شعر دیوان اشعار پروین اعتصامی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 5,357
  • پاسخ ها 260
  • تاریخ شروع

ღ motahareh ღ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/18
ارسالی ها
14,789
امتیاز واکنش
46,711
امتیاز
1,286
محل سکونت
تهــــران
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

سـ*ـینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن

همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
 
  • پیشنهادات
  • ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز

    بجرئت کرد روزی بال و پر باز

    پرید از شاخکی بر شاخساری

    گذشت از بامکی بر جو کناری

    نمودش بسکه دور آن راه نزدیک

    شدش گیتی به پیش چشم تاریک

    ز وحشت سست شد بر جای ناگاه

    ز رنج خستگی درماند در راه

    گـه از اندیشه بر هر سو نظر کرد

    گـه از تشویش سر در زیر پر کرد

    نه فکرش با قضا دمساز گشتن

    نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن

    نه گفتی کان حوادث را چه نامست

    نه راه لانه دانستی کدامست

    نه چون هر شب حدیث آب و دانی

    نه از خواب خوشی نام و نشانی

    فتاد از پای و کرد از عجز فریاد

    ز شاخی مادرش آواز در داد

    کزینسان است رسم خودپسندی

    چنین افتند مستان از بلندی

    بدن خردی نیاید از تو کاری

    به پشت عقل باید بردباری

    ترا پرواز بس زودست و دشوار

    ز نو کاران که خواهد کار بسیار

    بیاموزندت این جرئت مه و سال

    همت نیرو فزایند، هم پر و بال

    هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است

    هنوز از چرخ، بیم دستبرد است

    هنوزت نیست پای برزن و بام

    هنوزت نوبت خواب است و آرام

    هنوزت انده بند و قفس نیست

    بجز بازیچه، طفلان را هـ*ـوس نیست

    نگردد پخته کس با فکر خامی

    نپوید راه هستی را به گامی

    ترا توش هنر میباید اندوخت

    حدیث زندگی میباید آموخت

    بباید هر دو پا محکم نهادن

    از آن پس، فکر بر پای ایستادن

    پریدن بی پر تدبیر، مـسـ*ـتی است

    جهان را گـه بلندی، گاه پستی است

    به پستی در، دچار گیر و داریم

    ببالا، چنگ شاهین را شکاریم

    من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج

    ترا آسودگی باید، مرا رنج

    تو هم روزی روی زین خانه بیرون

    ببینی سحربازیهای گردون

    از این آرامگه وقتی کنی یاد

    که آبش بـرده خاک و باد بنیاد

    نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ

    نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ

    مرا در دامها بسیار بستند

    ز بالم کودکان پرها شکستند

    گـه از دیوار سنگ آمد گـه از در

    گهم سرپنجه خونین شد گهی سر

    نگشت آسایشم یک لحظه دمساز

    گهی از گربه ترسیدم، گـه از باز

    هجوم فتنه‌های آسمانی

    مرا آموخت علم زندگانی

    نگردد شاخک بی بن برومند

    ز تو سعی و عمل باید، ز من پند
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ای خوش اندر گنج دل زر معانی داشتن

    نیست گشتن، لیک عمر جاودانی داشتن

    عقل را دیباچهٔ اوراق هستی ساختن

    علم را سرمایهٔ بازارگانی داشتن

    کشتن اندر باغ جان هر لحظه‌ای رنگین گلی

    وندران فرخنده گلشن باغبانی داشتن

    دل برای مهربانی پروراندن لاجرم

    جان بتن تنها برای جانفشانی داشتن

    ناتوانی را به لطفی خاطر آوردن بدست

    یاد عجز روزگار ناتوانی داشتن

    در مدائن میهمان جغد گشتن یکشبی

    پرسشی از دولت نوشیروانی داشتن

    صید بی پر بودن و از روزن بام قفس

    گفتگو با طائران بوستانی داشتن
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

    تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن

    همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک

    گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن

    پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین

    خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن

    عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

    نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن

    بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن

    بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن

    گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز

    هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

    عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن

    جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن

    چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

    شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن

    هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

    هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

    روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

    همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

    همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

    کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

    دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

    در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

    سـ*ـینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

    روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

    در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن

    همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

    مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    بلبل آهسته به گل گفت شبی

    که مرا از تو تمنائی هست

    من به پیوند تو یک رای شدم

    گر ترا نیز چنین رائی هست

    گفت فردا به گلستان باز آی

    تا ببینی چه تماشائی هست

    گر که منظور تو زیبائی ماست

    هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

    پا بهرجا که نهی برگ گلی است

    همه جا شاهد رعنائی هست

    باغبانان همگی بیدارند

    چمن و جوی مصفائی هست

    قدح از لاله بگیرد نرگس

    همه جا ساغر و صهبائی هست

    نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

    نه ز زاغ و زغن آوائی هست

    نه ز گلچین حوادث خبری است

    نه به گلشن اثر پائی هست

    هیچکس را سر بدخوئی نیست

    همه را میل مدارائی هست

    گفت رازی که نهان است ببین

    اگرت دیده ی بینائی هست

    هم از امروز سخن باید گفت

    که خبر داشت که فردائی هست
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
    که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

    بنفشه مژده ی نوروز میدهد ما را
    شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست

    بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
    بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست

    جواب داد که من نیز صاحب هنرم
    درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست


    میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
    هماره بر سرم از جور آسمان شرریست

    علامت خطر است این قبای خون آلود
    هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست

    بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
    بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

    خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
    ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست

    از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
    که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست

    یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
    ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست

    نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
    صبا صباست، به هر سبزه و گلش گذریست

    میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
    که گل بطرف چمن هر چه هست عشـ*ـوه‌گریست

    تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
    بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست

    ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش
    که آتشی که در اینجاست آتش جگریست

    هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
    سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست

    گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
    بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست

    تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
    هنوز آنچه تو را مینماید آستریست

    از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
    که کار زندگی لاله کار مختصریست

    خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
    که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست

    کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
    اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    عدسی وقت پختن، از ماشی

    روی پیچید و گفت این چه کسی است


    ماش خندید و گفت غره مشو

    زانکه چون من فزون و چون تو بسی است


    هر چه را میپزند، خواهد پخت

    چه تفاوت که ماش یا عدسی است


    جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند

    تو گمان میکنی که خار و خسی است ...
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ای خوشا مسـ*ـتانه سر در پای دلبر داشتن

    دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

    نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

    پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

    سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

    تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

    اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

    دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

    هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

    هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

    آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

    زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

    از برای سود، در دریای بی پایان علم

    عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

    گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

    چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

    در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

    عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

    از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

    علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

    همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

    چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    ینکه خاک سیهش بالین است

    اختر چرخ ادب، پروین است



    گر چه جز تلخی ز ایام ندید
    هر چه خواهی، سخنش شیرین است



    صاحب آن همه گفتار، امروز
    سائل فاتحه و یاسین است



    دوستان به که ز وی یاد کنند
    دل بی دوست دلی غمگین است



    بیند این بستر و عبرت گیرد
    هر که را چشم حقیقت بین است



    هر که باشی و ز هر جا برسی
    آخرین منزل هستی، این است



    آدمی هر چه توانگر باشد
    چون بدین نقطه رسد، مسکین است



    اندر آنجا که قضا حمله کند
    چاره تسلیم و ادب تمکین است



    زادن و کشتن و پنهان کردن
    دهر را رسم و ره دیرین است



    خرم آن کس که در این محنت گاه
    خاطری را سبب تسکین است
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا