شعر دیوان اشعار | حسن روشان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 696
  • پاسخ ها 24
  • تاریخ شروع

^moon shadow^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/10
ارسالی ها
4,336
امتیاز واکنش
62,335
امتیاز
1,091
محل سکونت
تبــــ♡ـــریز
اینجا نشسته است ، کسی روبه روی من

یک شعر خوش تراش، به نام قشنگ زن

زیبا، اصیل، چونان تصنیفی از" بنان "

موسیقی مکرر دلشوره های من

دارد به شکل شعر ، به من خیره می شود

او عاشق من است ؛ یقینا ، مسلمأ

من قانعم به ریزش پلکی ، اشاره ای

من قانعم به خنده تلخی ، عزیز من !

لخـ*ـتی مرا بخند ، بخند و نگاه کن

گیرم که عاشقانه ، گیرم تفننأ

عاشق شدن ، جنون قشنگی است نازنین

آشفته ام شبیه دو چشم تو دائمأ

داری در این مغازله تردید می کنی ؟!

این بوف کور، با تو غریب است ظاهرأ

این مرد آس و پاس ، برای تو کوچک است

این گـنگ خواب دیده ، این روح بی کفن

من: شاخه ای تکیده: تو: آغازبغض گل

جاریست در تو وسوسه ی تازه وا شدن

" بودن به از نبود شدن ، خاصه در بهار"

داری تباه می شوی از عاشقم شدن

باران گرفته است؛ برو خیس می شوی

این چتر کوچک است برای تو ، خوب من!
 
  • پیشنهادات
  • ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    دوباره فرصت خیس دو استکان ، با تو

    و چتر و کوچه و باران همچنان ، با تو



    غروب ریخته در خلسه های سبز درخت

    و ماه دف شده در متن آسمان ، با تو



    حضور داری ، در اضطراب عقربه ها

    تپیده ساعت شب های عاشقان، با تو



    سلام ! خانم یک شنبه های بارانی !

    چه قدر روز قشنگی است ! می توان باتو ...



    ن...ن...نشست به صرف غروب و چای و غزل

    اگر امان دهد این لکنت زبان ، با تو



    غروب چای ، غروب پرندگان غریب

    غروب حل شده در جان استکان ، با تو



    کسی گرفته تر از کوچه های شرجی رشت

    نشسته در گذر چشم این و آن ، با تو



    تمام دلهره ها را دویده و حالا

    نشسته است ، در این گوشه جهان ، با تو



    - جهان پوچ ، جهان ...( سه نقطه )های کثیف

    جهان این همه فعل نمی توان با تو -



    نشسته است ، به صرف سکوت های غلیظ

    دوباره مرد علیرغم دیگران با تو



    تمام ثانیه ها ، راس ساعت هرگز

    سوال ریخته در چشم عابران ، با تو



    سکوت چوبی یک صندلی، دو پلک کبود

    و باز رفتن از این متن ،ناگهان با تو
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    برف



    یله در گستره ی دشت پلنگی در برف

    دشت یخ بسته تر از تکه ی سنگی در برف



    بغض چندین سده ی صخره ی سختی ترکید

    عطسه زد در کمر کوه ، تفنگی در برف



    بره آهویی چون دود به خود می پیچید

    کرد یکباره بالاجبار درنگی در برف



    رد پایی ... خونی ...حسرت نافرجامی

    زده تقدیر عجب طرح قشنگی در برف



    آسمان بهت سپیدش را پاشید به کوه

    صخره می ریخت شبیه دل تنگی در برف



    دشت در حسرت آواز چگوری زخمی

    یله در حسرت مهتاب، پلنگی در برف
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    دیگر بگو که بغض بپاشند انارها

    سر را به صخره ها بزنند آبشارها



    در مه فرو روند کتل ها و دره ها

    از گرده بشکنند تمام گدارها



    دیگر به دشنه ها بسپارند و بگسلند

    یال کرند ها را چابک سوارها



    دف ها به کنج طاقچه ها معتکف شوند

    در پرده دق کنند تمام دوتارها

    ***

    با پرده ی دوتار چه گفتی که سالهاست

    اینسان قرار بـرده ای از بی قرار ها ؟



    از کاسه ی دو تار چه نوشیده ای که عقل

    گم گشته در تغزل چشم تو بارها ؟



    تو می روی و در نفس" شاجهان" مدام

    جاریست شور ممتد" الله مزارها"



    جاریست شیهه های دو تار تو تا ابد

    در سـ*ـینه ی حماسی این کوهسارها



    تو می روی و بعد تو تکرار می کنند

    " لیلانه " های ناب تو را چشمه سارها



    تو می روی و یاد تو هاشور می خورد

    در بازتاب خاطره ی روزگارها



    تا در قمار عشق تو رندانه باختی

    در حسرت تو اند تمام قمارها

    ***

    " بخشی " بمیر تا که تو را زندگی کنند

    در لحظه های مـسـ*ـتی خود باده خوار ها
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    فرصت لبخند


    چندیست باز فرصت لبخندمان کم است

    یعنی هر آن چه می چکد از واژه ها غم است



    در پیله ی سکوت غریبانه زیستن

    آیینه ی مجسم جبری مسلم است



    عمریست می کشیم بر این شانه مرگ را

    این زندگی که نیست، خدایا جهنم است



    در زیر بار ذلت و در زیر بار نان

    دیریست، باز گردن اهل زمین خم است



    جز اشک و شک به چشم اهالی ندیده ام

    یعنی بساط فاجعه هر سو فراهم است



    این جا ز ترس تهمت مردم، مسیح نیز

    دنبال شاهدی پی تطهیر مریم است



    حتی زبان و ذهن تمام پرندگان

    مثل هوای آخر پاییز، مبهم است



    گفتی چرا به خنده لبم وا نمی شود؟

    هر چار فصل زندگی من محرم است



    من خویش را سروده ام و زخم خویش را

    شاعر شعورِ عاصیِ اندوه عالم است



    ماندیم و سوختیم و شکستیم و ساختیم

    دلتنگی ام فراتر از این ها که گفتم است
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    من فکر میکنم...


    چندیست بی خیال زمین و زمانه ام

    سنگین شده است باز سرم روی شانه ام



    دارد غرور ایل مرا باد می برد

    باید چگونه دل بسپارم به خانه ام؟!



    زین و یراق اسب پدر را فروختند

    در هم شکسته هیمنه ی جاودانه ام



    باور نمی کند پسرم این که مانده بود

    بر شانه های "روم " رد تازیانه ام



    باور نمی کند که به دریا رسیده بود

    " ماهی سیاه " از گذر رودخانه ام



    ققنوس ها دوباره شکفتند و من هنوز

    در این طویله دل خوش یک مشت دانه ام



    باید دوباره مشت خودم را گره کنم

    عمریست مانده است عبث زیر چانه ام



    مردم، رها کنید گلوی مرا که من

    آتشفشانی از تب و شعر و ترانه ام



    من فکر می کنم که شبی سبز می شود

    از عمق شانه های زمستان، جوانه ام



    من فکر می کنم به موازات زندگی

    باقی است روی ذهن درختان نشانه ام



    من فکر می کنم به شکفتن رسیده است

    گل زخم های کوچه و بغض شبانه ام

    **

    من فکر می کنم که نمی ماند این چنین ...
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    تکلیفِ چشم های تو، روشن نبود، بود؟

    یعنی حضورِ پلکِ تو با من نبود، بود؟



    بینِ من و تو، هر چه که پیش آمد و گذشت

    چیزی به نام عشق، یقیناً نبود، بود؟



    سیگار... پرسه های معلّق... غروبِ رشت ...

    شاید قرارِ ما نرسیدن نبود، بود ؟



    یادش به خیر! ناز و غزل بود و شوق و شرم

    در واژه ها توانِ سرودن نبود، بود؟



    غیر از من و تو هیچ کسی در تبِ غروب

    در کوچه های سایه و روشن نبود، بود؟



    آغازِ انتشارِ تو در دست های من

    چیزی ورایِ گفتن و دیدن نبود ؟ بود



    موسیقیِ حضورِ تو در انحنایِ شب

    تکرارِ تن تـ تن تـ تـ تن تن نبود ؟ بود



    نا مهربان! چه بر سرم آورده ای؟ ببین

    دل بود آنچه بردی، آهن نبود، بود ؟

    **

    حالا تمام خاطره ها را مچاله کن

    این مرد نیز، عاشقِ یک زن ... نه، بود، بود
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    به: امام حسین ( ع )

    ای رودخانه ها همه شرمنده ی لبت !

    جاری است خون گرم خداوند در تبت

    مردانگی به سجده فتاده است پیش تو

    غیرت جوانه می زند از نعل مرکبت

    هفتاد و دو پیاله به یک دست می بری

    ای جان فدای چشم ز مـسـ*ـتی لبالبت !

    عمری است قلّه ها همه گردن کشیده اند

    از پشت ابرها به تماشای زینبت

    بر خشک چوب نی ، چه کسی سیب دیده است ؟

    لب می گزد خدا ، ز کرامات مذهبت

    بر بام حیرت آمده تاریخِ سوگوار

    تا خوب بنگرد به مناجاتِ امشبت

    من غبطه می خورم به شهیدان چشم تو

    حتّی به تیغ «شمر» که بوسیده غبغبت!

    حتّی به خیزران پلیدی که می گرفت

    در حیرت زمین و زمان ، بـ..وسـ..ـه از لبت!
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    هیوا


    برای دلتنگی هایم

    به جستجوی تو در درّه های ناپیدا

    به قلّه های کپک بسته می زنم، «هیوا»!



    میانِ این همه عابر، میانِ این همه سنگ

    میانِ همهمه ی بهت خیزِ فاصله ها –



    تمام زیر و بمِ شهر را رصد کردم

    گره نخورد نگاهم، به چشم های شما



    نیامدی و دلم روی دستِ شب پوسید

    نیامدی و من و اضطرابِ عقربه ها



    نیامدی و من و کوچه، خیسِ شرم شدیم

    شکست پشتِ غزل های خسته ام ؛ امّا –



    خیالت از دل من، دست بر نمی دارد

    چگونه دل بکنم، از تمامِ خاطره ها؟!



    چقدر فاصله بین من و تو افتاده است!

    کدام جاده به ما ختم می شود، آیا؟



    کدام ثانیه دل واپسِ غرورِ من است؟

    کدام حادثه پیوند می زند ما را؟



    کدام نیمکتِ خشک، در تقاطعِ پارک؟

    خدای حادثه ای سبز می شود، تا ما-



    به سمتِ پنجره های شکسته برگردیم

    به سمتِ ترد تمنّا، به سمتِ وسوسه ها



    به سمتِ شرم، عرق، لحظه های عنّابی

    به سمتِ دورتر از چشم های تیز خدا

    **

    انارِ باغچه، خون شد دلش، ترک برداشت

    در انتظارِ کدامین ستاره ای هیوا؟!
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    و...کاش...


    ... و میز چیده شد این بار، با دو کاسه عسل

    میان هلهله و رقـ*ـصِ دخترانِ محل



    و عشق آمد و ما را به پای میز کشید

    و عشق آمد و انگشت زد به سمتِ عسل



    و ریخت در نفسم، از دو چشمِ شاعرِ تو

    زلالِ فرصتِ انگورها، زلالِ غزل



    چه کرد با من چشمانت این تمشکِ سیاه؟!

    چقدر گم شده ام روز و شب، در این جنگل!



    «زمان گذشت و ساعت، چهار بار نواخت»

    و تو مچاله شدی، با هر آن چه حدّاقل



    و تکیه دادی بر شانه های خسته ی من

    چه کرد با تو، این شانه های مستأصل؟!



    شبیه برف، که در دست های تابستان...

    چه کرد با تو، این سایه ی سیاهِ اجل؟!



    جهان به کامِ من و تو نگشت، پلکی را

    نشسته بین من و تو، هزار درّه، گسل



    -جهانِ کاش ... جهانِ اگر ... جهانِ پلشت ...

    جهانِ این همه افعالِ شرط و مستقبل-



    چقدر ساده حل می شوند آدم ها

    چقدر ساده در خانه های این جدول!



    زمان گذشت و انگورها کبود شدند

    و ریخت روی دلت، چکّه ...

    چکّه ...

    زخم

    و

    دمل...



    چقدر غوره گرفتی! چقدر اشک شدی!

    چه کرد با تو، آن قطره های نحسِ عسل؟!



    ادامه دارد در من شبیهِ یک کابوس

    سؤالِ خیسِ این چشم های لایَنحل



    و کاش مرگ بیاید، مرا صدا بزند!

    و کاش مرگ بیاید! و کاش در خود حل-



    کند تمام مرا! - من که عاشقت بودم-

    به نام عشق، تو را کشتم از همان اوّل
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا