شعر دیوان اشعار پروین اعتصامی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 5,393
  • پاسخ ها 260
  • تاریخ شروع

fz80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/19
ارسالی ها
1,389
امتیاز واکنش
1,584
امتیاز
0
محل سکونت
یه جایی تو این دنیای...
[h=2]آئین آینه[/h]
parvin.gif

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

وقت سحر، به آینهای گفت شانهای

کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست


ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد

خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست


هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی

ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست


از تیرگی و پیچ و خم راههای ما

در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست


با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم

مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست


گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد

هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست


در پیش روی خلق بما جا دهند از انک

ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست


خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ

خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست


چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان

در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست


زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت

دوری گزین که از همه بدنامتر هموست


ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن

این جامه چون درید، نه شایستهٔ رفوست


از مهر دوستان ریاکار خوشتر است

دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست


آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است


دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست


پروین، نشان دوست درستی و راستی است

هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست



 
  • پیشنهادات
  • fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]احسان بی ثمر[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    بارید ابر بر گل پژمردهای و گفت

    کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم


    از بهر شستن رخ پاکیزهات ز گرد

    بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم


    خندید گل که دیر شد این بخشش و عطا

    رخسارهای نماند، ز گرما گداختم


    ناسازگاری از فلک آمد، وگرنه من

    با خاک خوی کردم و با خار ساختم


    ننواخت هیچگاه مرا، گرچه بیدریغ

    هر زیر و بم که گفت قضا، من نواختم


    تا خیمهٔ وجود من افراشت بخت گفت

    کاز بهر واژگون شدنش برفراختم


    دیگر ز نرد هستیم امید برد نیست

    کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم


    منظور و مقصدی نشناسد به جز جفا


    من با یکی نظاره، جهان را شناختم



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]ارزش گوهر[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی

    ناگاه دید دانهٔ لعلی به روزنی


    پنداشت چینهایست، بچالاکیش ربود

    آری، نداشت جز هـ*ـوس چینه چیدنی


    چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت

    زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی


    خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم

    روزی باین شکاف فتادم ز گردنی


    چون من نکرده جلوهگری هیچ شاهدی

    چون من نپرورانده گهر هیچ معدنی


    ما را فکند حادثهای، ورنه هیچگاه

    گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی


    با چشم عقل گر نگهی سوی من کنی

    بینی هزار جلوه بنظاره کردنی


    در چهرهام ببین چه خوشیهاست و تابهاست

    افتاده و زبون شدم از اوفتادنی


    خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ

    بفروشمت اگر بخرد کس، به ارزنی


    چون فرق در و دانه تواند شناختن

    آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشنی


    در دهر بس کتاب و دبستان بود، ولیک

    درس ادیب را چکند طفل کودنی


    اهل مجاز را ز حقیقت چه آگهیست

    دیو آدمی نگشت به اندرز گفتنی


    آن به که مرغ صبح زند خیمه در چمن

    خفاش را بدیده چه دشتی، چه گلشنی


    دانا نجست پرتو گوهر ز مهرهای

    عاقل نخواست پاکی جان خوش از تنی


    پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت

    آنکس که نخ نکرده بیک عمر سوزنی




     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]از یک غزل[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت

    سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت


    مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود

    ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت


    آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک

    فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت


    دانی که نوشداروی سهراب کی رسید

    آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت


    دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند

    بار دگر امید رهائی مگر نداشت


    بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد

    این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت


    پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت

    میدید شعله در سر و پروای سر نداشت


    بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر

    کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت


    خرمن نکرده توده کسی موسم درو


    در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت


    من اشک خویش را چو گهر پروراندهام

    دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]اشک یتیم[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

    فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست


    پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

    کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست


    آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

    پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست


    نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

    این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست


    ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

    این گرگ سالهاست که با گله آشناست


    آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

    آن پادشا که مال رعیت خورد گداست



    بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

    تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست


    پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

    کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]امروز و فردا[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    بلبل آهسته به گل گفت شبی

    که مرا از تو تمنائی هست


    من به پیوند تو یک رای شدم

    گر ترا نیز چنین رائی هست


    گفت فردا به گلستان باز آی

    تا ببینی چه تماشائی هست


    گر که منظور تو زیبائی ماست

    هر طرف چهرهٔ زیبائی هست


    پا بهرجا که نهی برگ گلی است

    همه جا شاهد رعنائی هست


    باغبانان همگی بیدارند

    چمن و جوی مصفائی هست


    قدح از لاله بگیرد نرگس

    همه جا ساغر و صهبائی هست


    نه ز مرغان چمن گمشدهایست


    نه ز زاغ و زغن آوائی هست


    نه ز گلچین حوادث خبری است

    نه به گلشن اثر پائی هست


    هیچکس را سر بدخوئی نیست

    همه را میل مدارائی هست


    گفت رازی که نهان است ببین

    اگرت دیدهٔ بینائی هست


    هم از امروز سخن باید گفت

    که خبر داشت که فردائی هست



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]امید و نومیدی[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    به نومیدی، سحرگه گفت امید

    که کس ناسازگاری چون تو نشنید


    بهر سو دست شوقی بود بستی

    بهر جا خاطری دیدی شکستی


    کشیدی بر در هر دل سپاهی

    ز سوزی، نالهای، اشکی و آهی


    زبونی هر چه هست و بود از تست

    بساط دیده اشک آلود از تست


    بس است این کار بی تدبیر کردن

    جوانان را بحسرت پیر کردن


    بدین تلخی ندیدم زندگانی

    بدین بی مایگی بازارگانی


    نهی بر پای هر آزاده بندی

    رسانی هر وجودی را گزندی


    باندوهی بسوزی خرمنی را

    کشی از دست مهری دامنی را


    غبارت چشم را تاریکی آموخت

    شرارت ریشهٔ اندیشه را سوخت


    دو صد راه هـ*ـوس را چاه کردی

    هزاران آرزو را آه کردی


    ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست

    ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست


    مرا در هر دلی، خوش جایگاهیست

    بسوی هر ره تاریک راهیست


    دهم آزردگانرا مومیائی

    شوم در تیرگیها روشنائی


    دلی را شاد دارم با پیامی

    نشانم پرتوی را با ظلامی


    عروس وقت را آرایش از ماست

    بنای عشق را پیدایش از ماست


    غمی را ره ببندم با سروری

    سلیمانی پدید آرم ز موری


    بهر آتش، گلستانی فرستم

    بهر سر گشته، سامانی فرستم


    خوش آن رمزی که عشقی را نوید است

    خوش آن دل کاندران نور امید است


    بگفت ایدوست، گردشهای دوران

    شما را هم کند چون ما پریشان


    مرا با روشنائی نیست کاری

    که ماندم در سیاهی روزگاری


    نه یکسانند نومیدی و امید

    جهان بگریست بر من، بر تو خندید


    در آن مدت که من امید بودم

    بکردار تو خود را میستودم


    مرا هم بود شادیها، هوسها

    چمنها، مرغها، گلها، قفسها


    مرا دلسردی ایام بگداخت

    همان ناسازگاری، کار من ساخت


    چراغ شب ز باد صبحگه مرد

    گل دوشینه یکشب ماند و پژمرد


    سیاهیهای محنت جلوهام برد

    درشتی دیدم و گشتم چنین خرد


    شبانگه در دلی تنگ آرمیدم

    شدم اشکی و از چشمی چکیدم


    ندیدم نالهای بودم سحرگاه

    شکنجی دیدم و گشتم یکی آه



    تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک

    خوشند آری مرا دلهای غمناک


    چو گوی از دست ما بردند فرجام

    چه فرق ار اسب توسن بود یا رام


    گذشت امید و چون برقی درخشید

    هماره کی درخشید برق امید



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]اندوه فقر[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار

    کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید


    از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم

    کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید


    ابر آمد و گرفت سر کلبهٔ مرا

    بر من گریست زار که فصل شتا رسید


    جز من که دستم از همه چیز جهان تهیست

    هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید


    بی زر، کسی بکس ندهد هیزم و زغال

    این آرزوست گر نگری، آن یکی امید


    بر بست هر پرنده در آشیان خویش

    بگریخت هر خزنده و در گوشهای خزید


    نور از کجا به روزن بیچارگان فتد

    چون گشت آفتاب جهانتاب ناپدید


    از رنج پاره دوختن و زحمت رفو

    خونابهٔ دلم ز سر انگشتها چکید


    یک جای وصله در همهٔ جامهام نماند

    زین روی وصله کردم، از آن رو ز هم درید


    دیروز خواستم چو بسوزن کنم نخی

    لرزید بند دستم و چشمم دگر ندید


    من بس گرسنه خفتم و شبها مشام من

    بوی طعام خانهٔ همسایگان شنید


    ز اندوه دیر گشتن اندود بام خویش

    هر گـه که ابر دیدم و باران، دلم طپید


    پرویزنست سقف من، از بس شکستگی

    در برف و گل چگونه تواند کس آرمید


    هنگام صبح در عوض پرده، عنکبوت

    بر بام و سقف ریختهام تارها تنید


    در باغ دهر بهر تماشای غنچهای

    بر پای من بهر قدمی خارها خلید


    سیلابهای حادثه بسیار دیدهام

    سیل سرشک زان سبب از دیدهام دوید



    دولت چه شد که چهره ز درماندگان بتافت

    اقبال از چه راه ز بیچارگان رمید


    پروین، توانگران غم مسکین نمیخورند

    بیهودهاش مکوب که سرد است این حدید



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]ای رنجبر[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر

    ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر


    زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد

    چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر


    از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی

    چند میترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر


    جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز

    وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر


    دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن

    تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر


    حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی میدهد

    کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر


    آنکه خود را پاک میداند ز هر آلودگی

    میکند مردار خواری چون غراب ای رنجبر


    گر که اطفال تو بی شامند شبها باک نیست

    خواجه تیهو میکند هر شب کباب ای رنجبر


    گر چراغت را نبخشیدهاست گردون روشنی

    غم مخور، میتابد امشب ماهتاب ای رنجبر


    در خور دانش امیرانند و فرزندانشان

    تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر


    مردم آنانند کز حکم و سیاست آگهند

    کارگر کارش غم است و اضطراب ای رنجبر


    هر که پوشد جامهٔ نیکو بزرگ و لایق اوست

    رو تو صدها وصله داری بر ثیاب ای رنجبر


    جامهات شوخ است و رویت تیره رنگ از گرد و خاک

    از تو میبایست کردن اجتناب ای رنجبر


    هر چه بنویسند حکام اندرین محضر رواست

    کس نخواهد خواستن زیشان حساب ای رنجبر



     

    fz80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    1,389
    امتیاز واکنش
    1,584
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    یه جایی تو این دنیای...
    [h=2]ای گربه[/h]
    parvin.gif

    پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات

    ای گربه، ترا چه شد که ناگاه

    رفتی و نیامدی دگر بار


    بس روز گذشت و هفته و ماه

    معلوم نشد که چون شد این کار


    جای تو شبانگه و سحرگاه

    در دامن من تهیست بسیار


    در راه تو کند آسمان چاه

    کار تو زمانه کرد دشوار


    پیدا نه بخانهای نه بر بام

    ای گمشدهٔ عزیز، دانی

    کز یاد نمیشوی فراموش


    برد آنکه ترا بمیهمانی

    دستیت کشید بر سر و گوش


    بنواخت تو را بمهربانی

    بنشاند تو را دمی در آغـ*ـوش


    میگویمت این سخن نهانی

    در خانهٔ ما ز آفت موش


    نه پخته بجای ماند و نه خام

    آن پنجهٔ تیز در شب تار

    کردست گهی شکار ماهی


    گشته است بحیلهای گرفتار

    در چنگ تو مرغ صبحگاهی


    افتد گذرت بسوی انبار

    بانو دهدت هر آنچه خواهی


    در دیگ طمع، سرت دگر بار

    آلود بروغن و سیاهی


    چونی به زمان خواب و آرام

    آنروز تو داشتی سه فرزند

    از خندهٔ صبحگاه خوشتر


    خفتند نژند روزکی چند

    در دامن گربههای دیگر


    فرزند ز مادرست خرسند

    بیگانه کجا و مهر مادر


    چون عهد شد و شکست پیوند

    گشتند بسان دوک لاغر


    مردند و برون شدند زین دام

    از بازی خویش یاد داری

    بر بام، شبی که بود مهتاب


    گشتی چو ز دست من فراری

    افتاد و شکست کوزهٔ آب


    ژولید، چو آب گشت جاری

    آن موی به از سمور و سنجاب


    زان آشتی و ستیزه کاری

    ماندی تو ز شبروی، من از خواب


    با آن همه توسنی شدی رام

    آنجا که طبیب شد بداندیش

    افزوده شود به دردمندی


    این مار همیشه میزند نیش

    زنهار به زخم کس نخندی


    هشدار، بسیست در پس و پیش

    بیغوله و پستی و بلندی



    با حمله قضا نرانی از خویش

    با حیله ره فلک نبندی


    یغما گر زندگی است ایام


     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا