سیاه مومیائی
    قطعه: ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی
    این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سرودهام: پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
    این قطعه را برای سنگ مزار خودم سرودهام: اینکه خاک سیهش بالین است
    قطعه: ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم
    قطعه - مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل: از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل
    قطعه: گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو
    قطعه: بی رنج، زین پیاله کسی می نمیخورد
    بیت: خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول
    بیت: بکوش و دانشی آموز و پرتوی افکن
    بیت: دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن
    بیت: طائری کز آشیان، پرواز بهر آز کرد
    بیت: با قضا، چیره زبان نتوان بود
    بیت: دور جهان، خونی خونخوارهاست
    ابیات پراکنده: خیال کژ به کار کژ گواهی است
    بیت: سزای رنجبر گلشن امید، بس است
    بیت: برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم
    بیت: برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم
    زن در ایران: زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا