شعر دیوان اشعار پروین اعتصامی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 5,365
  • پاسخ ها 260
  • تاریخ شروع

ღ motahareh ღ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/18
ارسالی ها
14,789
امتیاز واکنش
46,711
امتیاز
1,286
محل سکونت
تهــــران
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
 
  • پیشنهادات
  • ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    یکی از ماندگارترین اشعار پروین اعتصامی :

    بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب
    بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام

    منشین گرسنه کاین هـ*ـوس خام پختن است
    جوشیده سالها و نپختست این طعام

    بگشای گر که زنده‌دلی وقت پویه چشم
    بردار گر که کارگری بهر کار گام

    در تیرگی چو شب پره تا چند می پری
    بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام

    ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن
    خونابه می‌چکد همی از دست انتقام
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    سپیده‌دم، نسیمی روح پرور
    وزید و کرد گیتی را معنبر

    تو پنداری، ز فروردین و خرداد
    بباغ و راغ، بد پیغام آور

    برخسار و بتن، مشاطه کردار
    عروسان چمن را بست زیور

    گرفت از پای، بند سرو و شمشاد
    سترد از چهره، گرد بید و عرعر

    ز گوهر ریزی ابر بهاری
    بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر

    مبارکباد گویان، در فکندند
    درختان را بتارگ، سبز چادر

    نماند اندر چمن یک شاخ، کانرا
    نپوشاندند رنگین حله در بر

    ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
    هوا گردید مشکین و معطر

    بسی شد، بر فراز شاخساران
    زمرد، همسر یاقوت احمر
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    بتن پوشید گل، استبرق سرخ
    بسر بنهاد نرگس، افسر زر

    بهاری لعبتان، آراسته چهر
    بکردار پریرویان کشمر

    چمن، با سوسن و ریحان منقش
    زمین، چون صحف انگلیون مصور

    در اوج آسمان، خورشید رخشان
    گهی پیدا و دیگر گـه مضمر

    فلک، از پست رائیها مبرا
    جهان، ز الوده کاریها مطهر
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

    فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

    پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

    کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

    آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

    پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

    نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

    این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

    ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

    این گرگ سالهاست که با گله آشناست

    آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

    آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

    بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

    تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

    پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

    کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
    روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

    همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
    همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

    کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
    دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

    در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
    سـ*ـینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

    روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
    در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن

    همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
    مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ای خوشا مسـ*ـتانه سر در پای دلبر داشتن

    دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

    نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

    پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

    سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

    تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

    اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

    دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

    هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

    هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

    آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

    زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

    از برای سود، در دریای بی پایان علم

    عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

    گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

    چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

    در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

    عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

    از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

    علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

    همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

    چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    بر سر خاک پدر دخترکی * صورت و سـ*ـینه به ناخن میخست

    که نه پیوند و نه مادر دارم * کاش روحم به پدر میپیوست

    گریه‌ام بهر پدر نیست که او * مرد و از رنج تهیدستی رست

    زان کنم گریه که اندر یم بخت * دام بر هر طرف انداخت گسست

    شصت سال آفت این دریا دید * هیچ ماهیش نیفتاد به شست

    پدرم مرد ز بی‌ دارویی * وندرین کوی سه داروگر هست

    دل مسکینم از این غم بگداخت * که طبیبش بر بالین ننشست

    سوی همسایه پی نان رفتم * تا مرا دید ، در خانه ببست

    همه دیدند که افتاده ز پای * لیک روزی نگرفتندش دست

    آب دادم به پدر چون نان خواست * دیشب از دیده من آتش جست

    هم قبا داشت ثریا ، هم کفش * دل من بود که ایام شکست

    این همه بخل چرا کرد ، مگر * من چه میخواستم از گیتی پست

    سیم و زر بود ، خدائی گر بود آه از این آدمی دیوپرست
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

    ببین ز جور تو، ما را چه زخمها به تن است

    همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست

    هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است

    بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست

    برو بگوی بدرزی که رهنمای من است

    وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی

    ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است

    اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت

    گـ ـناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است

    ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل

    خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است

    چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی

    چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است

    بدان هـ*ـوس که تن این و آن بیارایم

    مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است

    ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار

    چرا که عادت من، با زمانه ساختن است

    شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی

    بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است

    همیشه دوختنم کار و خویش عریانم

    بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است

    یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد

    جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است

    بباید آنکه شود بزم زندگی روشن

    نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است

    هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد

    عبث در آرزوی همنشینی بدن است

    میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست

    فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است

    هزار نکته ز باران و برف میگوید

    شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است

    هم از تحمل گرما و قرنها سختی است

    اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    محتسب، مـسـ*ـتی به ره دید و گریبانش گرفت مـسـ*ـت گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

    گفت: مـسـ*ـتی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت : جرم راه رفتن نیست ، ره هموار نیست

    گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم گفت : رو صبح آی ، قاضی نیمه‌ شب بیدار نیست

    گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت : والی از کجا در خانهٔ خمـار نیست

    گفت: تا داروغه را گوئیم ، در مسجد بخواب گفت : مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

    گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت : کار شرع ، کار درهم و دینار نیست

    گفت: از بهر غرامت ، جامه‌ات بیرون کنم گفت : پوسیدست ، جز نقشی ز پود و تار نیست

    گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت : در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست

    گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی گفت : ای بیهوده‌گو ، حرف کم و بسیار نیست

    گفت: باید حد زند هشیار مردم ، مـسـ*ـت را گفت : هشیاری بیار ، اینجا کسی هشیار نیست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا